- شماره 158
1- انکار: نپذيرفتن و امتناع کردن. کفايت: لياقت و شايستگي.
اين چه عقلي است که خواجه را به شراب نوشيدن وامي دارد. بايد آن عقلي باشد که با عشق آشناست و انسان ها را به عشق و مستي تشويق مي کند؛ نه عقل جزئي و مادّي که با عشق و مستي در تضادّ است و خواجه همه جا آن را نفي کرده است – 3 / 152.
حاشا که من به مَوسمِ گُل ترکِ مَي کنم
من لافِ عقل مي زنم، اين کار کَي کنم
(غزل 1 / 351)
مشورت با عقل کردم، گفت: حافظ، مَي بنوش
ساقيا، مَي دِه به قولِ مستشارِ مؤتمن
(غزل 10 / 390)
آيا ممکن است که من با نوشيدن شراب مخالفت کنم، اين چه داستان دور و محالي است؟ اکثراً اين قدر عقل و ليافت دارم که شراب بنوشم؛ يعني حکايت عجيبي است که حافظ با شراب نوشيدن مخالفت نمايد.
2- تا به غايت: 1- تاکنون و تا اين زمان 2- تا پايان و تا انتها. مستوري: تقوا و پاک دامني، پارسايي. تا به چه غايت: تا چه اندازه، تا به کجا.
تاکنون راه ميخانه را نمي دانستم يا انتهاي راه ميخانه و عاقبت باده نوشي و مستي براي من معلوم نبود، وگرنه پرهيزکاري من تا اين اندازه نبود.
3- زاهد: پارسا، بي ميل به دنيا – زهد در فرهنگ. عجب: غرور و خودپسندي. مستي: عاشقي و بي خويشي. نياز: خواهش و تمنّا، گدايي و درخواست، در اينجا احتياج و نياز به معشوق. عنايت: توجّه و احسان – فرهنگ.
زاهد با تکبّر و عبادت ظاهري خود همراه است و من با مستي و نياز. تا تو از بين ما به کداميک توجّه و عنايت خواهي داشت؛ يعني خواجه مي فرمايد: چون زاهد به عبادت خود مغرور است، تو به او توجّه نمي کني و به من که سراپا نياز و مستم، عنايت داري.
4- رندي: لاابالي گري و بي قيدي، رسوايي – فرهنگ. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. موقوف: متّکي و وابسته.
اگر زاهد از رندي آگاهي ندارد، عذرش پذيرفته است؛ زيرا رفتن در راه عشق بدون راهنمايي امکان پذير نيست.
به کويِ عشق منِه بي دليلِ راه قدم
که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد
(غزل 6 / 168)
قطعِ اين مرحله بي همرهي خِضر مکن
ظلُمات است، بترس از خطر گمراهي
(غزل 6 / 488)
5- راه زدن: ايهام دارد: 1- راهزني کردن 2- موسيقي زدن که در اين صورت با دف و چنگ متناسب است. دف: «از خانواده ي آلات ضربي يا کوبه اي است که به آن دايره نيز مي گويند.» (حافظ و موسيقي، 113). چنگ: – 8 / 29. سر به راه آوردن: کنايه از بنده و مطيع شدن و از گمراهي بازگشتن.
من که شب ها با دف و چنگ لهب و لعب کردم و از راه پارسايي گذشتم، آيا اکنون مي توانم سر به راه شوم؟ اين چه حکايت عجيبي است؟
6- پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ. عين عنايت: خود عنايت، عنايت محض.
بنده ي آن پير مغانم که مرا از ناداني و بي خبري رهانيد و پير ما هرچه کند، عنايت محض است.
7- دوش: ديشب.
ديشب از اين غصّه نخوابيدم که دوستي مي گفت: اگر حافظ مست باشد، جاي شکايت دارد. خواجه از دست دوست خود غمگين است که در مستي او ترديد کرده است. او نمي داند که حافظ هميشه مست است و نبايد بر او خرده گرفت.