• غزل  73

ساقى! بيار باده، كه ماهِ صيام رفت         دردِهْ قدح، كه موسمِ ناموس و نام رفت

وقتِ عزيز رفت، بيا تا قضا كنيم         عمرى كه بى‌حضورِ صُراحىّ و جام رفت

در تابِتوبه، چند توان‌سوخت همچو عود؟         مِىْ دِهْ، كه عمر در سَرِ سوداى خام رفت

مستم كن آنچنان، كه ندانم ز بى‌خودى         در عرصه خيال، كه آمد كدام رفت

بر بُوى آنكه، جرعه جامى به ما رَسَد         در مَصْطَبه، دعاى تو هر صبح و شام رفت

دل را كه مرده بود، حياتى ز نو رسيد         تا بويى از نسيمِ مِىْاش در مشام رفت

زاهد، غرور داشت، سلامت نبرد راه         رند از رَهِ نياز، به دارُ السَّلام رفت

زاهد! تو دان و خلوتِ تنهايى و نياز         عُشّاق را حواله به عيشِ مدام رفت

نقدِ دلى كه بود مرا، صَرْفِ باده شد         قلبِ سياه بود و از آن در حرام رفت

ديگر مكن نصيحتِ حافظ، كه رَهْ نيافت         گمگشته‌اى كه باده عشقش به كام رفت

ماه صيام، ماه بركت و رحمت و مغفرت و ضيافت الهى مى‌باشد (بنابر حديث منقول)[1]  و اهل كمال همواره انتظار آن را مى‌كشيده‌اند تا با اعمال حسنه و استغفار

و روزه‌دارى‌اش خود را براى ميهمان حضرت معشوق شدن آماده كرده و از غذاهاى معنوى آن ماه كه لقاء و تجلّيات وى مى‌باشد و در شب قدر براى بندگان برگزيده او تقدير، و در روز عيدفطر به آنها عطا مى‌شود، بهره‌مند گردند؛ كه جمله «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» در آيه شريفه «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا! كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ، كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ، لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون »[2]  : (اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! روزه‌دارى بر شما نوشته ] و واجب [ شد،

چنانكه بر كسانى كه پيش از شما بودند، نوشته ] و واجب [ شده بود. اميد آنكه تقوا پيشه كنيد.) و همچنين آيه شريفه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ»[3] : (شب قدر از هزار ماه بهتر

است.) و نيز «سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[4] : (آن شب تا دميدن سپيده دم سلامت و

تندرستى است.) و كلام «اُغْدُوا إلى جَوآئِزِكُمْ.»[5] : (صبح كنيد ] و بشتابيد [ به سوى

جائزه‌هايتان.) در صبح عيد فطر، شاهد بر اين گفتار است. خواجه هم در اين غزل در مقام تقاضاى چنين امرى، پس از گذشتن ماه صيام بوده و مى‌گويد :

ساقى! بيار باده، كه ماهِ صيام رفت         دردِهْ قدح، كه موسمِ ناموس و نام رفت

محبوبا! ماه روزه گذشت، از شراب تجلّياتت بهره‌مندم ساز، ديگر امروز روزى نيست كه من از ننگ و نام واهمه داشته و بخواهم در اثر سخنان زهّاد و عُبّاد و شيخ و واعظ از باده‌نوشى پرهيز نمايم. در جايى مى‌گويد :

روزه يكسو شد و عيد آمد و دلها برخاست         مِىْ به ميخانه به جوش آمد و مى‌بايد خواست

نوبتِ زُهد فروشانِ گران جان بگذشت         وقت شادىّ و طرب كردنِ رندان برخاست

چه ملامت بود آن را كه چو ما باده خورد         اين نه عيب است بَرِ عاشقِ رند و نه خطاست

باده‌نوشى كه در او هيچ ريايى نبود         بهتر از زهد فروشى كه در او روى و رياست[6]

لذا مى‌گويد:

وقتِ عزيز رفت، بيا تا قضا كنيم         عمرى‌كه بى‌حضورِ صُراحىّ و جام رفت

اى خواجه! عمرت به غفلت گذشت و بهره‌اى از دوست و تجلّيات و مشاهده او نبردى. شايسته است كه پس از ماه صيام با باده گرفتن و ديدار حضرتش جبران گذشته عمر خويش را كه بى‌حضور صراحىّ و جام رفت، بنمايى. در جايى مى‌گويد :

بيا كه تُرْكِ فَلَك، خوانِ روزه غارت كرد         هلال عيد به دَوْرِ قَدَح اشارت كرد

ثواب روزه و حجِّ قبول، آن كس بُرد         كه خاكِ ميكده عشق را زيارت كرد[7]

و ممكن است بيت، كلامى جداگانه بوده ربطى از نظر معنى با بيت گذشته نداشته و خطابش به خود و سالكين باشد. بخواهد بگويد: عمر عزيز بيهوده تلف شد و كارى براى دست يافتن به كمالات انسانيّت ننموديم، بيا و باقيمانده آن را غنيمت شمار و با ذكر و مراقبه و يادِ محبوب گذشته خويش را هم تدارك نما؛ كه : «وَنَبِّهْنى لِذِكْرِکَ فى أوْقاتِ الْغَفْلَةِ، وَاسْتَعْمِلْنى بِطاعَتِکَ فى ايّام الْمُهْلَةِ.»[8] : (و مرا در اوقات

غفلت و بى‌خبرى براى ياد و ذكر خود هشيار و بيدار گردان، و در ايّام و روزهايى كه مُهلت ] بهره‌گيرى از تو فراهم داشت [ به طاعت وعبادتت بكارم گير.) و به گفته خواجه در جايى :

عمر بگذشت به‌بى‌حاصلى و بوالهوسى         اى پسر! جامِ مى‌ام ده كه به پيرى برسى

كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش         وه! كه بس بى‌خبر از غُلْغُلِ بانگ جرسى

بال بگشا و صفير از شجرِ طوبى زن         حيف باشد چو تو مرغى‌كه اسيرِ قفسى[9]

و نيز در جايى مى‌گويد :

اى‌دل! آن بِهْ كه‌خراب از مِى گلگون باشى         بى زَرْ و گنج، به صد حشمتِ قارون باشى

كاروان‌رفت و تو در خواب وبيابان‌در پيش         كى روى؟ رَهْ ز كه پرسى؟ چه كنى؟ چون باشى؟[10]

در تابِ توبه، چند توان سوخت همچو عود؟         مِىْ دِهْ، كه عمر در سَرِ سوداى خام رفت

محبوبا! ماه صيام گذشت زاهدم از توجّه به فطرت و مِىْ گرفتن از جمالت توبه مى‌دهد، تا كى به گفتار او گوش فرا دهم و از ديدارت محروم باشم. مرا از وعده‌هايى كه داده‌اى محروم مدار و از جوايز روز عيد بهره‌مندم گردان. باده‌ام ده، تا توبه از توبه نمايم و عمر عزيزى كه بر سر سوداى خام (توجّه به بهشت و نعمتهاى آن) صرف شد، جبران نمايم. در جايى مى‌گويد :

سايه‌اى بر دل ريشم فكن اى گَنْجِ مراد!         كه من اين خانه به سوداىِ تو ويران كردم

توبه كردم كه نبوسم لبِ ساقىّ و كنون         مى‌گزم لب كه چرا گوش به نادان كردم[11]

و نيز در جايى مى‌گويد :

اگر به باده مُشكين دلم كَشَد، شايد         كه بوىِ خير ز زُهد و ريا نمى‌آيد

جهانيان همه گر منعِ من كنند از عشق         من آن كنم كه خداوندگار فرمايد

مقيم حلقه ذكر است دل بدان امّيد         كه حلقه‌اى ز سَرِ زُلف يار بگشايد[12]

لذا مى‌گويد :

مستم كن آنچنان، كه ندانم ز بى‌خودى         در عرصه خيال، كه آمد كدام رفت

معشوقا! مرا در اين روز عيد با تجلّياتت چنان مست جمالت بنما كه خود را فراموش كنم و خواطر عوالم بشريّت نتوانند از ياد توام جدا سازند؛ كه: «أللّهُمَّ! إنّى أسْأَلُکَ إخْباتَ الْمُخْبِتينَ.»[13] : (خداوندا! همانا من از تو فروتنى و آرامش و توجّه

دائمىِ فروتنان و آنان كه همواره به تو آرام گرفته و متوجّه تواند را خواهانم.) و نيز :«أللّهُمَّ! إنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ إلَيْکَ واِلهَةٌ.»[14] : (بار خدايا! براستى كه قلبهاى فروتنان و

آنان كه تنها به تو آرام مى‌گيرند و همواره متوجه تواند، سرگشته و واله تو مى‌باشد.) و به گفته خواجه در جايى :

شراب تلخ مى‌خواهم كه مردافكن بود زورش         كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش

نگه كردن به درويشان، منافىّ بزرگى نيست         سليمان با چنان حشمت، نظرها بود با مورش[15]

و نيز در جايى مى‌گويد :

دل، شوق لبت مدام دارد         يا رب! ز لبت چه كام دارد

جان، عشرت مهر و باده عشق         در ساغر دل مدام دارد

خرّم دلِ آن كسى كه صُحبت         با يار على الدّوام دارد[16]

بر بوى آنكه، جرعه جامى به ما رسد         در مَصْطَبه، دعاى تو هر صبح و شام رفت

معشوقا! براى آنكه مرا در روز عيد ماه صيام به جرعه‌اى از مى مشاهده‌ات نايل سازى، هر صبح و شام در جايگاه عبادت خود خواندمت، بيا و محروم از ديدارت منما. در جايى مى‌گويد :

جهان بر ابروى عيد از هلال، وَسْمَه كشيد         هلال عيد، بر ابروىِ يار بايد ديد

بيا كه با تو بگويم غم و ملالتِ دل         چرا كه بى‌تو ندارم مجالِ گفت و شنيد

بهاى وصل تو گر جان بود خريدارم         كه جنس‌خوب، مُبَصِّر به هرچه ديد خريد[17]

دل را كه مرده بود، حياتى ز نو رسيد         تا بويى از نسيمِ مِىْاش در مشام رفت

دلبرا! امروز عيدى‌ام را مشاهده‌ات قرار ده، و زندگى تازه‌ام بخش؛ زيرا در گذشته چون بويى از نسيم جان بخشت را به مشام جان استشمام نمودم، حياتى نو يافتم؛ كه: «أللّهُمَّ! إنّى أسْأَلُکَ إيمانآ لاأجَلَ لَهُ دُونَ لِقآئِکَ، أحْيِنى ما أحْيَيْتَنى عَلَيْهِ، وَتَوَفَّنى إذا تَوَفَّيْتَنى ] عَلَيْهِ [، وَابْعَثْنى إذا بَعَثْتَنى عَلَيْهِ.»[18] : (خداوندا! همانا من از تو ايمانى درخواست

مى‌كنم كه سرآمدى جز ملاقاتت نداشته باشد، تا زمانى كه زنده‌ام داشته‌اى بر آن زنده بدار، و هنگامى كه ] جان [ مرا ستاندى، ] بر آن [ بگير، و هرگاه كه ] در قيامت [ برانگيختى‌ام، بر آن برانگيز.) و ممكن است خواجه در اين بيت و ابيات ديگر تا آخر غزل، خبر از مشاهده‌اى كه در اين روز برايش حاصل شده، بدهد؛ لذا مى‌گويد :

زاهد، غرور داشت، سلامت نبرد راه         رند از رَهِ نياز، به دارُ السَّلام رفت

غرور زاهد به عبادات قشرى خود سبب شد كه به قرب جانان راه نيابد؛ كه: «كَفى بِالاْغْترارِ جَهْلاً.»[19] : (براى جهل و نادانى همين بس كه ] انسان به خود و اعمال خويش [

فريفته شود.) و نيز: «مَنِ اغْتَرَّ بِحالِهِ، قَصُرَ عَنِ احْتِيالِهِ.»[20] : (هركس به حال خويش فريفته شود، از چاره‌جويى آن كوتاه مى‌آيد.) و همچنين: «طُوبى لِمَنْ لَمْ تَقْتُلْهُ قاتِلاتُ الْغُرُورِ.»[21]  : (خوشا به حال كسى كه غرورها و فريفتگى‌هاى كُشنده او را نكشته باشد.) و يا اينكه : «سُكْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أبْعَدُ إفاقَةً مِنْ سُكْرِ الْخُمُورِ.»[22] : (] انسان [ از مستى غفلت و غرور و

فريفتگى، ديرتر از مستى شرابها به هوش مى‌آيد.)؛ ولى آنان‌كه از تمامى خواسته‌هاى خود در راه دوست گذشتند و تنها او را در بندگى خويش طلبيدند و اخلاص در اعمال و نياز به پيشگاهش را اختيار نمودند؛ كه: «ألاْخْلاصُ عِبادَةُ الْمُرَّبينَ.»[23]  :

(اخلاص، عبادت مقرّبان ] درگاه الهى [ است.) و نيز: «ألاْخْلاصُ ثَمَرَةُ الْيَقينِ.»[24]  :

(اخلاص، ثمره و نتيجه يقين ] به خداوند [ مى‌باشد.) و همچنين: «أفْضَلُ الْعَمَلِ ما اُخْلِصَ فيهِ.»[25] : (برترين عمل، عملى است كه در آن اخلاص ورزيده شود.) به دارالسلام و

منزلت انس با حضرتش راه يافتند؛ كه: «لَهُمْ دارُالسَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ، وَهُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ »[26] : (خانه سلامتى و تندرستى در نزد پروردگارشان تنها براى آنان است، و

اوست سرپرست و كاردار و گرداننده امور آنها به‌خاطر آنچه كه انجام مى‌دادند.)

كنايه از اينكه: اگر مرا حضرت محبوب در روز عيد از جوايز ماه صيام بهره‌مند ساخت و به ديدارش نايل نمود، صفاى در عبوديّت و اقرار به نادارى و ذلّت بود. و اگر زاهد بى‌نصيب ماند، از غرورش به خود و بندگى‌اش بود. در جايى مى‌گويد :

صوفى! بيا كه خرقه سالوس بركشيم         وين نقش زُرق را خطِ بطلان به سركشيم

بيرون جهيم سرخوش و از بزمِ مدّعى         غارت كنيم باده و دلبر به بركشيم

كارى كنيم ورنه خجالت برآورد         روزى كه رختِ جان به جهان دگر كشيم[27]

لذا باز مى‌گويد :

زاهد! تو دان و خلوتِ تنهايى و نياز         عُشّاق را حواله به عيشِ مدام رفت

زاهدا! اين تو و در تنهايى به بندگى ظاهرى پرداختن و اين عشّاق و عيش دائمى از انس با او در دو عالم داشتن؛ كه: «إنَّ الْمُتَّقينَ فى جَنّاتٍ وَنَهرٍ، فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ»[28] : (براستى كه تقوى پيشگان در باغها و جويهايى در جايگاه راستى و حقيقت،

نزد پادشاه مقتدر مى‌باشند.) و نيز: «فَقَدِ انْقَطَعَتْ إلَيْکَ هِمَّتى، وَانْصَرَفَتْ نَحْوَکَ رَغْبَتى، فَأنْتَ لاغَيْرُکَ مُرادى، وَلَکَ لالِسِواکَ سَهَرى وَسُهادى، وَلِقآؤُکَ قُرَّةُ عَيْنى، وَوَصْلُکَ مُنى نَفْسى، وَإلَيْکَ شَوْقى، وَفى مَحَبَّتِکَ وَلَهى، وَإلى هَواکَ صَبابَتى، وَرِضاکَ بُِغْيَتى، وَرُؤْيَتُک حاجَتى، وَجِوارُکَ طَلِبَتى، وَقُرْبُکَ غايَةُ سُؤْلى… يا نَعيمى وَجَنَّتى! وَيا دُنْياى وَآخِرَتى.»[29] : (توجّهم از همه بريده و تنها به

تو پيوسته و ميل و رغبتم تنها به سوى تو منصرف گشته. پس تويى مقصودم نه غير تو و تنها براى توست شب بيدارى و كم‌خوابى‌ام و لقايت نور چشمم و وصالت تنها آرزوى جانم. و شوقم منحصر به تو. و شيفتگى‌ام در محبّت، و سوز و حرارت عشقم تنها براى تو، و رضا و خشنودى‌ات تنها خواسته‌ام، و ديدارت حاجتم، و در جوار تو بودن خواهشم، و قرب و نزديكى‌ات سرانجام مطلوبم مى‌باشد… اى نعمت و خوشى و بهشت من! و اى دنيا و آخرت من!) و ممكن است مراد خواجه از «مدام»، شراب تجلّيات حضرتش باشد، لذا مى‌گويد :

نقدِ دلى كه بود مرا، صَرْفِ باده شد         قلبِ سياه بود و از آن در حرام رفت

زاهدا! اگر من نقدينه دل را در باده نوشى و ذكر و مراقبه محبوب بكار بردم، چيز عجيبى نيست؛ زيرا دلم چون پول تقلبى سياه و بى‌ارزش بود، آن را در كارى كه تو آن را حرام مى‌پندارى صرف كردم يعنى در پىِ كارى شدم كه بر وفق فطرتم باشد.

در جايى مى‌گويد :

در ضمير ما نمى‌گنجد بغير از دوست كس         هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس[30]

و نيز در جايى مى‌گويد :

من نه آن رندم كه تركِ شاهد و ساغر كنم         محتسب داند كه من اين كارها كمتر كنم

چون صبا مجموعه گل را به آبِ لطف شست         كَجْ دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر كنم

لاله، ساغر گير و نرگس، مست و بر ما نامِ فسق         داورى دارم بسى، يا رب! كه را داور كنم؟

عشق، دُردانه است و من، غَوّاص و دريا، ميكده         سر فرو بردم در آنجا، تا كجا سر بَركنم[31]

ديگر مكن نصيحتِ حافظ، كه رَهْ نيافت         گمگشته‌اى كه باده عشقش به كام رفت

زاهدا! دست از نصيحت من بردار و به طريقه خود دعوت مكن؛ زيرا كسى را كه باده محبّت حضرت معشوق نوشانيدند، ديگر جز او را اختيار نخواهد كرد؛ كه : «إلهى! مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ، فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً؟! وَمَنْ ] ذَا [ الَّذى أنِسَ بِقُرْبِکَ، فَابْتَغى عَنْکَ حِوَلاً؟!»: (بار الها! كيست كه شيرينى محبّت تو را چشيد و جز تو را خواست؟! و كيست كه با مقام قرب تو انس گرفت و از تو روى‌گردان شد؟!) و به گفته خواجه در جايى :

عشقت نه‌سرسرى‌است كه از سربدر شود         مهرت نه عارضى است كه جاىِ دگر شود

عشق تو در وجودم و مهرِ تو در دلم         با شير اندرون شد و با جان بدر شود

اى دل! به ياد لعلش اگر باده مى‌خورى         مگذار هان! كه مدّعيان را خبر شود[32]

[1] ـ اقبال الاعمال، ص2.

[2] ـ بقره : 183.

[3] ـ قدر : 3.

[4] ـ قدر : 5.

[5] ـ اقبال الاعمال، ص282.

[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 25، ص54.

[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 133، ص124.

[8] ـ صحيفه سجّادية(ع)، دعاى 20.

[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 583، ص418.

[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 527، ص379.

[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 421، ص310.

[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 277، ص219.

[13] ـ بحارالانوار، ج92، ص206، از روايت 1.

[14] ـ كامل الزيارات، باب 11، ص40، از روايت 1.

[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 341، ص260.

[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 195، ص164.

[17] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 153، ص137.

[18] ـ اقبال الاعمال، ص75.

[19] و 3 و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الغرور، ص290.

[20]

[21]

[22] ـ غرر و درر موضوعى، باب الغفلة، ص296.

[23] ـ غرر و درر موضوعى، باب الاخلاص، ص91.

[24] ـ غرر و درر موضوعى، باب الاخلاص، ص91.

[25] ـ غرر و درر موضوعى، باب الاخلاص، ص92.

[26] ـ انعام : 127.

[27] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 424، ص312.

[28] ـ قمر : 54 ـ 55.

[29] ـ بحارالانوار، ج94، ص148.

[30] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 324، ص249.

[31] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 452، ص330.

[32] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 225، ص186.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا