- شماره 113
1- بنفشه: – 6 / 16. دوش: ديشب. گل: گل سرخ. خوش: خوب. تاب دادن: ايهام دارد: 1- پيچ و تاب دادن. 2- آزردن و خشمگين کردن. طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته. فلاني: اسم مبهم، کنايه از معشوق.
شب گذشته بنفشه به گل سرخ گفت و نشانه ي خوبي داد که زلف تابدار و آراسته ي فلان محبوب به جهان باعث شد که از حسادت به خود بپيچم و سر بر زانوي غم بگذارم و به اين روز بيفتم.
2- خزانه: گنجينه. دست قضا: استعاره ي مکنيّه، دست سرنوشت. دلستان: دلبر و معشوق.
دل من گنجينه ي رازها بود و دست سرنوشت درش را بست و کليد آن را به دست دلربايي سپرد.
3- شکسته وار: خميده و شکسته شده، مثل افرادي که قسمتي از بدنشان شکسته باشد، کنايه از دل شکستگي و عجز و ناتواني. موميايي: صمغ کوه است و از شکاف بين سنگ هاي کوه استخراج مي شود، خاصه کوه هاي مشهد، شيراز، کرمان و کربلا. موميايي بسيار گران بود. در قديم هرگونه شکستگي استخوان را با آن درمان مي کردند. اندکي از آن را که نيکويي، نرمي و خوش رفتاري. موميايي لطف: اضافه ي تشبيهي، شاعر لطف را به موميايي تشبيه کرده است؛ زيرا همان گونه که مومياي شکستگي ها را بهبود مي بخشد، لطف نيز دل شکستگي ها را درمان مي کند.
شکسته وار به درگاهت آمدم، زيرا وقتي نزد طبيب رفتم، دريافت که کاري از دست او برنمي آيد و شکستگي دل من فقط با موميايي لطف تو درمان پذير است؛ از اين رو، نشانه ي تو را به من داد تا با لطف تو درد خود را درمان کنم.
4- درست: سالم. خاطر: انديشه، ياد. دست دادن: توانستن، ميسّر شدن.
الهي تنش سالم و دلش شاد و خاطرش خوش باد که توانست ناتواني را ياري کند.
5- نصيحت گو: واعظ، ناصح و پنددهنده و از شخصيّت هاي منفي و دوست نداشتني حافظ است. شاهد شيرين: معشوق زيبا و شيرين حرکات – 7 / 11. بيت داراي استفهام انکاري است.
اي واعظ، برو خود را درمان کن. شراب و معشوق زيبا و شيرين حرکات براي چه کسي زيان دارد؟!
6- مسکين: بي نوا، بيچاره. رقيبان: جمعِ رقيب – 5 / 88. حافظ در لغت به معني محافظ و نگهبان است که با رقيبان در معني نگهبانان تناسب است.
از مقابل من عاشق بيچاره گذر کرد و با رقيبان و محافظان خود گفت: افسوس که حافظ بي نواي من چه به سختي جان داد؟