- شماره 167
1- ستاره: استعاره از شاه شجاع. ماه مجلس شدن: کنايه از مايه ي رونق مجلس شدن و گل سرسبد جمع شدن. رميده: رنجيدن و گريزان.
نکته اي در اين بيت قابل ذکر است، اين است که ستاره هرگز ماه نمي شود، ولي ستاره ي خواجه در اين بيت آن قدر پرنور است که مي تواند ماه گردد و روشني بخش مجلس گردد؛ به همين سبب خواجه مي فرمايد» ستاره اي جلوه کرد و ماه مجلس شد و به آن رونق و روشني بخشيد و براي دل آزرده و گريزان ما يار و هم دم شد.
2- نگار: – 6 / 15. غمزه: – 8 / 249. مسأله آموز: تعليم دهندل مسايل، معلّم. مدرّس: تدريس کننده، استاد. مرحوم دکتر قاسم غني درباره ي شاه شجاع مي نويسد: «البتّه آنچه مورّخين مخصوصاً آنهايي که معاصر بوده يا از روي نوشته ي معاصرين، راجع به فضل و ادب و شعر و نثر شاه شجاع چيزي نوشته اند، مبالغه کرده اند و به طوري که از مطالعه ي نظم و نثر او برمي آيد، غالب گفته هايش سست و گاهي لفظ و معني در نهايت سخافت است و به هر حال نمي توان او را در عداد گويندگان زبان فارسي درآورد، ولي قدر مسلّم اين است که اهل فضل و دانش را دوست مي داشته، به آنها محبّت مي کرده و محضر آنها را مغتنم مي شمرده است. صاحب ذوق و قريحه ي طبيعي بوده، هوش و حافظه اي قوي داشته و آنچه مي دانسته، به مدد همين حافظه ي قوي بوده و الّا مدرسه نديده و تلمّذ مرتّبي نداشته است؛ زيرا او اميرزاده و اهل رزم بوده و از اوان کودکي هم سفر پدر و شاهد ميدان هاي جنگ بوده است. با اين حال چون هر وقت فرصتي مي يافتي، با اهل فضل مصاحبت مي کرده و هرچه را مي شنيده، خوب به خاطر مي سپرده، اديب و دانشمند جلوه مي کرده است.» (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 353) براي اطّلاع بيشتر – (همان مأخذ، 100)
ولي برخي از شارحان از جمله مرحوم دکتر حسين بن هروي، با توجّه به امّي بودن پيامبر اسلام (ص) و به قرينه ي «به مکتب نرفت» بيت را درباره ي حضرت رسول اکرم (ص) دانسته اند. (شرح غزل هاي حافظ، 702)
محبوب من که به مکتب نرفت و درس نياموخت، با ناز و عشوه معلّم صد مدرّس شد.
3- بو: ايهام دارد: 1- رايحه 2- اميد و آرزو. دل بيمار: دل رنجور و دردمند. صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت. نسرين: – 7 / 52. نرگس: – 5 / 24.
خواجه عاشقان را به باد صبا، روي معشوق را به گل نسرين و چشم او را به گل نرگس مانند کرده است و نيز صبا را جان بخش گل ها و گياهان مي داند؛ گويي که صبا جان خود را فداي آنها مي کند.
در آرزوي وصال او، دل بيمار عاشقان مانند باد با، فداي چهره ي زيباي چون نسرين او و چشم دل فريب چون نرگس او شد.
4- مصطبه: سکّوي ميخانه که مي خواران بر آن نشينند و بر آن شراب خورند، در اينجا مجلس عيش و عشرت شاهانه منظور است.
اکنون مرا دوست به بالاي مجلس مي نشاند و محترم مي دارد. گداي شهر را نگاه کن که چگونه امير و بزرگ مجلس شده است.
