- شماره 149
1- مهر: عشق و محبّت و در معني خورشيد که در اينجا مراد نيست، با ماه در «مه رو» ايهام تناسب است. برگرفتن: «تحمّل کردن، ستدن» (لغت نامه). ز هر در: به هر گونه. درگرفتن: اثر کردن.
دلم غير از عشق ورزيدن به زيبارويان راه ديگري در پيش نمي گيرد و هر نوع پندي که به او مي دهم، در او اثر نمي کند.
2- حديث: سخن. ساغر: جام و پياله ي شراب. خيال: وهم و گمان، اميد و آرزو. نقش: عکس و تصوير.
اي پنددهنده، به خاطر خدا از جام و مي سخن بگو، زيرا هيچ نقشي بهتر از اين دو در خاطر ما قرار نمي گيرد.
3- گرفتن: اثر کردن و مؤثّر واقع شدن.
اي ساقي زيبارو، شراب رنگين را بياور که هيچ فکري بهتر از باده نوشي در دل ما نقش نمي بندد و اثر نمي کند.
4- صراحي: ظرف بلورين با گردن باريک و دراز که از آن در پياله شراب مي ريزند. کشيدن: ايهام دارد: 1- حمل کردن. 2- نوشيدن. دفتر: کتاب – 2 / 44. زرق: دورويي و نفاق.
صراحي شراب را پنهاني مي برم و مردم مي پندارند که کتاب و دفتر است. شگفتا که آتش دورويي و تزوير دفتر مرا نمي سوزاند و از بين نمي برد.
5- دلق مرقّع: لباس وصله دار و ژنده که درويشان به تن کنند – خرقه در فرهنگ. براي اطّلاع بيشتر درباره ي گرو نهادن خرقه – 2 / 376.
سرانجام روزي اين دلق وصله دار ريايي را در آتش خواهم سوزاند؛ دلقي که پير مي فروش حتّي به قدر يک جام باده نيز آن را به گرو برنمي دارد.
به کويِ مَي فروشانش به جامي برنمي گيرد
زهي سجّاده ي تقوا که يک ساغر نمي ارزد
(غزل 2 / 151)
من اين مُرقّعِ رنگين چو گُل، بخواهم سوخت
که پيرِ باده فروشش به جرعه اي نخريد
(غزل 7 / 239)
6- لعل: سنگ قيمتي سرخ رنگ. مي لعل: شراب قرمز. جوهر: گوهر.
بدآن سبب ياران با شراب لعل فام پير مي فروشان صفا مي کنند و خوشند که به جز راستي نقش ديگري در آن نيست؛ يعني باده ي پير مي فروش فقط صفا و صميميت و درستي به همراه دارد و بس که گفته اند مستي و راستي.
7- دلکش: زيبا و دل پذير. وعظ بي معني: پند و نصيحت بيهوده و بي اساس و بي حقيقت. در سر گرفتن: کنايه از اثر بخشيدن و سودمند بودن.
به من مي گويي که از آن سر و چشمي که در نهايت زيبايي و دلکشي است، چشم بپوشم و روي بگردانم. برو و مرا رها کن که اين سخنان بي اساس و بيهوده در من اثر نمي کند.
8- نصيحت گو: واعظ و پنددهنده که از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتي حافظ است. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. حکم قضا: حکم الهي، سرنوشت. «مگر» هم مي تواند قيد تأکيد باشد به معني حتماً، اين است و جز اين نيست؛ هم مي تواند به معني پرسش باشد. ساغر: جام و پياله ي شراب. «دانايان طب چنين گفته اند چون جالينوس و سقراط و بو علي سينا و محمّد زکريا که هيچ چيز در تن مردم نافع تر از شراب نيست، خاصه شراب انگوري تلخ و صافي. و خاصيّتش آن است که غم را ببرد و دل را خرّم کند و فهم و خاطر را تيز کند و بخيل را سخي و بددل را دلير کند … .» (نوروزنامه، ص 71، به نقل از در جستجوي حافظ، ص 197)
خواجه بارها از غم بردن مي در اشعار خود ياد کرده است:
چون نقشِ غم ز دور ببيني، شراب خواه
تشخيص کرده ايم و مداوا مقرّر است
(غزل 3 / 39)
غمِ کهن به ميِ سال خورده دفع کنيد
که تخمِ خوشدلي اين است، پيرِ دهقان گفت
(غزل 6 / 88)
قراري بسته ام با مَي فروشان
که روزِ غم به جز ساغر نگيرم
(غزل 6 / 332)
نوش کن جامِ شرابِ يک مني
تا بدآن بيخِ غم از دل برکَني
(غزل 10 / 478)
پنددهنده ي رندان را که با حکم و مشيّت الهي در جنگ است، دلش را بسيار تنگ و غمگين مي بينم. حتماً شراب ننوشيده که بسيار افسرده دل و پريشان خاطر است. يا آيا باده ننوشيده که اين گونه دل تنگ و غمگين است؟
9- زبان آتشين: مجازاً سخن (به علاقه ي آليّت). درگرفتن: ايهام دارد: 1- اثر کردن. 2- برافروختن آتش در چيزي، شعله ور شدن.
شعله و لرزش آن در شمع، رمز خنده و ريخته شدن قطرات گداخته ي آن، رمز گريه است.
خواجه زبانه ي شمع را با زبان آتشين و مؤثّر خود يکي کرده است و مي فرمايد: در ميان گريه بر حال خود مي خندم، زيرا در اين مجلس زبان آتشيني مانند شمع دارم که در کسي اثر نمي کند؛ يعني زبان آتشين شمع بر موم اثر دارد و آن را قطره قطره ذوب مي کند، ولي سخن گيراي من در اين مجلس بر هيچ کس اثر نمي کند.
10- نازيدن: آفريدن و تحسين کردن. چشم مست: چشم خمار و خوش حالت. مرغان وحشي: استعاره از دل هاي سرکش و رام نشدني.
چه خوب دل سرکش و رام نشدني مرا شکاري کردي. آفرين بر آن چشم مست و خمارآلود تو؛ زيرا کسي مرغان وحشي را بهتر از اين نمي تواند به دام بيندازد و اسير کند.
11- استغنا: از صفات خدا، بي نيازي. افسون گري: جادوگري و ساحري. بين احتياج و استغنا تضادّ است.
سخن اصلي اين است که ما نيازمنديم و معشوق از همه بي نياز است. اي دل، ساحري و جادوگري چه سودي دارد که در معشوق اثر نمي کند؟
12- آيينه: – 11 / 5.
سرانجام روزي من نيز هم چون اسکندر آيينه ي دل را به دست خواهم آورد؛ خواه آتش اين دل در کسي مؤثّر باشد يا نباشد؛ يعني دست از طلب برنخواهم داشت.
مصراع دوم را مي توان به گونه ي ديگر نيز معنا نمود؛ بدين ترتيب که آتش را استعاره از عشق گرفت؛ در اين صورت خواجه مي فرمايد: دل خود را هم چون آينه پاک و صيقل مي کنم؛ خواه جايگاه عشق بشود يا نشود.
13- منعم: توانگر و غني. درويش: فقير و تهي دست.
اي توانگر بخشنده، به خاطر خدا رحمي کن، زيرا درويش کوي تو درگاه ديگري را نمي شناسد و راه ديگري را در پيش نمي گيرد.
14- شعر تر: شعر لطيف و آب دار. شاهنشه: شاهنشاه، کنايه از شاه شجاع. مرحوم دکتر قاسم غني و دکتر محمّد معين، اين غزل را در مدح شاه شجاع مي دانند. (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 358؛ حافظ شيرين سخن، 271) و نيز – مقدّمه ي غزل 167.
با اين شعر لطيف و آبدار از شاهنشاه در شگفتم که چرا سر تا پاي حافظ را طلا نمي گيرد و به او صله ي گران بهايي عطا نمي کند!