- شماره 112
1- گل: گل سرخ. نسرين: – 7 / 52. مسکين: گدا و بيچاره.
آن کس که به چهره ي زيباي تو رنگ گل قرمز و نسرين سفيد را داد، مي تواند به من بيچاره ي دور از عشق نيز صبر و آرام و تحمّل دوري از تو را بدهد.
2- رسم: شيوه و روش. تطاول: درازدستي، ظلم و ستم، اين کلمه اشاره اي نيز به درازي گيسو دارد. کرم: لطف و بخشش. داد: حق، قسمت. بين دو «داد» جناس تامّ است.
و آن کسي که به گيسوي دراز تو شيوه ي درازدستي را ياد داد، مي تواند با لطف و بخشش خود، حقّ من غمگين را از تو بگيرد و به فرياد دل من بيچاره برسد.
3- فرهاد: – 4 / 54. طمع بريدن: کنايه از قطع اميد کردن. عنان: مهار، اختيار. شيدا: عاشق و ديوانه. شيرين: – 6 / 101.
من همان روز که فرهاد اختيار دل عاشق خود را به لب شيرين سپرد، از جان او قطع اميد کردم و دانستم که ديگر کار از کار گذشته است؛ به عبارت ديگر، خواجه مي فرمايد: روزي که قوام الدّين وزير به سخنان شاه شجاع اعتماد کرد و عنان خود را به او داد، بر جان او قطع اميد کردم و بيمناک شدم.
4- قناعت: – 9 / 39. بين گنج و کنج نوعي جناس ناقص و بين بيت داراي صنعت لفّ و نشر مرتّب است.
اگر گنج زر نيست، در عوض گوشه ي قناعتي هست تا بتوان در آن به رضا و خردسندي زندگي کرد. آن کسي که به شاهان زر داد، به گدايان نيز قناعت عطا کرد.
5- از ره صورت: از ره ظاهر، از راه ديدن. پيوستن: آميختن و عروسي کردن، مجازاً دل دادن و عاشق شدن. کاوين: کابين، مهريه، در عربي صِداق گويند، مبلغي که مرد به هنگام عقد نکاح متعهّد مي شود آن را به همسر خود بپردازد.
دنيا به ظاهر عروسي است زيبا و هرکس که دل به او داد و به دنبالش رفت، بايد عمر خود را نيز به عنوان مهريه به او بدهد.
6- دامن سرو: استعاره ي مکنيّه، سرو در نظر شاعر زيباروي بلندقامتي آمده است که دامن دارد و دامن سرو در اينجا مجازاً پاي سرو و زير سايه ي سرو مي باشد. صبا: نسيم صبحگاهي. بين لب به معني عو بدن که در اينجا مراد نيست، با دست ايهام تناسب و بين سرو و جوي و بين صبا و فروردين تناسب است.
بعد از اين، بر لب جوي دست به دامن سرو خواهم شد، به خصوص اکنون که نسيم صبحگاهي مژده ي رسيدن فروردين و بهار را به من داد.
7- فراق: – 2 / 18. خواجه قوام الدّين: خواجه قوام الّدين محمّد صاحب عيار – مقدّمه ي همين غزل. داد: فرياد و فغان. بين کف به معني دست، با دل، خون و رخ تناسب است.
دل حافظ از دست غم و غصّه روزگار خون شد. اي خواجه قوام الدّين، از دوري تو فرياد.