- شماره 134
1- بلبل: در اينجا استعاره از حافظ – 1 / 77. خون دل خوردن: کنايه از رنج و درد فراوان کشيدن. گل: گل سرخ، در اينجا استعاره از فرزند خواجه. غيرت: – 10 / 5. باد غيرت: اضافه ي تشبيهي، غيرت به باد تند تشبيه شده است. خار: استعاره از حوادث ناگوار. ضمير متّصل «ش» در «صدش» مضافٌ اليه دل است.
بلبلي رنج فراوان کشيد تا گل به ثمر نشست و رشد کرد، ولي باد غيرت الهي وزيد و گل را پرپر کرد و دل بلبل را با صد گونه خار اندوه پريشان ساخت؛ به عبارت ديگر؛ خواجه مي فرمايد: چون من به جز خدا دل بسته ي فرزندم شدم، باد غيرتش وزيد و او را از من گرفت.
2- طوطي: استعاره از خود حافظ و شکر استعاره از فرزند وي. شکر و قند غذاي مورد علاقه ي طوطي است. ضمير متّصل «ش» در «ناگهش» مضافٌ اليه امل است. فنا: نيستي. امل: اميد و آرزو. سيل فنا: اضافه ي تشبيهي، فنا و نيستي، به سيل خروشان و ويرانگر مانند شده است. نقل امل: اضافه ي تشبيهي، اميد و آرزو، به شکل و نقش مانند شده است.
طوطي اي به خيال خوردن شکري دلش را خوش کرده بود که به ناگاه سيل فنا همه ي آرزوهاي او را نقش بر آب کرد.
3- قرة العين: آن که سبب خنکي و نور چشم گردد، کنايه از فرزند، زيرا با ديدن فرزند چشم شاد و پرنور مي گردد. ميوه ي دل: استعاره مکنيّه، فرزند بدل از قرّة العين است. شدن: رفتن. بين مشکل و آسان تضادّ ات.
ياد فرزندم که نور چشم و ميوه ي دلم بود، به خير باد که خود چه آسان از دستم رفت و کار مرا مشکل کرد.
4- ساروان: – 4 / 126. بار افتادن: کنايه از دچار مشکل شدن و خواجه با اين تعبير، مرگ فرزند خود را بيان مي کند. محمل: کجاوه، هودج، مجازاً کاروان.
اي ساربان، بار من افتاد و دچار مشکل شدم، به خاطر خدا مرا ياري کن که اميد بخشش و بزرگواري تو مرا با اين کاروان همراه کرد؛ به عبارت ديگر، خواجه مي فرمايد: در نيمه ي راه زندگي فرزندم را از دست دادم و به مصيبتي گرفتار شدم. به خاطر خدا مرا دلداري دهيد.
5- روي خاکي: چهره ي گردآلود و خاکي، اشاره است به اين رسم که هنگام رسيدن عزا و مصيبت خاک بر سر و روي مي ريختند. نم چشم: کنايه از اشک. فيروزه: از سنگ هاي گران بها که رنگ آبي درخشان دارد. چرخ فيروزه: استعاره از آسمان آبي رنگ. طرب خانه: مجلس و خانه ي شادي و طرب، خواجه آسمان را که جاي ناهيد مطرب و خنياگر است، طرب خانه مي خواند. کهگل: کاهگل، گل آميخته به کاه که در اينجا همان آميختگي اشک چشم با خاک صورت خواجه است.
چهره ي خاک آلود و اشک چشم مرا خوار مکن که آسمان آبي رنگ، از اين کهگل، خانه ي طرب و شادي خود را ساخته است.
6- مه چرخ: ماه آسمان. لحد: گور و قبر. ماه کمان ابرو: استعاره از فرزند زيباي خواجه.
آه و فرياد که از چشم زخم ماه آسمان، ماه ابروکمان و زيباي من در گور جاي گرفت.
7- شاه رخ زدن: از اصطلاحات شطرنج است که هم مهره ي شاه و هم مهره ي رخ در حالت خطر قرار مي گيرد و براي رفع حالت کيش از شاه، ناگزير مهره ي رخ از دست مي رود، در اينجا کنايه از غلبه کردن و يا انجام کاري که موجب پيروزي گردد. امکان: فرصت. بين شاه، رخ و بازي تناسب است.
اي حافظ، حرکت به جا و به موقع نکردي و فرصت از دست تو رفت. آري، چه باد کرد. گردش روزگار مرا غافل کرد؛ به عبارت ديگر، خواجه مي فرمايد: اگر در معاجله ي فرزندم غفلت کردم و او را به طبيب نرساندم، به اين سبب بود که روزگار مرا فريب داد.