- شماره 135
1- چو باد: مانند باد شتابان و به سرعت. عزم: قصد و آهنگ. ضمير متّصل «ش» در «خوشش» به «يار» برمي گردد.
هم چون باد به کوي معشوق خواهم رفت و نفس خود را با بوي خوش او عطرآگين خواهم نمود.
2- به هرزه: بيهوده و بي حاصل. بطالت: بي کاري و تنبلي، معطّلي.
عمرم بي مي و معشوق بيهوده سپري شد. ديگر بي کاري و تنبلي بس است. از امروز به نوشيدن باده و هم نشيني با يار مشغول مي گردم.
3- نثار: پيشکش و هديه، پاشيدن سکّه يا نقل بر سر عروس و يا مهماني ارجمند. نگار: – 6 / 15.
هر آبرو و اعتباري که از علم و دين حاصل کردم، بر خاک راه آن معشوق زيبا نثار خواهم کرد.
4- چو: مانند. شمع صبحدم: ايهام دارد: 1- استعاره از خورشيد 2- شمعي که به هنگام صبح عمرش پايان پذيرفته است. مهر: ايهام دارد: 1- محبّت 2- افتاب. روشن شدن: ايهام دارد: 1- آشکار شدن 2- افروختن شمع.
مانند شمع سحري که در صبح مي ميرد، در برابر خورشيد عشق او عمرم به پايان خواهد رسيد.
5- خراب: ايهام دارد: 1- مست و بي خود 2- ويران و تباه. عهد قديم: عهد و پيمان ديرين، عهد و پيماني که در قديم بسته شده است، ممکن است به پيمان روز الست اشاره داشته باشد – 1 / 24، بين خراب در معني مست با چشم تناسب و بين خراب و استوار تضادّ است.
به ياد چشم مست و زيباي تو خود را مست خواهم کرد و پيمان ديرين خود را که با تو بسته بودم، محکم خواهم نمود.
6- صبا: نسيم صبحگاهي – فرهنگ. جان خون گرفته: جان خونين، جان اجل رسيده. گل: گل سرخ. نکهت: رايحه و بوي خوش.
باد صبا کجاست تا اين جان عاشق خونينم را چون گل، نثار بوي خوش زلف معشوق کنم؟
7- نفاق: دورويي، زرق. زرق: تزوير و رياکاري. رندي: رسوايي و لاابالي گري- فرهنگ. عشق: بزرگ ترين و محورين ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ.
اي حافظ، ريا و دورويي سبب صفاي دل انسان نمي شود؛ پس روش رندي و عشق را برخواهم گزيد.