- غزل 60
اگرچه باده، فرح بخش وباد، گُلبيز است بهبانگچنگمخور مِىْ،كهمحتسب تيزاست
صُراحىاىّ و حريفى گرت به دست افتد به عيش كوش، كه ايّام فتنه انگيز است
در آستينِ مُرقَّع، پياله پنهان كن كه همچو چشمِ صُراحى، زمانه خونريز است
ز رنگ باده بشوييد خرقهها، از اشك كه موسمِ ورع و روزگارِ پرهيز است
مجوى عيشِ خوش از دورِ واژگونِ سپهر كه صافِاين سَرِ خُم،جمله دردى آميز است
سپهرِ بَرْ شده، پَرْويزَنى است خون افشان كه قطرهاش سَرِ كسرى و تاجِ پرويز است
عراق و پارس گرفتى به شعرِ خوش حافظ ! بيا كه نوبتِ بغداد و وقتِ تبريز است
در طليعه اين غزل مقدّمهاى جهت توضيح مجموع بيانات آن يادآور مىشويم : اگرچه از دير زمان زُهّاد و عُبّاد قشرى را با اهل لُبّ و راهيافتگان به حقيقت و كمال و معرفت، نزاع و مشاجراتى بوده. لكن هر دومسلمان و به قدر فهم خويش مسئولاند، و اين اختلاف به معنى صحيح بودن روش يكى و غلط بودن رويّه ديگرى نيست، بلكه نشانه مراتب ايمان آنان مىباشد؛ كه: «لَوْ عَلِمَ النّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللهُ تَبارَکَ وَتَعالى هذَا الخَلْقَ، لَمْ يَلُمْ أحَدٌ أحَداً…»[1] : (اگر مردم مىدانستند كه خداوند اين
مخلوقات را چگونه آفريد، هيچ كس ديگرى را سرزنش نمىنمود.) و نيز: «ما أنْتُمْ وَالبَرآئَةُ؟ يَبْرَءُ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ؛ إنَّ المُؤْمِنينَ بَعْضُهُمْ أفْضَلُ مِنْ بَعْضٍ، وَبَعْضُهُمْ أكْثَرُ صَلاةً مِنْ بَعْضٍ، وَبَعْضُهُمْ أنْفَذُ بَصَراً مِنْ بَعْضٍ، وَهِىَ الدَّرَجاتُ.»[2] : (شما را چه با بيزارى جستن؟ كه برخى از
شما از بعضى بيزارى مىجويد. براستى كه بعضى از مؤمنان از برخى ديگر برتر هستند، و برخى نماز بيشترى از ديگران مىگذارند، و پارهاى تيزبينتر از برخى ديگر هستند. و اين همان «درجات» مىباشد.) اهلبيت : براى ايمان، مراتب هفتگانه و يا دهگانه بيان فرموده[3] و بر حفظ اين مراتب تأكيد كردهاند. تا كسى كه در مرتبه دوّم ازايمان
است آنچه مىداند براى آن كس كه در مرحله اوّل است بازگو ننمايد و هكذا.
كتاب و سنّت و آثار نبوىّ 9 و گفتار اهل بيت : حكايت ازآن مىكند كه غير ازاعمال و عبادات ظاهرى، حقايق ديگرى وجود دارد و هركس بنا به مرتبه ايمانش از بطون قرآن و كلمات اهل بيت : استفاده مىكند و در نهايت به مشاهداتى خواهد رسيد كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده است.[4]
به عنوان مثال: زاهد از ( إهْدِنا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ. )[5] : (ما را به راه راست هدايت
فرما.) راهى را كه به بهشت منتهى مىگردد مىفهمد، و عابد موفّقيّت در عبادات ظاهرى را ازآن درمىيابد، ولى عارف طريق عبوديّت حقيقى كه مشاهده حضرت دوست است را مىفهمد؛ به دليل آنكه پس ازاين جمله، جمله ( صِراطَ الَّذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ. )[6] : (راه آنانى كه نعمت ]ولايت [ ات را برايشان عنايت فرمودى.) ذكر شده و به نصّ آيه: ( وَمَنْ يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ، فاُولئِکَ مَعَ الَّذينَ أنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ، مِنَ النَّبِيِّينَ وَالشُّهَدآءِ وَالصّالِحينَ، وَحَسُنَ اُولئِکَ رَفيقاً. )[7] : (و آنانى كه از خدا و رسول اطاعت كنند، البته با
كسانى كه خداوند نعمتِ ]ولايت [را به ايشان ارزانى داشته خواهند بود، يعنى با پيامبران و صدّيقان و گواهانِ ]اعمال [ و صالحان و نيكوكاران. و چه نيكو رفيقان و همدمانى هستند ايشان!) منظور از «صراط»، راه انبياء و صدّيقين و شهداء : مىباشد كه در آيه ديگرى به صراط عبوديّت تعبير شده كه: ( وَأنِ اعْبُدُونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ. )[8] : (و مرا بپرستيد، كه اين راه راست مىباشد.)
ازاين مثال مشخّص مىگردد ظواهر شرع مقدّس و كلمات معصومين : بر حقايقى بالاتر از آنچه كه زاهد و عابد گمان مىكنند، دلالت دارد، و لذا بر حفظ اسرار و مراتب ايمان تأكيد و سفارش شده است، تا اهل كمال و معرفت در هر زمانى از سوى كوتاهفكران مورد تهديد قرار نگيرند، چنانكه تاريخ شاهد بر قتل و غارت اموال و به كنيزى گرفتن زنان آنان بوده است.
بدين جهت بايد در درك حقايق از هرگونه تعصّبى پرهيز نمود و به نظر پذيرش حقّ و حقيقت به كتاب و سنّت نگريست، تا اسلام و دين محمّدى 9 را كامل و پرمحتواتر از آنچه گمان مىكنيم، بيابيم.
براستى آيا تمامى زحمات انبياء و اولياء : و جنگها و كشتارها و شهادتها تنها براى حفظ يك سرى الفاظ ظاهرى (عبادى و غيرآن) و بدون حضور قلب و اخلاص بوده است؟!
اين غزل نيز درصدد بيان اين مطلب است كه مراتب ايمان را بايد در نظر داشت و از اظهار اسرار و حقايقى كه زاهد و امثال او درك نمىكنند، پرهيز نمود. مىگويد :
اگرچه باده، فَرَح بخش و باد، گُلبيز است بهبانگ چنگ مخور مِىْ،كه محتسب تيزاست
اى خواجه! و يا اى سالك عاشق! اگر ذكر و مراقبه و عشق و محبّت به حضرت دوست ميسّر شد و به وجدت آورد و نفحات الهى نيز در بيدار نمودنت شور بپاكرد، آن را با هياهو انجام مده؛ كه: «صَدْرُ العاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ.»[9] : (سينه عاقل، صندوق راز
اوست.) و نيز: «لا يَسْلَمُ مَنْ أذاعَ سِرَّهُ.»[10] : (هرگز كسى كه رازش را فاش ساخت، سالم
نمىماند.)؛ زيرا زاهد درپى بهانه است. درجايى مىگويد :
دانى كه چنگ وعود چه تقرير مىكنند؟ پنهان خوريد باده، كه تكفير مىكنند
ناموسِ عشق و رونقِ عشّاق مىبرند عيبِ جوان و سرزنشِ پير مىكنند
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد مشكل حكايتى است كه تقرير مىكنند[11]
صُراحىاىّ و حريفى گرت به دست افتد به عيش كوش، كه ايّام فتنهانگيز است
چنانچه اى خواجه و يا اى سالك عاشق! مشاهدات حضرت محبوب و رفيق راهى، و يا امورى كه در شور و وجدت بيافزايند، بدست آوردى، دور ازچشم اهل ظاهر و در پنهان به مراقبه بپرداز، «كه ايّام فتنهانگيز است.»، به گفته خواجه در جايى :
حاليا مصلحت وقت درآن مىبينم كه كَشَم رَخت بهميخانه و خوش بنشينم
جز صراحىّ و كتابم نبود يار ونديم تا حريفانِ دغا را به جهان كم بينم
بس كه در خرقه سالوس زدم لافِ صلاح شرمسارِ رُخ ساقىّ و مِىِ رنگينم
جامِ مِىْ گيرم و از اهل ريا دور شوم يعنى از اهل جهان، پاكدلى بگزينم[12]
لذا در بيت بعد مىگويد :
درآستينِ مُرقّع پياله پنهان كن كه همچو چشمِ صُراحى، زمانه خونريز است
اى خواجه! و يا اى سالك! حقايق الهى و اسرار نهان خويش را در لباس زهد و پشمينه پنهان كن، تا چون به ظاهر زاهد و عابدت پندارند و در پنهان به كار پياله نوشى و ذكر و مراقبه مشغول باش؛ زيرا: «كه همچو چشمِ صُراحى، زمانه خونريز است.»؛ كه : «ألْمَرءُ أحْفَظُ لِسِرِّهِ.»[13] : (هركس، سرّ خود را بهتر ] از ديگران [ حفظ و
نگاهدارى مىكند.) و نيز: «لا تُودِعَنَّ سِرَّکَ مَنْ لا أمانَةَ لَهُ.»[14] : (هرگز رازت را نزد كسى كه
امانت را رعايت نمىكند، به وديعه مگذار.) و به گفته خواجه در جايى :
صفاى خلوت خاطر ازآن شمعِ چِگِلْ بينم فروغِ چشم و نوردل ازآن ماهِ خُتَن دارم
به كام و آرزوى دل، چودارم خلوتى حاصل چه باك از خُبث بدگويان ميان انجمن دارم
خدا را اى رقيب! امشب زمانى ديده برهم نِهْ كه من با لعلخاموشش نهانى صد سخن دارم[15]
لذا باز مىگويد :
ز رنگِ باده بشوييد خرقهها از اشك كه موسمِ ورع و روزگارِ پرهيز است
اى خواجه! و يا اى هم طريقان! آن گونه كه زاهد از ترس آتش جهنّم مىگريد، شما نيز در ظاهر از شوق ديدار يار اشك بريزيد، تا شما را چون خود پندارند و از تهمت ميخوارى و محبّت و عشق ورزى به محبوب بركنار دانند؛ زيرا: «موسم ورع و روزگار پرهيز است.». در جايى مىگويد :
چنگ خميده قامت مىخواندت به عشرت بشنو كه پند پيران هيچت زيان ندارد
گر خود رقيب شمع است، احوال ازاو بپوشان كآن شوخِ سربريده، بندِ زبان ندارد
اى دل! طريق رندى از محتسب بياموز مست است و در حق او، كس اين گمان ندارد[16]
مجوى عيشِ خوش از دورِ واژگونِ سپهر كه صافِ اين سَرِخُم، جمله دُردىآميز است
اى خواجه! حال كه سپهر واژگون بر عاشقانِ يار سخت گرفته و به خونشان تشنه است، عيش و خوشى را ازآن توقّع مدار، زيرا مصائب و ناگواريهاى آن اهل كمال را از سيرشان بازمىدارد و نمىگذارد با محبوب خويش در عيش و عشرت به سربرند.
