• شماره 126

1- جانان: معشوق و محبوب هم چون جان عزيز. اين و آن: ضمير اشاره که مرجع «اين» جمال جانان و «آن» جان مي باشد. حقّا: به راستي، به درستي.

جان بدون جلوه و زيبايي معشوق هيچ تمايلي به زندگي در اين دنياي مادّي ندارد و هر کس که از مشاهده ي حسن و جمال يار بي بهره است، به راستي جان در بدن ندارد.

2- دلستان: دلبر، معشوق.

اثر و نشاني از آن معشوق در نزد هيچ کس نديدم. يا به من خبري نرسيده است و از او بي خبر مانده ام يا او بي نشان است؛ به عبارت ديگر، هيچ وجه مشترکي بين معشوق ازل و ديگران نيست. شايد خواجه مي خواهد بگويد که او را در نزد هيچ گروه و مکتبي که ادّعاي شناخت مي کنند، نيافتم؛ چنان که در جاي ديگر مي فرمايد:

مُردم در اين فراق و، در آن پرده راه نيست

يا هست و، پرده دار نشانم نمي دهد

(غزل 3 / 229)

3- ره: استعاره از عالم عشق است که به ظاهر آسان مي نمايد. دردا: چه درد بزرگ و جان کاهي است، افسوس. معمّا: راز و سرّ، مشکل.

در راه پر پيچ و خم و رازآلود عشق، هر قطره ي کوچکي سان صد درياي آتش خوف انگيز و هراسناک است. افسوس که راز عشق را نمي توان توصيف کرد و بيان نمود.

راهي است راهِ عشق که هيچش کناره نيست

آنجا جز آنکه جان بسپارند، چاره نيست

(غزل 1 / 72)

4- سر منزل فراغت: اضافه ي تشبيهي، فراغت به منزل مانند شده است، منزل و مأواي امن و آسايش. ساروان: ساربان (وان و بان پسوند محافظت و نگه داري است و سار به معني شتر است.) کاروان سالار، کسي که پيشاپيش شتران حرکت مي کند و آنها را هدايت مي نمايد. فروکشيدن: ماندن و توقّف کردن. کران: پايان و انتها.

اي رونده ي راه عشق و سير و سلوک معنوي، فرصت را غنيمت بدان و اندکي بيآرام که اين راه بي انتهاست و عمر تو کوتاه و زودگذر؛ پس اين منزل فراغت را که نصيبت شده، از دست مده تا آسوده شوي.

5- چنگ: – 8 / 29. عشرت: عيش و خوشي. پند پيران: ايهام دارد: 1- چنگ خميده قامت 2- انسان هاي خميده قامت باتجربه که اهل نصيحت کردن هستند.

چنگ با قامتي خميده و منحني تو را به عيش و خوشي فرامي خواند. پند او را بپذير، زيرا نصيحت پيران کارآزموده هيچ زياني براي تو ندارد.

نصيحت گوش کن جانا، که از جان دوست تر دارند

جوانانِ سعادتمند پند پيرِ دانا را

(غزل 7 / 3)

مَي دِه، که سر به گوشِ من آورد چنگ و، گفت

خوش بگذران و بشنو از اين پيرِ منحني

(غزل 5 / 479)

6- رندي: زرنگي و زيرکي، حيله گري. محتسب: از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني شعر حافظ است و در لغت به معني نهي کننده از امور ممنوع در شرع – 1 / 41.

خواجه خطاب به دل خود مي گويد: راز دل خود را فاش مکن و زرنگي و زيرکي را از محتسب بياموز. با آنکه او مست است، کسي درباره ي او گمان بد ندارد.

7- گنج قارون: – 11 / 49. در گوش دل: بعضي از حافظ پژوهان «گوش گل ؟؟ را بر «گوش دل» ترجيح داده اند؛ چنان که دو نسخه بدل خانلري و يک نسخه بدل افشار چنين مي باشد. ضبط عيوضي و بهروز و قريب «در گوش گل فروخوان» است و ضبط جلالي و نذيراحمد «در گوش گل فروگوي». هم چنين مرحوم سيّد ابوالقاسم انجوي شيرازي، کلمه ي «دل» را درست نمي داند و مي نويسد نسخه بدل ديگر آن؛ يعني «با غنچه بازگوييد تا زر نهان ندارد» درست مي باشد. (متون قرن هشتم و تصحيح ديوان حافظ، نوشته ي سيّد ابوالقاسم انجوي شرازي در مقالاتي درباره ي زندگي و شعر حافظ، 89) ضبط اين مصراع در نسخه ي خانلري، سودي و افشار نيز چنين است: «با غنچه بازگوييد تا زر نهان ندارد». آقاي خرّم شاهي با بحثي که در اين باره دارند، «گوش گل» را صحيح مي دانند. براي اطّلاع بيشتر – (حافظ نامه، 519)

به نظر نگارنده ي سطور، اگر براي اين مصراع نسخه بدلي بخواهيم در نظر بگيريم، همان ضبط مرحوم انجوي و خانلري صحيح است، زيرا «در گوش گل» بنا بر گفته ي خود خواجه صحيح نيست و گل زر خود را پنهان نکرده است تا بخواهد به او بگويد زرت را آشکار کن؛ چنان که در جاي ديگر خواجه مي فرمايد:

زر از بهايِ مي چو گُل دريغ مدار

که عقلِ کُل به صدت عيب، متّهم دارد

(غزل 5 / 119)

چو گُل گر خرده اي داري، خدا را صرفِ عشرت کن

که قارون را غلط ها داد سَودايِ زراندوزي

(غزل 2 / 452)

خواجه همواره بخل و خسّت و زراندوزي را در ديوان خود نکوهش کرده است؛ به همين سبب مي فرمايد: در گوش دل داستان گنج قارون را که روزگار آن را بر باد داد و نابود کرد، بخوان تا او نيز بداند که نهان کردن زر و ثروت کار بيهوده اي است.

8- رقيب: نگهبان و مراقب – 5 / 88. شوخ: گستاخ و بي حيا. شوخ سربريده: استعاره از شمع است که براي بهتر سوختن، سر آن را با قيچي (مقراض، گاز) مي بريدند، اين عمل را سر بريدن و گردن زدن شمع گفته اند. بند: قفل و زنجير.

اگر در خلوت، تنها شمع نگهبان تو باشد، راز عشق را پنهان کن و برملا مساز؛ زيرا آن گستاخ سربريده اختيار زبان خود را ندارد؛ به عبارت ديگر، شمع با همه ي محرم بودن و حضور داشتن در محفل عاشقان، باز قابل اعتماد نيست و نبايد راز را نزد آن فاش ساخت.

9- شاه: خواجه در غزل هاي بسيار پادشاه عصر را مدح گفته، ولي به طور قطع جز در چند غزل نمي توان دانست که منظور کدام پادشاه است؛ ولي بنا به گفته ي مرحوم دکتر قاسم غني، مراد از شاه در اين بيت، شاه شجاع است. (بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، جلد اوّل، 182) بيت داراي صنعت ردّالصّدر الي العجز است.

کسي در دنيا بنده اي چون حافظ ندارد، زيرا هيچ کس هم مثل تو در دنيا پادشاهي ندارد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا