• شماره 102

1- دوش: ديشب و دوش در معني کتف که در اينجا مراد نيست، با دل ايهام تناسب است. آگهي: خبر. دل به باد دادن: ايهام دارد: 1- دل را به عنوان مژدگاني به باد دادن (زيرا باد از يار سفر کرده خبر آورده است). 2- کنايه از بي دل و بي قرار شدن. هرچه باد باد: هرچه مي خواهد بشود، بشود، هرچه پيش آيد خوش آيد. بين باد اوّل و دوم با سوم و چهارم جناس تامّ است.

ديشب باد از معشوق سفرکرده ي من خبري آورد و من نيز در عوش آن، دل عاشق خود را به باد دادم. هرچه پيش آيد، خوش آيد.

2- برقع لامع: در لغت به معني برق درخشان. از ديرباز، در ادبيات ارتباطي بين عاشق با برق درخشان آسمان است؛ بدين معني که برق هاي آسمان به هنگام شب، آتش عشق را در دل عاشق افزون مي کند و پرتو زودگذر آن نيز درخشندگي نگاه معشوق را تداعي مي نمايد و هم چنين باد بامدادي که پيام آور معشوق به عاشق است، بوي زلف يار را به همراه مي آورد – صبا در فرهنگ.

کارم به آنجا رسيده است که هم راز و هم نشين هر شامگاه و صبحگاه من، برق درخشان آسمان و نسيم خوش بوي سحرگاهي است.

3- طرّه: موي جلوي پيشاني، زلف تابدار و آراسته. بي حفاظ: ناسپاس و حق ناشناس. مسکن مألوف: وطن اصلي. بين ياد و باد جناس خطّ است.

در پيچ و تاب گيسوي زيباي يار، دل عاشقم چنان الفت گرفت و ساکن شد که ديگر اين دل ناسپاس هرگز از سينه که وطن اصلي او بود، يادي نکرد و سخني نگفت.

تا دلِ هرزه گردِ من رفت به چينِ زلفِ او

زآن سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمي کند

(غزل 3 / 192)

4- ناصح: نصيحت کننده و پنددهنده.

امروز دانستم که پند و اندرز دوستان تا چه اندازه باارزش است. خدايا، روح و روان نصيحت کننده ي ما از جانب تو شاد و خرسند باد.

5- چمن: سبزه و گياه، مجازاً باغ. قبا: جامه اي بلند که جلوي آن تا پايين باز است و معمولاً با بند و قيطان بسته مي شود. در اينجا استعاره از کاسبرگ هاي غنچه است که آن را دربرمي گيرد. گل: گل سرخ. گشوده شدن بند قباي غنچه ي گل: کنايه از شکفته شدن غنچه ي گل. بين چمن، غنچه، گل و باد تناسب است.

اي معشوق، هر زمان که باد در چمن گره از بند قباي گل مي گشود و آن را شکفته مي کرد، دل شيدا و بي قرار من به ياد بازکردن بند قباي تو از حسرت دوري تو خون مي شد.

6- وجود ضعيف: تن رنجور و ناتوان. صبحم: صبح مرا، ضمير متّصل «م» در حالت مفعولي است. بو: ايهام دارد: 1- اميد و آرزو 2- رايحه که در اين معني با باد تناسب است. وصل: پيوند با محبوب، وصال. بين داد و باد جناس لاحق است.

تن نحيف و ناتوانم از دست رفته بود که نسيم سحرگاهي با اميد دادن به وصال تو جان دوباره به آن بخشيد.

7- نهاد: سرشت و باطن. کام: آرزو.

اي حافظ، سرشت و باطن خوب تو سبب رساندن تو به آرزويت مي شود. جان ها فداي مردم پاک نهاد باد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا