• شماره 124

1- سنبل: – 5 / 81. غاليه: – 5 / 27. تاب داشتن: در پيچ و تاب بودن. پيچ و تاب داشتن غاليه يا از رنج حسادت بر زلف معشوق است و يا آنکه زلف معشوق، آن را به پيچ و تاب درآورده است. دل شدگان: دل باختگان، عاشقان. ناز: عشوه، عدم التفات معشوق به عاشق. عتاب: قهر و تندي و پرخاش.

آن معشوقي که غاليه با همه ي خوش بويي در برابر زلف معطّر او در پيچ و تاب است، باز با عاشقان بي قرار، ناز و تندي مي کند و آنان را بي تاب مي نمايد.

2- کشته: کنايه از مشتاق و آرزومند، عاشق. خواجه عمر را از جهت عزيز و گران بها بودن و به سرعت رفتن، به معشوق مانند کرده است.

از سر کشته شده ي عشقت چون باد مي گذري. چه مي توان کرد. معشوق هم چون عمر، عزيز و گران بهاست و در رفتن شتاب دارد.

3- ماه خورشيد نما: استعاره از صورت زيباي خوشيد مانند معشوق. پرده ي زلف: اضافه ي تشبيهي، زلف از آن جهت که چهره را مي پوشاند، به پرده مانند شده است. سحاب: ابر.

چهره ي زيبا و ماه مانند يار که هم چون خورشيد درخشان ات، از پشت پرده ي زلف پيچيده اش چون آفتابي است که در مقابل آن ابر باشد.

4- سرشک: اشک. سهي سرو: – 5 / 76.

چشم من از هر گوشه اي سيل اشک روان کرد تا در پاي قامت چون سرو تو آب تازه اي روان گردد و سبب طراوت و تازگي آن شود.

5- غمزه: – 8 / 249. شوخ: گستاخ و بي حيا، افسونگر و طنّاز. صواب: راست و درست که با خطا تضادّ است.

ناز و عشوه ي چشم دل فريب تو به ناحق خون مرا مي ريزد. اميد است که فرصت و مجال اين را داشته باشد، زيرا انديشه ي درست و به جايي است.

6- آب حيوان: – آب حيات در فرهنگ. دوست: معشوق و محبوب. خضر: – 8 / 39. سراب: زميني که بر اثر تابش خورشيد به نظر آب بيايد.

اگر آب حيات اين است که لب شيرين و گواراي معشوق دارد، پس روشن است که بهره و نصيب خضر از آب حيات سرابي بيش نبوده است.

7- مخمور: خمارآلود و مست – 6 / 22. ترک مست: استعاره از چشم مخمور در مصراع اوّل. مگر: قيد تأکيد، همانا، بي شک.

چشم زيبا و خمارآلود تو قصد سوزاندن جگر دل مرا دارد. بي شک ترک مستي است که ميل به کباب کرده است.

8- روي: جرأت، تاب و توان. خسته: آزرده و مجروح، صفت جانشين موصوف، کنايه از عاشق. دوست: محبوب و معشوق. روي در معني چهره که در اينجا مراد نيست، با جان ايهام تناسب و بين سؤال و جواب تناسب است.

جان عاشق و بيمار من توان آن را ندارد که از تو سؤالي کند. خوشا آن عاشق دل خسته اي که از جانب معشوق پاسخي بشنود.

9- خسته: آزرده و مجروح. نظر: نگاه، توجّه و عنايت. خراب: مست و بي خود، صفت جانشين موصوف، عاشقي که از خود بي خود است.

چشم خمار معشوق که در هر گوشه عاشق مستي دارد، کي به سوي دل آزرده و عاشق حافظ توجّه و عنايتي مي کند؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا