- شماره 119
1- دل: قلب، به تعبير عرفا جايگاه تجلّي انوار الهي است و واسطه ي ميان عالم جسم و معني است. جام جم: جامي که در آن همه ي اسرار عالم ديده مي شود – جام جهان نما در فرهنگ. خاتم: انگشتري. ز خاتمي که دمي گم شود: اشاره است به ماجراي گم شدن انگشتري حضرت سليمان و از دست دادن سلطنت – 4 / 28.
دلي که جام جم دارد و از اسرار غيب آگاه است، براي انگشتري که لحظه اي گم شود، غمي به دل راه نمي دهد.
2- خط: موهاي تازه رسته اي که گرد رخسار خوب رويان برآمده باشد – فرهنگ. خال: – فرهنگ. گدايان: کنايه از فرومايگان و دون همّتان.خزينه ي دل: اضافه ي تشبيهي، دل در داشتن معرفت و گنج هاي الهي، به خزينه مانند شده است. شاه وش: شاه مانند، بزرگوار و بزرگ منش.
گنجينه ي باارزش دل خود را به ظاهر زيباي فرومايگاه نده، بلکه به دست بزرگ منشي بسپار که صفات شاهانه دارد تا آن را عزيز و محترم بدارد.
3- همّت: – 12 / 12. سرو: – 5 / 18. قدم داشتن: کنايه از ثبات قدم داشتن، پايداري کردن.
هر درختي تحمّل ظلم و ستم پاييز را ندارد و من بنده ي عزم و اراده ي سروم که ثبات قدم دارد و پايدار است.
4- موسم: وقت و زمان. طرب: شادي و خوشحالي. نرگس: – 5 / 24. قدح: ايهام دارد: 1- پياله و جام شراب 2- اشاره است به زردي قدح مانند وسط نرگس. شش درم: ايهام دارد: 1- شش پول نقره 2- اشاره است به شش گلبرگ سفيد گل نرگس.
زمان آن فرارسيد که هرکس که شش درم دارد، از فرط شادي و ضعف هم چون نرگس مست در پاي قدح نثار کند؛ يعني هرچه دارد، صرف شراب و مستي نمايد.
5- گل: گل سرخ. عقل کل: عقل اوّل، آنچه که براي اوّلين بار از ذات حق صادر شد و بعضي گويند جبرئيل است، عقل کامل و تمام.
اکنون در بهار که زمان شادي و عشرت است، هم چون گل به عيش و عشرت بپرداز و از دادن زر در بهاي مي دريغ مکن، زيرا عقل کل تو را به صد گونه عيب متّهم مي کند.
چو گُل گر خرده اي داري، خدا را صرفِ عشرت کن
که قارون را غلط ها داد سَودايِ زراندوزي
(غزل 2 / 454)
6- قصّه خواندن: کنايه از سخنان بي اساس و بي سر و ته گفتن. حرم: گرداگرد مکان مقدّس که در اينجا گرداگرد عالم غيب مراد است. بين محرم و حرم جناس زايد است. بيت داراي استفهام انکاري است.
کسي از اسرار عالم غيب آگاه نيست. بيهوده داستان سرايي مکن و سخنان بي سر و ته مگو. کدام عارف و آشناي دلي به اين مکان مقدّس راه يافته است؟
7- تجرّد: گوشه گيري و ترک ماسوي الله، از علايق مادّي جدا شدن. بو: ايهام دارد: 1- اميد و آرزو 2- رايحه و نسيم. باد صبحدم: باد صبا.
دل من که لاف وارستگي و ترک تعلّقات مادّي مي زد، اکنون در آرزوي رسيدن بوي خوش زلف يار، با نسيم سحري به صد گونه کار مشغول است.
8- جلوه ي نظر: نگاه نافذ و جذّاب همراه با کرشمه و ناز. کرم: بزرگواري و بخشندگي.
وقتي يار زيبارويي نيست که با بزرگواري و نگاه جذّاب و دل فريب خود مراد دلم را بدهد، پس من خواسته و آرزوي دل را از چه کسي بخواهم؟
9- جيب: گريبان. خرقه: لباس رسمي صوفيان – فرهنگ. طرف بستن: نفع و سود بردن. صمد: بي نياز و از نام هاي خداي تعالي است. صنم: بت و بت استعاره از معشوق زيبارو که عاشق، او را تا حدّ پرستش مي پرستد. صمد طلبيدن از جيب خرقه: اشاره است به «رسم صوفيان و آن اينکه در دو طرف گريبان خرقه ي بعضي درويشان کلمات متبرّکي به عنوان زينت و تيمّن و تبرّک نوشته مي شد. در فرهنگ البسه ي مسلمانان آمده: در گريبان خرقه نوشته بود: يا عزيز، يا ستّار، يا لطيف، يا حليم. در ميان خرقه نوشته بود: يا صبور، يا شکور، يا کريم، يا عليم. در دامن خرقه: يا واحد، يا احد، يا صمد، يا فرد. (فرهنگ البسه ي مسلمانان، دزي، 147) و صنم داشتن خرقه اشاره به اين معني است که خرقه ي مشايخ عالي مقام از پارچه هايي دوخته مي شد که نقش آدمک بر آن تصوير شده بود، چنان که جبّه ي وزيران و اشراف را از آن مي دوختند. اين پارچه ها را ظاهراً از چين مي آوردند. از صنم اين آدمک ها مراد است.» (شرح غزل هاي حافظ، دکتر حسين علي هروي، 510)
خواجه در جاي ديگر هم صمد و صنم را در کنار هم آورده است:
گفتم: صنم پرست مشو، با صمد نشين
گفتا: به کويِ عشق، همين و همان کنند
(غزل 4 / 198)
خواجه با زبان طنز، تعريضي به مشايخ زمان خود دارد و اين يکي از شيوه هاي اوست که با در ميان آوردن نام خود، در واقع قصد حمله به رياکاران زمانش و استهزاي آنها را داشته است؛ چنان که مي فرمايد:
مَي خور، که شيخ و حافظ و مفتّي و محتسب
چون نيک بنگري، همه تزوير مي کنند
(غزل 10 / 200)
از خرقه ي حافظ بهره اي نمي توان برد، زيرا ما در طلب خداييم و او در پي رسيدن به بت خود است.