و ممكن است بخواهد بگويد: دنيا، جاى خوشى نيست؛ كه: «ألدُّنْيا دارُ المِحَنِ.»[17] :
(دنيا، خانه و محلّ گرفتاريها و امتحانهاست.) و نيز: «ألدُّنْيا مَحَلُّ الآفاتِ.»[18] : (دنيا، محلّ و جايگاه آفتها و آسيبهاست.) و همچنين: «ألدُّنْيا مَليئَةٌ بِالمَصائِبِ، طارِقَةُ الفَجائِعِ وَالنَّوائِبِ.»[19] : (دنيا، آكنده از مصائب و بلايا، و پيوسته با پيشامدهاى ناگوار و گرفتاريهايش ]در [مىكوبد.)، و خوشيهاى آن آميخته با مصائب و ابتلائات است؛ كه :«إنَّ لِلدُّنْيا مَعَ كُلِّ شَرْبَةٍ شَرَقاً، وَمَع كُلِّ أكْلَةٍ غُصَصاً..»[20] : (بدرستى كه براى دنيا با هر جرعه و لقمهاى
گلوديرى است…)؛ لذا مىگويد :
سپهرِ بر شده، پَرْوüيزَنى است خون افشان كه قطرهاش سَرِ كسرى و تاجِ پرويز است
اى خواجه! فلكِ گردون چون غربالى است كه خون از آن مىچكد، هر قطرهاش نشانگر كشته شدن فردى چون كسرى و خسرو پرويز است، پس اگر با تو ستم كند، جاى تعجّب نيست. در جايى مىگويد :
سَرِفتنه دارد دگر روزگار من و مستى و فتنه چشم يار
همى ماندم از دور گردون شگفت ولى نيست بر وى مجال گرفت
بسى در جهان ديده گردونِ پير سرافراز شاهانِ صاحبْ سرير
چو كيخسرو و بهمن و اَردوان فريدون و ضحّاك و نوشيروان
همان پهلوانان با طبل و كوس چوكيو و چوگودرز و رُهّام و طوس
كه اكنون بسى در بسيط جهان نيامد بجز نام از ايشان نشان
چه خوش گفت جمشيد با تاج و گنج : كه يك جو نيارزد سراى سپنج[21]
عراق و پارس گرفتى به شعرِ خوش حافظ! بيا كه نوبت بغداد و وقتِ تبريز است
همانگونه كه پيش ازاين گفته شد، غزليّات خواجه بر طبق حال بوده، نه قال. روزى نزد شاه شُجاع از اشعار خواجه سخن به ميان مىآيد و ابيات او را در هر غزل غير منسجم و بىارتباط با يكديگر ذكر مىكنند. خواجه حاضر بوده، در جواب آنان مىگويد: غزليّات من در تبريز و بغداد دست بدست مىگردد، ولى اشعار ديگران از دروازه شيراز بيرون نمىرود، چنانكه در جايى مىگويد :
فكند زمزمه عشق در حجاز و عراق نواى بانگ غزلهاى حافظ شيراز[22]
الحقّ گفتار وى به سبب ظرافت لفظى و معنوى و محتواى توحيدىاش، مثل و مانند ندارد، بعد از وى هركس غزل زيبايى سروده باشد، در اثر اُنس با ديوان وى بوده. رضوان الله تعالى عليه. در جايى مىگويد :
غزل سرايى ناهيد صرفهاى نبرد درآن مقام كه حافظ برآورد آواز[23]
پايان شرح شصت غزل از ديوان عارف بلندمرتبه خواجه حافظ شيرازى (قدّس سرّه الشريف). والسّلام على من اتّبع الهدى.
[1] ـ اصول كافى، ج2، ص44، روايت 1.
[2] ـ اصول كافى، ج2، ص45، روايت 4.
[3] ـ اصول كافى، ج2، ص42ـ45.
[4] ـ الجواهر السّنيّة، ص362.
[5] و 3 ـ حمد : 6 و 7.
[7] ـ نساء : 69.
[8] ـ يس : 61.
[9] ـ غرر و درر موضوعى، باب السّرّ، ص158.
[10] ـ غرر و درر موضوعى، باب السّرّ، ص159.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 171، ص148.
[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 461، ص337.
[13] ـ غرر و درر موضوعى، باب السّرّ، ص158.
[14] ـ غرر و درر موضوعى، باب السّرّ، ص159.
[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 444، ص325.
[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 152، ص136.
[17] و 2 و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص106.
[20] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص109.
[21] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، ساقىنامه، ص439ـ440.
[22] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 312، ص242.
[23] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 311، ص242.