• شماره 142

1- دل: قلب، به تعبير عرفا جايگاه تجلّي انوار الهي و واسطه ي ميان عالم جسم و معني است. جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان ما در فرهنگ. بيگانه: کسي که در مقام سير و سلوک برنيامده و قدم در راه طريقت نهاده است.» (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني) و در اينجا همان «ما»ست که مي خواهد حقيقت را از طريق عقل به دست آورد.

سال ها دل در جستجوي جام جهان نما يعني دل پاک و روشن بود تا با آن پرده از اسرار هستي بردارد و نمي دانست که آنچه از ديگري مي طلبد، در خود اوست. اين دلي که به دنبال جام جهان نما يعني دل پاک بود، همان دلي است که اسير دنياگشته و کدورت يافته است و اکنون آنچه در خود است، از بيگانه يعني عقل مي طلبد.

2- گوهر: مرواريد و در اين بيت مفعول فعل «طلب مي کرد» است که همان جام جم در بيت اوّل است و فاعل نيز همان دل است و اين گوهر، همان دل پاک و صاف است. کون و مکان: عالم کون و فساد يعني دنياي مادّي. صدف کون و مکان: اضافه ي تشبيه، کون و مکان به صدف مانند شده است. گم شدگان لب دريا: کساني که به حقيقت نرسيده اندن و از دياي عشق و معرفت بي خبرند، شايد مراد خواجه، حکما و فلاسفه باشند که لبي از حقيقت تر نکرده اند، در عرفان دريا مظهر عالم عشق و حقيقت است و صحرا و خشکي مظهر عالم مادّه.

دل، گوهر گران بهايي را که از عالم مادّه بيرون بود، از کساني طلب مي کرد که از درياي عشق و معرفت بي خبر و ناآگاه بودند.

گوهرِ جامِ جم از کانِ جهاني دگر است

تو تمنّا زگِلِ کوزه گران مي داري؟

(غزل 7 / 450)

3- پير مغان: پير ميکده و طريقت – فرهنگ. دوش: در لغت به معني شب گذشته و ديشب است، ولي در اشعار خواجه، به زمان مشخّصي اشاره ندارد و آن زماني است بيرون از زمان که در خيال خواجه نقش مي بندد. تأييد: کمک و ياري. نظر: نگاه، توجّه و عنايت – فرهنگ. مشکل خويش: منظور جام جم طلبيدن دل از خود است که خواجه در دو بيت بالا به آن اشاره کرده است. براي حلّ اين مشکل، حافظ سه راه در پيش رو مي بيند که بايد يکي از آنها را برگزيند: 1- به پيش فلاسفه که اهل عقلند، برود. 2- به پيش فقها که اهل نقلند، برود و 3- به نزد عارفان که اهل دلند، برود و او راه سوم را برمي گزيند و به نزد پير مغان که با نظر، مشکلات را حل مي کند، مي رود. معمّا: مسأله ي پيچيده، در اينجا مترادف با «مشکل» در مصراع اوّل است.

ديشب مشکل خود را نزد پير مغان بردم که او به ياري نظر و بصيرت خويش هر معمّايي را حل مي کرد.

4- قدح: جام و پياله ي شراب. آينه: استعاره از قدح باده در مصراع اوّل.

او را شاد و خندان ديدم که جام شراب در دست داشت و در آن جام جلوه ها و نقش هاي گوناگون را مشاهده مي کرد.

5- جام جهان بين: جام جمشيد، قدح باده – جام جهان نما در فرهنگ. حکيم: يکي از اسماي حسني است (يکي از نام هاي نيکوي الهي). گنبد مينايي: استعاره از آسمان آبي. کردن: ساختن، آفريدن.

زماني که خواجه براي حلّ مشکل خود به نزد پير مي رود، مي بيند که آن چيزي را که در پي آن بوده، در دست پير است. با مشاهده ي آن، مشکل خود را از ياد مي برد و از پير مي پرسد که اين جام جهان بين يعني قدح باده را حکيم کي به تو داد؟ و پير در پاسخ مي گويد؟ آن روزي که اين آسمان آبي را آفريد؛ يعني از روز ازل خدا آن را به من داده است. بايد متذکّر شد که در واقع خواجه براي پرسيدن اين سؤال به نزد پير نرفته، بلکه براي حلّ مشکل خود رفته بود که در ابيات قبل بدآن اشاره شد.

6- بي دل: دل از دست داده و دل باخته، عاشق. در همه احوال خدا با او بود: برگرفته از آيه ي 4، سوره ي حديد (57): وَ هُوَ مَعَکُم اَينَمَا کُنتُم، و هرجا که باشيد، خدا با شماست.

پير به خواجه مي گويد: عاشقي که در همه ي حالات خدا با او بود، خدا را نمي ديد و فرياد مي زد و او را مي طلبيد.

اين را از ياد نبايد برد که خواجه به دنبال حلّ مشکل خود به نزد پير آمده بود، ولي پير سربسته به او مي گويد: آنچه که از من مي طلبي، در درون خود توست.

7- شعبده: تردستي و نيرنگ. سامري: – 7 / 128. عصا: مراد، عصاي موسي (ع) است. يد بيضا: دست نوراني، يکي از معجزات حضرت موسي (ع) – 7 / 128.

در برخي از نسخه ها از جمله حافظ خانلري اين بيت نيست. چنين به نظر مي رسد که الحاقي باشد و دليل الحاقي بودن آن نيز ضعف ناشي از حذف فاعل در مصراع اوّل است؛ به همين سبب در بعضي از نسخه ها به جاي «خويش» «عقل» آمده، تا شايد ضعف و پيچيدگي بيت به خاطر حذف فاعل برطرف گردد و هم چنين بايد گفت که ارتباط چنداني بين اين بيت با ابيات ديگر اين غزل وجود ندارد.

اين همه تردستي و شعبده که اينجا مي کرد، مانند نيرنگي بود که سامري در مقابل عصا و يد بيضاي موسي (ع) انجام مي داد.

8- آن يار: منظور حسين بن منصور حلّاج است. «بزرگي گفت: آن شب تا روز زير آن دار بودم و نماز مي کردم. چون روز شد، هاتفي آواز داد که اَطلَعناهُ عَلي سرٍّ من اسرارِنا فأَفشَي سرَّنَا فهذا جزاءٌ مَن يُفشُي سرَّ الملوکَ، او را اطّلاعي داديم بر سرّي از اسرار خود؛ پس کسي که سرّ ملوک فاش کند، سزاي او اين است. نقل است که شبلي گفت، آن شب به سر گور او شدم و تا بامداد نماز کردم. سحرگاه مناجات کردم و گفتم الهي، اين بنده ي تو بود مؤمن و عارف و موحّد، اين بلا با او چرا کردي. خواب بر من غلبه کرد، به خواب ديدم که قيامت است و از حق فرمان آمدي که اين از آن کردم که سرّ با ما غير گفت.» (تذکرة الاوليا، عطّار، جلد دوم، 145). کز او گشت سر دار بلند: سرش بر دار رفت و دل از سر او سربلند و سرفراز شد.

پير در ادامه ي پاسخ سرال خواجه که در ابيات پيشين بدآن اشاره شد، داستان حلّاج و بر دار کشيده شدن او را به عنوان مثال بيان مي کند. هدف پير از آوردن اين داستان، اين است که به خواجه بگويد که از من مخواه که اسرار را برايت فاش کنم، زيرا به سرنوشت حلّاج گرفتار خواهم شد. تو خود به دنبال کشف سرّ باش؛ به همين سبب پير به خواجه مي گويد: آن ياري که سرش بالاي دار رفت و سر دار هم به سر او افتخار کرد، تنها گناهش اين بود که اسرار را فاش مي کرد.

9- فيض: در لغت به معني جوشش و ريزش است و در اينجا مجازاً لطف و بخشش. روح القدس: جبرئيل که فرشته ي حامل وحي است و نيز گفته اند که اسم اعظم خداست، در قرآن آمده است که سه بار روح القدس، حضرت عيسي (ع) را تأييد و ياري نمود – آيات 253 و 87 سوره ي بقره (2) و آيه ي 110 سوره ي مائده (5). مسيحا: – 8 / 4. آنچه مسيحا مي کرد: حضرت مسيح با گفتن نام خدا، مردگان را زنده مي کرد، بيماران و کور مادرزاد را شفا مي داد و به پيکر گلين پرندگان جان مي دميد و از خداوند براي پيروان خود درخواست مائده مي کرد و پذيرفته مي شد.

پير در ادامه به خواجه مي گويد: به دنبال لطف و بخشش الهي باش، زيرا اگر فيض روح القدس بار ديگر ياري نمايد، ديگران نيز مي توانند آنچه را که حضرت مسيح (ع) کرد، بکنند.

10- سلسله: زنجير. سلسله ي زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف از جهت پيچ و تاب، به زنجير مانند شده است. بتان: جمعِ بت و بت استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. گله: شکوه و شکايت. شيدا: ديوانه.

سپس خواجه از پير مي پرسد که خدا سلسله ي زلف معشوقان را براي چه خلق کرده است؟ و پير به اين سؤال خواجه پاسخ نمي گويد، ولي به طنز به او مي گويد: تا دل ديوانه ي حافظ در پيچ و تاب زلف بتان اسير شود، تا ديگر از اين سؤالات نکند. در اين غزل گفته نشده که مشکل خواجه چگونه حل شده است. براي به دست آوردن جام جم چه بايد کرد؟ شايد خواجه با آوردن آخرين بيت، به رمز گفته است که از طريق ديوانگي و راه عشق و اسارت در سلسله ي زلف معشوق مي توان به جام جم رسيد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا