• شماره 152

1- ازل: زمان بي آغاز، ابتداي خلقت – 1 / 24. پرتو: نور و روشنايي. حسن: جمال و زيبايي – فرهنگ. تجلّي: از اصطلاحات عرفاني است و در لغت به معني آشکار شدن و جلوه کردن – فرهنگ. دم زدن: سخن گفتن، اظهار کردن. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ.

اين غزل يکي از شاهکارهاي حافظ و غزل عارفانه ي فارسي است. خواجه همانند بسياري از عرفا در اين غزل مي فرمايد: حسن و زيبايي علّت پيدايش عشق است و عشق سبب پيدايش همه ي موجودات عالم است.

در روز ازل که فروغ جمال زيباي معشوق جلوه گر شد، عشق پديد آمد و آتش شور و شعف در همه ي عالم ايجاد کرد.

به يک کرشمه که نرگس به خودفروشي کرد

فريبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت

(غزل 3 / 16)

عالَم از شور و شرِ عشق خبر هيچ نداشت

فتنه انگير جهان، غمزه ي جادويِ تو بود

(غزل 4 / 210)

2- جلوه کردن: خود را آشکار کردن و نشان دادن، تعبير ديگري است از «دم زدن» در بيت قبل. عين آتش شدن: آتش محض شدن، مانند آتش شدن. غيرت: – 10 / 5. آن امانتي که به آسمان و زمين عرضه شد و ملائکه از قبول آن سرباز زدند، به تعبير عارفان، عشق است که بر دوش آدم قرار داده شد. بيت اشاره است به آيه ي 72، سوره ي احزاب (33): اِنَّا عَرَضنَا الاَمَانَةَ عَلَي السَّمَواتِ وَالاَرضِ وَالجِبَالِ فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَهَا وَ اَشفَقنَ مِنهَا وَ حَمَلَهَا الأِنسانُ اِنَّهُ کَانَ ظُلُوماً جَهُولاً، ما اين امانت را بر آسمان ها و زمين و کوه ها عرضه داشتيم. از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت را بر دوش گرفت که او ستمکار و نادان بود.

چهره ي زيباي تو يک بار جلوه گر شد و ديد که فرشته فاقد عشق است؛ به همين سبب آتش غيرت در وجودش شعله ور شد و آن را بر آدم زد.

3- عارفان عقل را دو گونه دانسته اند: عقل جزئي و مادّي يا عقل معاش و ديگر عقبل ما عُبِد بِهِ الرّحمان و يا به تعبير ديگرف عقل معاد که عقل الهي است. مخالفت عارفان از جمله خواجه ي شيراز با عقل جزئي و يا به قول فلاسفه عقل هيولاني است که با عشق مخالف است و براي شناخت رازهاي نهاني نامحرم و به معرفت حق راه نمي برد. خواجه به تناوب، مخالفت عشق و عقل را در غزل هاي خود بيان نموده است – عشق در فرهنگ.

اي که از دفترِ عقل آيت عشق آموزي

ترسم اين نکته که به تحقيق نداني دانست

(غزل 7 / 48)

حريمِ عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است

کسي آن آستان بوسد که جان در آستين دارد

(غزل 2 / 121)

بس بگشتم که بپرسم سببِ دردِ فراق

مفتيِ عقل در اين مسأله لايعقل بود

(غزل 7 / 207)

شعله: استعاره از عشق. چراغ افروختن: کنايه از بهره مند شدن. برق غيرت: اضافه ي تشبيهي، غيرت به برق تند و تيز مانند شده است.

عقل مي خواست از شعله ي عشق براي خود چراغي روشن کند، ولي برق غيرت الهي درخشيد و جهان را به آتش کشيد و بر هم زد.

4- مدّعي: ادّعاکننده و در نزد حافظ، لاف زن و کسي که دعوي هنر و عشق کند، ولي کم مايه و دروغگوست، در اينجا همان عقل نامحرم است که در بيت سوم آمده است. دست غيب: همان غيرت الهي است که در بيت سوم بدآن اشاره شده است.

مدّعي مي خواست که به تماشاگه راز بيايد و از اسرار عشق باخبر گردد، ولي چون بيگانه و نامحرم بود، دست غيبت غيرت الهي آمد و بر سينه ي او زد و دور ساخت.

5- ديگران: کساني که عاشق نيستند و نيز به قرينه ي بيت دوم مي تواند منظور ملائکه باشند که امانت عشق را نپذيرفتند. قرعه: سهم و نصيب، آنچه به فال زنند. قسمت: سرنوشت، تقدير. عيش: خوشي و خوش گذراني.

ديگران همه نصيبشان شادي و خوش گذراني شد، ولي دل عاشق ما بهره اي جز غم نبرد.

6- علوي: بالايي، آسماني. جان علوي: روح آسماني و الهي، جان از نظر عارفان متعلّق به عالم بالا و ملکوت است که به اين عالم آمده است. زنخدان: چانه. چاه زنخدان: اضافه ي تشبيهي، در ادب فارسي، چانه ي معشوق به سبب فرورفتگي زير آن به چاه مانند شده است.

خواجه جمال و زيبايي را بسان آب گوارايي تصوّر کرده است که در چاه زنخدان معشوق قرار دارد و هم چنين زلف را چون طناب تاب داري در نظر آورده است که با آن مي توان از چاه زنخدان معشوق آب جمال و زيبايي را بيرون آورد و نوشيد. خواجه در بيت ديگري از طناب زلف معشوق براي بيرون آمدن دل از چاه زنخدان استفاده مي کند:

در خَمِ زلفِ تو آويخت دل از چاهِ زنخ

آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

(غزل 7 / 111)

خم اندر خم: پيچ در پيچ و تاب دار.

روح آسماني در آرزوي رسيدن به چاه زنخدان معشوق بود تا با آن به حقيقت زيباي و جاذبه و حسن برسد؛ به همين سبب به زلف پيچيده و تاب دار او يعني عشق و عرفان دست زد و متوسّل شد.

7- طرب نامه: شادي نامه، کتاب شادي. طرب نامه ي عشق: اضافه ي تشبيهي، عشق به طرب نامه مانند شده است. اسباب: جمعِ سبب، مايه و سرمايه، ساز و برگ. قلم بر چيزي زدن: کنايه از محو و نابود کردن.

حافظ آن زمان شادي نامه ي عشق تو را نوشت که بر تمام خواسته هاي دل خود خطّ بطلان کشيد و به همه ي آنها پشت پا زد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا