• شماره 145

1- مستي: بي خويشي و از خود بي خودي، عاشقي. بين مستي، ساقي و باده تناسب است.

نمي دانم اين چه مستي است که به ما رو آورد و ما را گرفتار کرد و ساقي که بود و اين باده را از کجا آورد؟

– مرغ نغمه سرا: کنايه از بلبل يا هر پرنده ي خوش آواز ديگر مثل فاخته، قمري و … بين راه در معني موسيقي و چنگ در معني نام ساز که در اينجا مراد نيست، با نغمه، ساز و نوا ايهام تناسب است.

تو هم شراب به دست آور و به صحرا برو، زيرا مرغ خوش آواز ساز خوش آهنگي آورده است.

3- باد صبح: نسيم صبحگاهي – صبا در فرهنگ. کار بسته: کار پيچيده و گره خورده. بين غنچه و گره و بين باد و نسيم تناسب است.

اي دل، هم چون غنچه از کار گره خورده شکايت مکن، زيرا نسيم سحري با وزش ملايم خود گره از کار مي گشايد.

چو غنچه گرچه فروبستگي است کارِ جهان

تو هم چو بادِ بهاري گِره گشا مي باش

(غزل 5 / 274)

4- گل: گل سرخ. نسرين: – 7 / 52. بنفشه: – 6 / 16. کش: خوش و دل پذير، زيبا. سمن: ياسمن – 7 / 16.

بهار است و گل سرخ و نسرين به باغ آمده اند که رسيدنشان به خير و خوبي باد. بنفشه شاد و زيبا آمد و ياسمن به باغ طراوت و صفا بخشيد.

5- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. هدهد: – 1 / 90. سليمان: – 2 / 57. طرب: شادي و نشاط. گلشن: باغ و گلزار. سبا: – 1 / 90. گلشن سبا: اضافه ي تشبيهي، سبا از نظر زيبايي و طراوت، به گلشن تشبيه شده است. بين صبا و سبا جناس خط و بين صبا، هدهد، سليمان و سبا تناسب است.

نسيم سحري که پيک عاشقان است، در خوش خبري هم چون هدهد سليمان است که مژده ي شادي و نشاط از گلشن سبا يعني ديار دوست آورد.

6- کرشمه: – 8 / 249. سر برآوردن: سر بلند کردن، بين علاج، طبيب و دوا و بين دل و سر تناسب است.

چاره ي ناتواني دل عاشق من، ناز و غمزه ي ساقي است. اي دل، سر بلند کن که طبيب آمد و با خود دوا آورد.

7- مريد: – 6 / 77. پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ. شيخ: پير و مرشد که از نگاه حافظ بار منفي دارد. به جا آوردن: عمل کردن.

اي شيخ، از من که پيرو پير خراباتم، آزرده خاطر مشو؛ زيرا تو تنها به من وعده دادي، ولي پير ميکده مرا با نوشاندن شراب حقيقي سرمست کرد و به مراد رساند.

بنده ي پيرِ خراباتم که لطفش دايم است

ورنه لطفِ شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست

(غزل 10 / 71)

8- تنگ چشمي: ايهام دارد: 1- تنگ نظري 2- اشاره است به چشم تنگ و کوچک ترکان مغول که در شيراز بودند. 3- خماري و ناز چشم. ترک: در شعر فارسي، مظهر زيبايي و غارت گري است. لشکري: سپاهي. درويش: فقر و تهي دست – فرهنگ. قبا: – 5 / 50. يک قبا: يک لاقبا، کنايه از بسيار فقير.

بنازم به تنگ چشمي آن ترک سپاهي و يا آفرين بر چشم خمار و زيباي ترک سپاهي غارت گر، به جاي ربودن دل و مال ثروتمندان بر من عاشق تهي دست يک لاقبا حمله کرد و همه چيز مرا به تاراج برد.

9- به طوع: به ميل و رغبت. التجا آوردن: پناه آوردن. دولت: شکوه، جاه و جلال.

اکنون آسمان به ميل و رغبت، مطيع و بنده ي حافظ است، زيرا که او به درگاه تو پناه آورده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا