- شماره 143
1- سرّ: راز، حقيقت و باطن. جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان نما در فرهنگ. نظر: نگاه. ميکده: – ميخانه در فرهنگ. کحل: سرمه. بصر: چشم.
زماني مي تواني به راز جام جم پي ببري که خاک آستانه ميخانه را سرمه ي چشم خود کني؛ يعني براي رسيدن به حقيقت بايد در راه عشق خدمت کرده، رياضت فراوان بکشي.
2- مطرب: – 8 / 3. طاق سپهر: اضافه ي تشبيهي، سقف آسمان، آسمان به طاق و سقف مانند شده است. ترانه: نغمه و آهنگ.
پيوسته به مي و مطرب باش و زندگي را به عيش و خوشي بگذران که در زير سقف آسمان گنبدي شکل با اين نغمه و آهنگ مي تواني غم و درد را از دل خود بيرون کني.
3- گل مراد: اضافه ي تشبيهي، مراد و آرزو به گل تشبيه شده است و در اينجا منظور از گل، غنچه است که بر اثر وزش نسيم سحري شکوفا مي شود. نقاب گشودن: چهره نمودن، خود را ظاهر کردن. نسيم سحر: باد صبحگاهي – صبا در فرهنگ.
گل آرزوي تو زماني خود را نمايان مي سازد و شکوفا مي شود که هم چون نسيم سحرگاهي او را خدمت کني و پرورش دهي؛ يعني هنگامي مي تواني به آرزوي خود برسي که با صبر و شکيبايي در راه رسيدن به آن، نهايت کوشش را بکني.
4- گدايي: طلب و نيازمندي – فقر در 9 / 39. ميخانه: – فرهنگ. طرفه: شگفت انگيز. اکسير: کيميا و مادّه ي مکمّلي که به وسيله ي آن، اجسام ناقص کامل گردد. در عرفان، نظر پير و مرشد را اکسير و کيميا گويند. خاک: ايهام دارد: 1- وجود خاکي انسان 2- مطلق خاک.
گدايي ميخانه کيمياي شگفت آوري است که اگر اين کار را انجام بدهي، مي تواني خاک را به زر تبديل کني.
5- مرحله: منزل، جاي فرود آمدن در سفر. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ.
به قصد رسيدن به سر منزل عشق قدمي پيش بگذار که اگر بتواني به اين مرحله برسي، سودهاي بسياري خواهي کرد.
6- طبيعت: مجازاً جسم و تن و دنياي مادّي و از ديدگاه خواجه، به مجموعه ي زندگي مادّي و غرايز حيواني اطلاق مي شود که بايد با آن مبارزه شود. سراي طبيعت: اضافه ي تشبيهي، طبيعت به سرا مانند شده است. طريقت: – 2 / 71. کوي طريقت: اضافه ي تشبيهي، طريقت به کوي مانند شده است. بيت داراي استفهام انکاري است.
خواجه لازمه ي رسيدن به مرحله ي عشق را رها شدن از عالم طبيعت مي داند و مي فرمايد: تو که از تعلّقات مادّي فراتر نمي روي و دل بسته ي آنها هستي، چگونه مي تواني به کوي طريقت قدم بگذاري و به سير و سلوک بپردازي؟
پاک و صافي شو وُ از چاهِ طبيعت به درآي
که صفايي ندهد آبِ تراب آلوده
(غزل 6 / 423)
7- جمال: زيبايي و نيکويي. غبار: استعاره از تن و يا دنياي خاکي که در بيت قبل از آن به «سرا طبيعت» تعبير شده است.
خواجه در غزل ديگر مي فرمايد:
حجابِ چهره ي جان مي شود غبارِ تنم
خوشا دَمي که از آن چهره پرده برافکنم
(غزل 1 / 342)
چهره ي زيباي يار نقاب و حجاب ندارد. غبار و تعلّقات مادّي را فروبنشان تا بتواني او را نظر کني.
معشوق عيان مي گذرد بر تو، وليکن
اغيار همي بيند، از آن بسته نقاب است
(غزل 5 / 29)
8- ذوق: در لغت به معني چشيدن، نشاط و شادي و نيز در عرفان، به اوّلين مرتبه ي شهود، ذوق گفته مي شود که از وجد بادوام تر و از برق جلي تر است. (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني). حضور: مقابل غيبت، حاضر بودن – فرهنگ. فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. اهل نظر: اهل طريقت و سير و سلوک، عارفان صاحب بصيرت.
بدان که چاره ي رسيدن به حضور قلب يا حاضر بودن در پيشگاه معشوق و سامان دادن به کارها، فقط با لطف و بخشش عارفان صاحب بصيرت ميسّر است.
9- کار دگر کردن: کنايه از سير به سوي خدا کردن.
ولي تو تا زماني که در فکر بوسيدن لب معشوق و نوشيدن جام باده هستي، انتظار نداشته باش که بتواني کار ديگري انجام بدهي؛ يعني پرداختن به امور مادّي، انسان را از وصال حق دور مي کند.
10- ترک سر کردن شمع: اشاره است به بريدن سر شمع که براي بهتر سوختن، سر آن را را با قيچي (مقراض، گاز) مي بريدند. اين عمل را به سر بريدن و گردن زدن تشبيه کرده اند.
اي دل، اگر از نور هدايت عشق برخوردار شوي، خندان و شادان از خود خواهي گذشت.
11- شاهانه: باارزش و بااهمّيّت، درخور و لايق شاه. نصيحت شاهانه: منظور پند و اندرزي است که در اين غزل بيان شده است. حقيقت: در مواردي خواجه حقيقت را در برابر مجاز به کار برده است، حق، عين واقع، در نزد صوفيه، ظهور حقّ است بي حجاب است تعيّنات و محو کثرات. شاه راه حقيقت: اضافه ي تشبيهي، حقيقت به راه اصلي و شاه راه مانند شده است.
اي حافظ، اگر اين پند و اندرز را بشنوي، مي تواني به شاه راه حقيقت گذر کني.