5- خيال بستن: تصوّر و آرزو کردن. خضر: – 8 / 39. آب خضر: – آب حيات در فرهنگ. جام اسکندر: علّامه محمّد قزويني در حاشيه ي ديوان مي نويسد: «چنين است در خ (جام اسکندر) و ساير نسخ کيخسرو؛ يعني کيخسرو که همان جام جم باشد. ضبط خانلري جام کيخسروست و فقط يک نسخه بدلش که همين نسخه ي خلخالي است، جام اسکندر است. ضبط عيوضي بهروز، سودي، جلالي، نائيني و نذيراحمد هم جام کيخسروست. اردشير بهمني تحقيق مبسوطي درباره ي جام اسکندر دارد و بر آن است که ضبط قزويني بر ضبط هاي ديگر ترجيح دارد و با آنکه جام کيخسرو در جاي خود درست است، در اينجا مراد حافظ جام اسکندر است و آن جامي است که پادشاه هند، به قصد دعوت اسکندر به صلح و بازداشتنش از حمله به هند، همراه سه هديه ي شگفت آور ديگر به اسکندر پيشنهاد و پيشکش کرد و آن جامي بود معجزه آسا از ياقوت ناب که هيچ گاه محتويات آن با نوشيدن تمام نمي شد. براي تفصيل – («جام اسکندر» نوشته ي اردشير بهمني، گل چرخ، سال اوّل، شماره ي 13، 29 بهمن 1364، ص 7)
اين احتمال هم منتفي نيست و در مقاله ي آقاي بهمني هم اشاره اي به آن هست که جام اسکندر ناشي از خلط اساطير است و مراد از آن، آينه ي اسکندر است که خود کمابيش برابر با جام جم که در ديوان حافظ برابر با جام مي است:
آيينه ي سکندر جامِ مَي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوالِ مُلکِ دارا
(غزل 11 / 5)
ولي يک سند مهم يعني اشاره ي صريح نظامي در شرف نامه نشان مي دهد که مراد از جام اسکندر، همان جام کيخسرو يا جام جهان بين است و داستانش از اين قرار است که اسکندر به غار کيخسرو مي رود و جام کيخسرو يا جام جهان بين را به دست مي آورد و آن را مي آزمايد و جام هنوز هم چنان جهان بين است و غيب نما.» (حافظ نامه، 641). جرعه نوشي: باده خواري: ابوالفوارس: لقب شاه شجاع است، غزلي از شاه شجاع در دست است که خود را ابوالفوارس خوانده است. (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 209) – 4 / 31.
حافظ در آرزوي دست يافتن به آب حيات و جام اسکندر بود که به باده نوشي نزد شاه شجاع رفت.
6- طرب سرا: خانه و سراي شادي. طرب سراي محبّت: کنايه از دل. معمور: آباد. طاق ابرو: انحنا و قوس ابرو. مهندس: معمار و سازنده.
خانه ي محبّت اکنون آباد مي شود، زيرا طاق ابروي يار من با غمزه و دلربايي سازنده ي آن شده است؛ يعني او با يک اشاره و غمزه ي ابرويش همه ي ويراني هاي دل را آباد مي سازد.
7- ترشّح: تراوش، بيرون آمدن قطرات مايع. خاطر: دل، فکر و انديشه. موسوس شدن: وسوسه انگيز شدن، به وسوسه افتادن.
براي خدا قطرات شراب قرمز را از روي لبت پاک کن، زيرا با ديدن آنها وسوسه ي هزار گناه در دلم پيدا مي شود.
8- کرشمه: – 8 / 249. پيمودن: نوشاندن.
خواجه غمزه ي چشم مست يار را به شرابي مانند کرده است که نه تنها عالمان و عاقلان را، بلکه علم و عقل را بي خبر و مست کرده است؛ به همين سبب مي فرمايد: ناز و غمزه ي تو شرابي به عاشقان نوشاند که عالمان مست و بي خبر و عاقلان بي خود و بي تاب شدند.
9- عزيز وجود: وجود عزيز و بي مانند، گران بها و کمياب. قبول: پذيرش و توجّه. دولتيان: ايهام دارد: 1- نيک بختان و سعادتمندان 2- حکومتيان و بزرگان دولت و مملکت. کيميا: – 9 / 5. اين مس: استعاره از شعر حافظ.
شعر من چون زر گران بها و کمياب است. آري، توجّه و پذيرش دولتيان، کيمياي مس شعر من شد و آن را به طلا مبدّل ساخت.
10- عنان گردانيدن: کنايه از بازگشتن. مفلس: فقير و تهي دست.
اي دوستان، از راه ميخانه بازگرديد، زيرا که حافظ از اين راه رفت و بي چيز و بي نوا شد.