- شماره 125
1- شاهد: – 7 / 11. ميان: کمر. طلعت: چهره و صورت. بنده ي کسي بودن: کنايه از عاشق و هوادار کسي بودن. آن: از اصطلاحات صوفيه است که در تعريفش گفته اند: حالت و کيفيّتي است نگفتني ولي دريافتني، زيبايي دروني وباطني که قابل وصف نيست و نيز جاذبه ي معنوي اي که در آن نکته هاي ظريفي است که با اسباب حسن ظاهري و صوري هم چون لب لعل و خطّ زنگاري ارتباطي ندارد. خواجه «آن» را لطيفه اي نهاني دانسته است که عشق از او مي خيزد و از حسن خوش تر است و صاحب نظران نيز آن را در بتان مي دانند:
لطيفه اي است نهاني که عشق از او خيزد
که نامِ آن نه لبِ لعل و خطِّ زنگاري است
(غزل 5 / 66)
از بتان آن طلب ار حُسن شناسي اي دل
کاين کسي گفت که در علمِ نظر بينا بود
(غزل 4 / 203)
اينکه مي گويند آن خوش تر ز حُسن
يارِ ما اين دارد و آن نيز هم
(غزل 2 / 363)
معشوق آن کسي نيست که کمري باريک و مويي زيبا دارد. بنده ي چهره ي زيباي آن ياري باش که داراي جاذبه ي معنوي و روحاني است.
2- شيوه: راه و روش، کرشمه و ناز (لغت نامه). حور: جمع است و مفردش احور و حوراست، زيباروياني که موي و چشمي سياه و پوستي سفيد دارند و يا زيباچشماني که سياهي چشمان ايشان کاملاً سياه و سفيدي آن کاملاً سفيد است، زنان زيباي بهشتي. پري: استعاره از زن زيبا – 2 / 64. خوبي: جمال و زيبايي. لطافت: نرمي و لطافت، طراوت و تازگي. فلاني: ضمير مبهم، در اينجا کنايه از همان شاهد در بيت اوّل است.
روش زيبارويان بهشتي اگرچه لطيف و دل پذير است، ولي لطافت و زيبايي آن است که فلاني دارد.
3- چشمه ي چشم: اضافه ي تشبيهي، چشم از آن جهت که اشک از آن روان است، به چشمه مانند شده است. گل خندان: گل شکفته شده، استعاره از شاهد و معشوق زيباي خندان. آب روان: استعاره از اشک جاري و روان.
اي معشوق زيبا و خندان، اشک مرا که چون چشمه اي از چشمم مي جوشد، درياب؛ زيرا در آرزوي اينکه تو نزد من بيايي و به اندوهم پايان دهي، سيل اشک از ديده روان کرده است.
4- گوي خوبي: اضافه ي تشبيهي زيباي معشوق از جهت روان شدن آن به هر سو، به گوي مانند شده است – 1 / 108. گوي خوبي از کسي بردن: کنايه از سبقت گرفتن از کسي از نظر زيبايي. عنان: دهنه و لگام. عنان در دست داشتن: مهار و اختيار مرکب خود را در دست داشتن، کنايه از اختيار داشتن و آزاد بودن.
آنجا که خورشيد عنان و اختيار خود را از دست داده است، ديگر چه کسي مي تواند گوي حسن و زيبايي را از تو ببرد؟
5- دل نشان: صفت مرکّب فاعلي، آن چيزي که دل را مي نشاند و آرام مي کند، مقبول و دل پذير.
از زماني که شعر مرا پسنديدي و مورد قبول تو قرار گرفت، سخنم دل نشين گشت و مطبوع دل ها شد. آري، سخني که از عشق باشد، نشاني دارد که سبب آرامش خاطر مي شود.
6- خم ابرو: کمان ابرو. صنعت: فن، پيشه، هنر. صنعت تيراندازي: کنايه از غمزه و ناز و کرشمه. از دست بردن: کنايه از بي اختيار و بي هوش کردن، بي قرار و مضطرب کردن.
ابروي کماني تو در هنر تيراندازي چنان ماهر است که کمان از دست همه ي کمان داران گرفته و آنان را عاجز و ناتوان کرده است.
7- عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. يقين: از اصطلاحات عرفاني است که در معاني آن بين عارفان اختلاف است: 1- تحقيق تصديق به غيب به واسطه ي ازاله ي هر گماني است. 2- مکاشفه 3- چيزي است که قلوب بيند نه عيون. 4- مشاهده 5- ظهور نور حقيقت 6- مشاهده ي غينوب به کشف قلوب و ملاحظه ي اسرار به مخاطبه ي افکار. (فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني). برحسبِ: برابرِ، برطبقِ، موافقِ.
در طريقت عشق، به يقين کسي محرم و آشناي اسرار نشد و پي به راز معشوق نبرد و هر کس مطابق انديشه ي خود از او تصوّري دارد.
8- خرابات: – فرهنگ. خرابات نشينان: کنايه از رندان و مستان حق. کرامات: جمعِ کرامت، بزرگواري ها و بخشندگي ها کارهاي خارق العاده – فرهنگ. مصراع دوم به صورت ضرب المثل رايج درآمده است – (امثال و حکم دهخدا، 1930)
با رندان و مستان حق که اهل کرامات هستند، از کرامات دم مزن و لاف برابري مکن؛ زيرا هر سخن زماني و هر نکته مکاني دارد و خرابات جاي لاف و گزاف نيست.
9- مرغ زيرک: استعاره از انسان دانا و باهوش. چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. مرجع ضمير متّصل «ش» در «چمنش» بهار در مصراع دوم است. پرده سراي: سراپرده، خيمه.
هم چنان که مرغ زيرک در چمن آن بهاري که در پي آن بهار خزان است، آشيانه نمي سازد انسان دانا و هوشيار نيز دل به آنچه که ناپايدار و فاني است، نمي بندد و دل بسته ي آن نمي گردد.
10- مدّعي: ادّعاکننده و در نزد حافظ، لاف زن و کسي که دعوي هنر و عشق کند، ولي کم مايه و دروغگوست. لغز: معمّا، سخني که در آن، معني پوشيده و پنهان باشد. نکته: سخن دقيق و باريک، مضمون نغز و لطيف. لغز و نکته به کسي فروختن: کنايه از تکبّر و تفاخر کردن به کسي. کلک: قلم.
به مدّعي لاف زن بگو که بيهوده به حافظ تکبّر و تفاخر مکن که قلم ما نيز زباني و بياني دارد.