- شماره 123
1- مطرب: به طرب آرنده، رامشگر و نوازنده. مطرب عشق: اضافه ي تشبيهي، عشق در شادي بخشي و طرب انگيزي، به مطرب مانند شده است. ساز: به هر نوع آلت موسيقي و دستگاه و آهنگ گفته مي شود. نوا: نغمه و آهنگ، ناله و آواز، نام يکي از پرده هاي موسيقي، سر و سامان. نقش: «يکي از انواع تصنيف در موسيقي مقامي گذشته، لحني همراه با شعر در نقش، شعر و نغمه به اتّفاق به اتمام مي رسد؛ به عبارت ديگر، در نقش، يک غزل با همان مطلع و هيأتي که شروع شده، تمام مي شود.» (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين). نغمه: «آواز، نوا، سرود، ترانه، لحن، آهنگ موسيقي، پرده (دستان)، در مواقعي به معني چهچه (نغمه زدن).» (واژه نامه ي مومسيقي ايران زمين) و نيز – 3 / 2. نقش زدن نغمه: نواختن نقش با آلت موسيقي، تصنيف را با آلت موسيقي نواختن. راه به جايي داشتن: کنايه از به مقصود رسيدن، راه در معني موسيقي که در اينجا مراد نيست، با مطرب، ساز، نوا، نقش و نغمه ايهام تناسب است.
نوازنده ي عشق چه نغمه و آهنگي شگفت و زيبايي مي نوازد که هر ساز و نواي آن سبب هدايت مي شود و آرزويي را برآورده مي سازد.
2- ناله: ايهام دارد: 1- آه و زاري 2- آواز خواندن (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين ) «حافظ در اشعار خود مکرّر اين لفظ را به کار برده است و در مواردي معناي آواز خواندن يا سراييدن يا تغنّي کردن و در ديگر موارد، معاني بانگ، صدا و آوا را از کلمه ي ناله اراده کرده است.» (حافظ و موسيقي، 202)
معاشري خوش و رودي بساز مي خواهم
که دردِ خويش بگويم به ناله ي بم و زير
(غزل 4 / 256)
رقص بر شعرِ تر و ناله ي ني خوش باشد
خاصه رقصي که در آن دستِ نگاري گيرند
(غزل 6 / 185)
عشّاق: ايهام دارد: 1- جمعِ عاشق، عاشقان 2- «يکي از مقام هاي دوازده گانه ي موسيقي قديمي و مورد تذکّر فارابي که موسيقي شناسان عرب و ترک، آن را با بعضي الحان ديگر مبناي موسيقي خود مي دانند. عشّاق را به نام پرده چنان که رسم بوده نيز خوانده اند.» (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين)
به وقتِ سرخوشي از آه و ناله ي عشّاق
به صورت و نغمه ي چنگ و چَغانه ياد آريد
(غزل 2 / 341)
حافظ که سازِ مطربِ عشّاق ساز کرد
خالي مباد عرصه ي اين بزم گاه از او
(غزل 8 / 413)
هوا: ايهام دارد: 1- باد و نسيم 2- «آهنگ، لحن، راه، آواز، سرود و صدا. در موسيقي قديم يکي از انواع تصانيف، هوايي نام داشته است.» (واژه نامه ي موسيقي ايران زمين)
جهان از ناله و آواز عشاق خالي مباد، زيرا ناله ي آنها آهنگي خوش و فرح بخش است.
3- پير: مرشد و راهنماي سالکان – فرهنگ. درد: گل و لاي ته شراب که شراب خواران کم بضاعت به بهاي کم مي نوشند، ولي مستي آن بيشتر است. دردي کش: کسي که جام شراب را تا ته سر مي کشند، باده نوش قهّار.
اگرچه پير دُردنوش ما مال و قدرتي ندارد، ولي خداي خوب و مهرباني دارد که بخشنده و پوشاننده ي خطاست.
4- هواخواه: دوستدار و عاشق. فرّ: در لغت به معني شأن، شوکت، رفعت و شکوه است و در اصطلاح، فروغي است ايزدي که به دل هرکس که بتابد، از همگان برتري يابد. از پرتو اين فروغ است که اگر شخص به پادشاهي رسد، همواره کامياب و پيروز باشد. هما: – 2 / 104.
خواجه در مصراع اوّل دل خود را به مگس و لب شيرين معشوق را به قند مانند کرده است و مي فرمايد: دل مرا عزيز و گرامي بدار، زيرا اين مگسي که شيداي شيريني لبان توست، هرچند قدر و ارزشي ندارد، از آن زمان که عاشق و خواهان وصال تو شد، در خود فرّ و شکوه همايي احساس مي کند.
5- اگر پادشاهي از همسايه ي مستمند و نيازمند خود دل جويي کند و احوال او را بپرسد، نه تنها دور از عدل و انصاف نيست، بلکه خود عين عدالت است.
6- نمودن: نشان دادن. درد: – فرهنگ. عشق: بزرگ ترين و محوري ترين سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شديد – فرهنگ. بين طبيب و درد و دوا تناسب است.
اشک خون آلود خود را به طبيبان نشان دادم، گفتند: بيماري عشق است و داروي جگرسوزي جز صبر و شکيبايي ندارد.
7- غمزه: – 8 / 249. مذهب: دين و آيين، طريقت و روش. اجر: پاداش نيک. جزا: مجازات و کيفر.
از ناز و کرشمه ي چشمت ستمگري ياد مگير، زيرا در آيين و طريقت عشق، هر عمل پاداش نيک و هر کردار کيفر و مجازات دارد.
8- نغز گفتن: خوب و خوش گفتن، درست و حقيقت گفتن. بت: استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. ترسا: مسيحي. ترسابچه: پسرک مسيحي اي که در ميخانه خدمت کند، در اشعار خواجه با مغ بچه يکي است، استعاره از ساقي زيبا. باده پرست: کسي که در ميخانه مشغول است و خدمت باده مي کند، کسي که به نوشيدن شراب بسيار علاقه دارد. به شادي روي کسي خوردن: «در اصطلاح امروز يعني به سلامتي کسي شراب نوشيدن، رسمي قديم بوده که رودکي گويد:
زآن ميِ خوش بوي ساغري بتابد
ياد کند رويِ شهريار سجستان
خود بخورد نوش و اولياش هميدن
گويد هر يک چو مَي بگيرد شادان
شادي بوجعفر احمد بن محمّد
آن مِهِ آزادگان و مفخرِ ايران
(رودکي، به نقل از صفا، تاريخ ادبيات ايران، جلد 1، 383)
به عقيده ي دکتر خانلري اشاره به رسم شادي خوردن عيّاران دارد و به نقل از تاريخ سيستان مي نويسد: «شادي خوردن معني اصطلاحي خاصّي دارد و از آداب و رسوم عيّاران است. وقتي که شهرت هنرهاي يکي از رييسان اين فرقه يعني اسفهسالار يا سرهنگ عيّاران منتشر مي شود، جوانان يا عيّاران ديگر در غيبت يا در حضور با مراسم خاص «شادي او مي خورند» در اين مراسم بايد به پا برخيزند و جام را تا محاذي سر خود بالا برند و سپس يک باره بنوشند. کسي که اين مراسم را انجام داده است، از آن پس، خود را در خدمت عيّار مي گذارد و از هيچ گونه فداکاري و جانبازي در اجراي فرمان او دريغ نمي کند. در اين کتاب بار اصطلاح «شادي خورده» درست به معني و مترادف «مريد» و «سرسپرده» در اصطلاح صوفيان است.» (خانلري «سه کلمه در شعر حافظ» کنگره ي جهاني سعدي و حافظ، 198، به نقل از شرح غزل هاي حافظ، دکتر حسين علي هروي، 1598). صفا: خلوص و يک رنگي، روشني و پاکي.
آن معشوق زيباروي باده پرست چه خوب و نيکو گفت که شراب را به سلامتي کسي بخور که پاک و باصفاست.
9- درگاه: پيشگاه، آستانه. درگاه نشين: خادمي که ملازم درگاه باشد، بنده ي بي مقداري که در مجلس نزديک در و آستانه مي نشيند. فاتحه: سوره ي حمد، فاتحة الکتاب و تسميه ي آن به فاتحه از آن سبب است که اوّلين سوره ي قرآن مجيد است. فاتحه خواندن: دعاي خير رساندن، سوره ي فاتحه را خواندن، کنايه از پايان رساندن کاري يا از آن دست کشيدن، (باتوجّه به اينکه اين بيت مقطع غزل است، به معني آن است که سخن را به پايان رسانيد). دعا: مجازاً آمين گفتن.
اي پادشاه، حافظ که کمترين بنده ي درگاه توست، فاتحه خواند و سخن را به پايان رساند و از زبان تو درخواست دعا و تأييدي دارد.