• شماره 101

1– عيش: خوش گذراني. کار بي بنياد: کار بي فايده و بي اساس، کار بيهوده و غلط. رندان: جمعِ رند و رند شخصي که ظاهرش در ملامت و باطنش در سلامت باشد – فرهنگ. بر صف رندان زدن: در صف رندان قرار گرفتن و در شمار آنان درآمدن. هرچه باداباد: هرچه مي خواهد بشود، بشود.

شراب نوشي و عيش و عشرت پنهاني که شيوه ي زاهدان رياکار است، کار بي اساس و بي فايده اي است؛ بنابراين ما در صف رندان لاابالي بي باک درمي آييم. هرچه مي خواهد بشود، بشود.

2- گره از دل گشادن: کنايه از غم و غصّه را از دل بردن. مهندس: عالم عالم هندسه، رياضي دان و در اينجا کنايه از منجّم و ستاره شناس است به اعتبار اينکه، علم نجوم بر اساس علم هندسه و اَشکال فلکي است.

دل تنگي مکن و از فلک و ستارگان توقّعي نداشته باش و کارها را از آنها مدان، زيرا هيچ منجّمي نتوانسته است که گره از کار بگشايد و حلّ معمّا کند.

3- انقلاب: تغيير و تحوّل، فتنه و آشوب.

از دگرگوني روزگار شگفت زده مشو، زيرا فلک از اين فتنه و آشوب ها هزاران هزار در خاطر دارد.

4- قدح: جام و پياله ي شراب. جمشيد: «از پادشاهان افسانه اي ايران، پسر طهمورث و چهارمين شاه پيشدادي که 700 سال شاهي کرد. دوختن، کشتي راني و پزشکي را به مردم آموخت. آهن را نرم کرد و از آن سلاح ساخت. عطر اختراع کرد. ابنيه و حمّام ساخت و از اين قبيل ابداع بسياري از امور به او منسوب است؛ چنان که جشن نوروز را نيز او بنا نهاد. از کارهاي ديگر او استخراج گوهر است. او براي خود تختي گوهرنشان ساخت. اين تخت مانند تخت سليمان در هوا حرکت مي کرد و اين يکي از جهات خلط جمشيد و سليمان است. جمشيد هم چنين شراب را اختراع کرد و جام شراب ساخت که داراي هفت خط بود؛ از اين رو، مقصود از بزم جم يا مجلس جم يا جمشيد، مجلس طرب و باده گساري است. او هم چنين مخترع جام جهان نماست. جام جهان نما جامي بود که جمشيد اوضاع جهان را در آن مشاهده مي کرد. اين جام بعدها به کيخسرو و بعد از او به دارا رسيد. از آنجا که جمشيد مخترع شراب و جام شراب است که به آن جام جم گويند، در ادبيات عرفاني، جام شراب هم چون جام جهان نما تمام رازهاي هستي را بر آدمي آشکار مي نمايد و عارفان غالباً جام جم يا جام جهان نما را به دل تعبير کرده اند.» (فرهنگ تلميحات). بهمن: «نام پسر اسفنديار که پس از کشته شدن پدرش، نياي او، گشتاسب، سلطنت را به او داد. برخي بهمن را همان اردشير درازدست دانسته اند. بعد از بهمن، هماي، دخترش، به سلطنت رسيد و پس از هماي، پسر او موسوم به داراب و پس از داراب، پسرش دارا و اين دارا (= داريوش سوم) همان است که در جنگ با اسکندر کشته شد.» (فرهنگ تلميحات). قباد: «کيقباد يا قباد پدر کاووس نخستين پادشاه کياني است. چون گرشاسب، آخرين شاه پيشدادي درگذشت، زال رستم را به جستجوي کيقباد که از نژاد فريدون بود، به کوه البرز فرستاد. رستم او را در کوه البرز يافت و با خود آورد و او شاه ايران شد و افراسياب را شکست داد.» (فرهنگ تلميحات)

پيمانه ي شراب را با ادب در دست گير، زيرا از کاسه ي سر جمشيد و بهمن و قباد ساخته شده است.

5- کاووس: کيکاووس پسر کيقباد دومين پادشاه سلسله ي کيانيان و در شاهنامه ي فردوسي داستانش مفصّل آمده است. کي: در لغت به معني پادشاه است، لقب پادشاهان کياني است و در اينجا به شخص خاصّي اشاره ندارد. واقف: آگاه. بر باد رفتن تخت جم: ايهام دارد: 1- اشاره است به تحت فرمان بودن باد براي سليمان و بردن تخت و شادُروان او به هر سو – 2 / 57. 2- نابودن شدن و بر باد رفتن تخت سليمان. 3- از بين رفتن تخت جمشيد که خرابه هاي آن در نزديکي شيراز است و به احتمال قوي، حافظ خرابه هاي آن را ديده است.

چه کسي آگاه است که کاووس و کي کجا رفتند و تخت جمشيد چگونه بر باد رفت؟

6- شيرين: از معشوقه هاي خسرو پرويز که بعدها با او ازدواج کرد و در ادبيات فارسي، از شخصيّت هاي عاشقانه ي شعر فارسي است – 7 / 73. لاله: – 9 / 58. فرهاد: – 4 / 54.

از حسرت وصال لب زيباي شيرين، هنوز مي بينم که از اشک خونين فرهاد از تربتش لاله مي رويد.

7- مگر: قيد تأکيد است، گويي، همانا. زادن: متولّد شدن. شدن: رفتن و مردن.

خواجه مجموعه ي گلبرگ هاي لاله را به جام شراب مانند کرده است که گويي پيوسته جام به دست است و باده مي نوشد.

مي کَشيم از قَدَحِ لاله شرابي موهوم

چشمِ بد دور که بي مطرب و مي مدهوشيم

(غزل 6 / 376)

بي شک لاله نيز از بي وفايي دنيا آگاه بود که از هنگام تولّد تا مرگ دست از جام جي سرخ رنگ نکشيد و پيوسته مست بود.

بر برگِ گُل به خونِ شقايق نوشته اند

کآن کس که پخته شد، ميِ چون ارغوان گرفت

(غزل 9 / 87)

8- خراب شدن: مست و بي خويش شدن و خراب در معني ويراني که در اينجا مراد نيست، با آباد ايهام تضاد و با «خراب» در «خراب آباد» جناس تامّ است. خراب آباد: کنايه از دنيا به اين اعتبار که از ويراني و تباهي آباد شده است و داراي صنعت پارادوکس است. بين گنج و خراب تناسب است به اين سبب که در قديم گنج را در خرابه ها پنهان مي کردند.

بشتاب و بيا تا لحظه اي مست و بي خويش شويم، شايد در اين دنياي ويران و تباه به گنجي برسيم؛ زيرا گنج واقعي در خرابي و مستي است.

9- نسيم: بوي خوش. مصلّا: جاي نماز، از گردش گاه هاي شيراز بوده است با باغ ها و گل و گلزارهاي زيبا. آب رکناباد: – 2 / 3.

نسيم ملايم مصلّا و آب رکن آباد به من اجازه ي گردش و سفر نمي دهند.

10- قدح: جام و پياله ي شراب. چنگ: – 8 / 29. ابريشم: «تارهايي که بر سازهاي رشته اي کشيده مي شود و از جنس هاي گوناگون است. در قديم تارهاي چنگ را از موي اسب يا ابريشم تاب داده و زه مي ساختند و در روزگار ما علاوه بر زه يا روده ي حيوانات، اين تارها را از فلز نيز مي سازند.» (حافظ و موسيقي، 44). طرب: شادي و خوشي. ابريشم طرب: اضافه ي تشبيهي، طرب به ابريشم هاي ساز مانند شده است.

هم چون حافظ فقط با نغمه و آهنگ چنگ، جام باده را بگير و بنوش، زيرا دل شاد را با ابريشم طرب انگيز ساز پيوند کرده اند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا