- شماره 140
1- دگربار: بار ديگر، دوباره. چون: چگونه. شدن: رفتن.
اي دل، ديدي که غم عشق چه بر سر من آورد و معشوق چگونه رفت و با يار وفادار خود چه رفتاري کرد؟
2- آه: شبه جمله است، دريغ و افسوس. نرگس: – 5 / 24. نرگس جادو: چشم افسونگر و فريبنده. بازي انگيختن: بازي و غوغا برپا کردن. مست: بي خويش و عاشق. صفتي است جانشينِ موصوف.
فرياد از آن چشم فريبنده و مست که چه غوغايي برپا کرد و چگونه مردم هوشيار را عاشق خود نمود و گرفتار ساخت.
3- شفق: سرخي افق پس از غروب آفتاب. رنگ شفق يافتن: سرخ رنگ شدن. بي مهري: ايهام دارد: 1- نامهرباني 2- نبودن خورشيد که سبب پيدا شدن شفق مي گردد. خواجه در اينجا يار را به خورشيد مانند کرده است که با نبودنش اشک او سرخ مي شود. طالع: – 3 / 54. شفقت: عطوفت و مهرباني. بين شفق و شفقت صنعت اشتقاق و بين مهر در معني خورشيد که در اينجا مراد نيست، با شفق و طالع تناسب است.
اشک من از بي مهري معشوق به رنگ شفق سرخ و خوين شد و بخت و اقبال نامهربان مرا بنگر که چه بلايي بر سرم آورد.
4- برق: فروغ و تجلّي، «در اصطلاح عارفان، اوّل نوري که بر بنده ظاهر مي شود و او را به دخول به حضرت قرب خداوند براي سير في الله مي خواند، برق مي گويند.» (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني)، در اينجا کنايه از حسن و زيبايي ليلي که وقتي حسن جلوه گري مي کند، عشق آغاز مي گردد؛ چنان که خواجه در جاي ديگر مي فرمايد:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلّي دَم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالَم زد
(غزل 1 / 152)
ليلي و مجنون: – 4 / 54. دل افگار: دل آزرده و پريشان. بين برق و خرمن تضادّ است.
در سحر برقي از حسن ليلي جلوه گر گشت و ببين که با خرمن وجود مجنون دل آزرده و عاشق چه کرد.
5- نگارنده ي غيب: نقّاش عالم غيب، کسي که در عالم غيب، سرنوشت انسان ها را رقم مي زند، کنايه از خداوند. پرده ي اسرار: پرده ي رموز خلقت، محفل و مجلس رازها. اگر «پرده» را در اينجا به معناي «پرده ي نقّاشي» بگيريم، با «نگارنده» به معناي «نقّاش» متناسب است.
اي ساقي، جام شراب بده تا بنوشم و مست گردم، زيرا آشکار نيست که نگارنده ي عالم غيب در پس پرده چه نقش ها زده و چه صورت ها نگاشته است.
6- زدن: آفريدن، پديد کردن. دايره ي مينايي: استعاره از آسمان آبي رنگ. پرگار: – 5 / 87. گردش پرگار: به هنگام به چرخش درآوردن پرگار براي ترسيم دايره ي فلک و آسمان آبي رنگ.
کسي نمي داند که آن خداوندي که اين آسمان آبي رنگ را پر از نقش و نگار ساخت، به هنگام به حرکت درآوردن پرگار آفرينش چه کار کرد.
چيست اين سقفِ بلندِ ساده ي بسيار نقش؟
زاين معمّا هيچ دانا در جهان آگاه نيست
(غزل 4 / 71)
7- آتش غم: اضافه ي تشبيهي، غم از لحاظ سوزندگي، به آتش تشبيه شده است. يار ديرينه: ايهام دارد: 1- معشوق ازلي، خداوند 2- باتوجّه به مصراع اوّل استعاره از فکر عشق.
فکر عشق در دل حافظ آتش غم انداخت و او را سوزاند و بنگر که اين معشوق ازلي با يار وفادار چه کرد.