• غزل  543

بشنو اين نكته، كه خود را ز غم آزاده كنى         خون خورى، گر طلبِ روزىِ ننهاده كنى

آخرالامر، گِل كوزه‌گران خواهى شد         حاليا فكر سبو كن، كه پر از باده كنى

جهد بنما كه در ايّامِ گل و عهدِ شباب         عيش با آدميى چند پرى زاده كنى

تكيه بر جاى بزرگان، نتوان زد به گزاف         مگر اسبابِ بزرگى، همه آماده كنى

اجرها باشدت اى‌خسروِ شيرينْ حركات!         گر نگاهى، سوىِ فرهادِ دلْ افتاده كنى

خاطرت كى رقمِ فيض پذيرد؟ هيهات!         مگر از نقشِ پراكنده، ورق ساده كنى

اى صبا! بندگى خواجه جلال‌الدّين كن         كه چمن پر سَمَن و سوسنِ آزاده كنى

كار خود گر به خدا باز گذارى حافظ !         اى بسا عيش، كه با بخت خدا داده كنى

اين غزل نصايحى است به خود، و يا راهروان طريق الى الله، و يا عموم مؤمنين. مى‌گويد :

بشنو اين‌نكته كه خود را ز غم آزاده‌كنى         خون خورى گر طلب روزى ننهاده كنى

اى خواجه! و يا اى سالكين الى الله! بايد در مقابل مقدّرات و خواسته‌هاى الهى و غم هجران و يا بود و نبود و كم و زياد روزىِ ننهاده و مقدّر نشده آرام بود و زندگى را بر خود تلخ نساخت؛ زيرا «خون خورى گر طلب روزى ننهاده كنى.» كه: «ما أصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الأرْضِ وَلا فى أنْفُسِكُمْ إلّا فى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أنْ نَبْرَأَها، انَّ ذلِکَ عَلَى اللهِ يَسيرٌ لِكَيْلا تأسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ، وَلاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ.»[1] : (هيچ مصيبتى در زمين و در خودتان به شما

نمى‌رسد، جز آنكه پيش از آنكه آن را ] در اين عالَم [ بيافرينيم، در كتابى وجود دارد، براستى كه اين براى خداوند آسان است، ] اين حقيقت را براى شما گفتيم [ تا بر آنچه از دستتان مى‌رود ناراحت نشده، و به آنچه او ] = خداوند [ به شما عطا فرموده، خوشحال و شادمان نشويد.)

و نيز: «إرْضَ مِنَ الرِّزْقِ بِما قُسِّمَ لَکَ، تَعِشْ غَنيّآ.»[2] : (از روزى به آنچه برايت مقدّر شده

خشنود باش، تا توانگر و بى‌نياز زندگى كنى.) و همچنين: «رِزْقُ كُلِّ امْرِءٍ مُقَدَّرٌ كَتَقْديرِ
أَجَلِهِ.»[3] : (روزى هر كس همانند اجل و سرآمد عمرش، مقدّر شده است.) و يا اينكه :

«لَمْ يَفُتْ نَفْسآ ما قُدِّرَ لَها مِنَ الرّزْقِ.»[4] : (هرگز از كسى مقدار روزيى كه براى او مقدّر شده،

فوت نشد.)

آخرالامر، گِل كوزه‌گران خواهى شد         حاليا فكر سبو كن، كه پر از باده كنى

اى خواجه و آنان كه حضرت دوست را مى‌طلبيد! با مجاهدات و اعمال صالحه، خود را براى ظرفيّت مشاهدات اسماء و صفات و تجلّيات معشوق حقيقى، پيش از آنكه از اين جهان رخت بربنديد و از خاكتان كوزه بسازند، آماده سازيد تا از ديدار معشوق بهره‌مند گرديد؛ كه: «وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا، لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[5] : (و حتمآ كسانى را

كه در ] راه و خشنودى [ ما بكوشند، به راههاى خويش هدايت خواهيم نمود.) و نيز : «مَنْ عَمِلَ صالِحآ مِنْ ذَكَرٍ أوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ، فَلَنُحْيِينَّهُ حَياةً طَيِّبَةً »[6] : (هركس از مرد و زن،

عمل صالح و شايسته انجام دهد، در حالى كه مؤمن باشد بى‌گمان ما او را به زندگانى پاكيزه اى زنده مى‌گردانيم.)؛ زيرا هر منزلت و مقامى كه شما را پس از اين عالم حاصل شود، ثمره اين سرا خواهد بود؛ كه: «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أجْرَهُمْ بِأحْسَنِ ماكانُوا يَعْمَلُونَ »[7] : (و مسلّمآ پاداش آنان را نيكوتر از آنچه انجام مى‌دادند، خواهيم داد.) و نيز :

«كُلُّ امْرِءٍ يَلْقى مَا عَمِلَ، وَيُجْزى بِما صَنَعَ.»[8] : (هر كس با آنچه عمل نموده ملاقات نموده، و

به هر چه انجام داده پاداش داده خواهد شد.)

جهد بنما كه در ايّام گل و عهد شباب         عيش با آدميى چند پرى زاده كنى

اى خواجه و سالكين راه دوست! حال كه جوانى و وسائل ترقّيات معنوى را در دست داريد، كوشش كنيد تا با اهل دل و اولياء خدا و راهنمايان ملكوتى مصاحبت داشته باشيد و از انوار و گفتار آنان بهره‌مند گرديد و به حضرت محبوب و كمال انسانيّت راه يابيد؛ كه: «إصْحَبْ أخَا التُّقى وَالدِّينِ تَسْلَمْ؛ وَاسْتَرْشِدْهُ تَغْنَمْ.»[9] : (با برادر

خويش در تقوى و دين مصاحبت نما، تا سالم باشى؛ و از او راهنمايى بجو، تا سود ببرى.) و نيز: «أكْثَرُ الصَّلاحِ وَالصَّوابِ فى صُحْبَةِ اُولىِ النُّهى وَالألْبابِ.»[10] : (بيشتر صلاح و

درستى در نشست و برخاست با خردمندان و ] بخصوص [ هوشمندان واقعى است.) و همچنين: «خَيْرُ الإخْتِيارِ صُحْبَةُ الأخْيارِ.»[11] : (بهترين گزينش، مصاحبت با نيكان مى‌باشد.) و نيز: «مُجالَسَةُ الأبْرارِ تُوجِبُ الشَّرَفَ.»[12] : (نشست و برخاست با نيكان موجب شرافت و

برترى است.) و به گفته خواجه در جايى :

مقام امن و مى بى‌غَش و رفيق شفيق         گرت مدام ميسّر شود، زهى توفيق!

دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم         كه كيمياى سعادت، رفيق بود رفيق!

كجاست اهل دلى؟ تا كند دلالتِ خير         كه ما به دوست نبرديم رَهْ به هيچ طريق[13]

تكيه بر جاى بزرگان، نتوان زد به گزاف         مگر اسبابِ بزرگى، همه آماده كنى

اى خواجه و آنان كه مى‌خواهيد با حضرت دوست شما را الفتى حاصل آيد! به دروغ نتوان از عشق و كمال و قرب و مشاهدات و كمالات باطنى دم زد؛ مگر آنكه‌آنها در
شماحاصل گردد و ملكات انسانيّت را بيابيد و حالاتتان مقام گردد؛ كه : «رَحِمَ اللهُ امْرءًا عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ يَتَعَدَّ طَوْرَهُ.»[14] : (هيچ نادانى و جهلى بزرگتر از تجاوز نمودن از قدر و اندازه

خويش نيست.)و نيز: «لا جَهْلَ أعْظَمُ مِنْ تَعَدِّى القَدْرِ.»[15]  (هيچ نادانى و جهلى بزرگتر از

تجاوز نمودن از قدر و اندازه خويش نيست.) و همچنين: «لاعَقْلَ لِمَنْ يَتَجاوَزُ حَدَّهُ وَقَدْرَهُ.»[16] : (براى كسى كه از حدّ و قدر خويش تجاوز مى‌كند، عقل و خردى نيست.)

اجرها با شدت اى‌خسروِ شيرين‌حركات!         گر نگاهى، سوىِ فرهادِ دلْ افتاده كنى

خواجه در اين بيت طريق سخن گفتنش عوض شده. گويا او را توجّهى دست داده و به دورى و هجران خويش نگريسته و از دوست تمنّاى وصال و اظهار اشتياق به او را با زبان عاشقانه نموده و مى‌گويد: محبوبا! اگر نگاهى به اين دل از دست داده خود بنمايى، اجر و پاداش بسيار خواهى داشت. در جايى مى‌گويد :

فكر بلبل همه آن است، كه گل شد يارش         گل در انديشه، كه چون عشوه كند در كارش

دلربايى همه آن نيست كه عاشق بكُشند         خواجه آن است كه باشد غمِ خدمتكارش

دل حافظ كه به ديدار تو خوگر شده بود         ناز پروردِ وصال است، مجو آزارش[17]

و نيز در جايى مى‌گويد :

مرا كارى است مشكل با دلِ خويش         كه گفتن مى‌نيارم مشكلِ خويش

خيالت داند و جانِ من از غم         كه هر شب در چه كارم با دل خويش

ز واپس ماندگان، يادى كن آخر         چه رانى تند جانا! محملِ خويش

بكن جولانى آخر در رَهِ ما         چو حافظ خاك كرد آب و گِل خويش[18]

خاطرت كى رقمِ فيض پذيرد؟ هيهات!         مگر از نقشِ پراكنده، ورق ساده كنى

موعظه پنجم آنكه: اى خواجه و اهل طريق الى الله! تا زمانى كه دل خويش از علائق دنيوى و غير دوست پاك نسازيد، او را با شما عنايت نخواهد بود؛ كه : «ماجَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فى جَوْفِهِ.»[19] : (خداوند براى هيچ‌كس دو دل در درونش قرار

نداده است.) و به فيض ديدارش نايل نخواهيد شد، به گفته خواجه در جايى :

رندى آموز و كرم كن، كه نه چندين هنر است         حيوانى كه ننوشد مِى و انسان نشود

گوهرِ پاك ببايد، كه شود قابل فيض         ور نه هر سنگ و گِلى، لؤلؤ و مرجان نشود

اسم اعظم بكند كارِ خود اى دل! خوش باش         كه به تلبيس و حيل، ديو سليمان نشود[20]

و به گفته صائب تبريزى :

آئينه شو، وصال پرى طلعتان طلب         اوّل بروب خانه، سپس ميهمان طلب[21]

اى صبا! بندگى خواجه جلال‌الدّين كن         كه چمن پر سَمَن و سوسنِ آزاده كنى

كنايه از اينكه: اى عاشقى كه عشق محبوب، لطيف و ظريفت گردانيده و همواره چون باد، سرگردان درپى دوست مى‌باشى، اگر مى‌خواهى چمنزار عالم و يا وجودت را از تجلّى اسماء و صفاتى محبوب پر گل و چون سوسن آزاده از هر بستگى رها نمايى چاره‌اى جز مصاحبت استاد طريق براى راهنمايى نخواهى داشت. به گفته خواجه در جايى :

كُنج عزلت كه طلسماتِ عجائب دارد         فتح آن در نظرِ همّتِ درويشان است

آنچه زَرْ مى‌شود از پرتوِ آن قلبِ سياه         كيميايى است، كه در صحبتِ درويشان‌است

روىِ مقصود، كه شاهان به دعا مى‌طلبند         مظهرش، آينه طلعتِ درويشان است

حافظ ! ار آب حياتِ ابدى مى‌خواهى         منبعش،خاكِ درِ خلوتِ درويشان است[22]

كار خود گر به خدا باز گذارى حافظ !         اى بسا عيش، كه با بخت خدا داده كنى

اى خواجه! زمانى مى‌توانى از بخت خدا داده و لطيفه ربّانى و فطرتِ «فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»[23]  : (سرشت الهى كه مردم را بر آن آفريد.) بهره‌مند گردى، كه كار

خود را به حضرت دوست واگذار نمايى. اينجاست كه همه روى جانان نگريسته و همه كاره وى را مشاهده كرده، و عيش با بخت خداداده خواهى نمود؛ كه : «لَنْ تَتَّصِلَ بِالخالِقِ حَتّى تَنْقَطِعَ عَنِ الخَلْقِ.»[24]  : (هرگز به خالق نخواهى پيوست، تا اينكه از خلق جدا

و گسسته گردى) و نيز : «مَنْ رَغِبَ فيما عِنْدَ اللهِ، بَلَغَ آمالَهُ.»[25]  : (هركس به آنچه در نزد خداست ميل و رغبت داشته باشد، به آرزوهايش مى‌رسد.) و همچنين : «مَنْ يَكُنِ اللهُ أمَلَهُ، يُدْرِکَ غايَةَ الأمَلِ وَالرَّجآءِ.»[26]  : (هركس تنها آرزويش خدا باشد، به نهايت آرزو و اميد نائل گشته است.) و همچنين : «لَيْسَ لِمُتَوَكِّلٍ عَنآءٌ.»[27]  : (كسى كه به خدا توكل نمايد، او را

رنج و زحمتى نيست.) و يا اينكه : «مَنْ وَثِقَ بِاللهِ، تَوَكَّلَ عَلَيْهِ.»[28]  : (هركس به خداوند وثوق داشته باشد، بر او توكّل مى‌كند) و نيز : «مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللهِ، أضآئَتْ لَهُ الشُّبُهاتُ، وَكُفِىَ المَؤُوناتِ، وَأمِنَ التَّبِعاتِ.»[29]  : (هركس بر خداوند توكّل كند ، ]خويش را به او واگذار كند [شبهه‌ها و پوشيدگى‌ها بر او روشن و آشكار گشته، و در سختيها و مشكلات عهده‌دارش مى‌شوند، و از تبعات و آثار بد ايمن مى‌گردد.)

[1] . حديد 22 و 23.

[2] . غرر و درر موضوعى، باب الرّزق، ص135.

[3] . غرر و درر موضوعى، باب الرّزق، ص136.

[4] . غرر و درر موضوعى، باب الرّزق، ص136.

[5] . عنكبوت : 69.

[6] . نحل : 97.

[7] . نحل : 97.

[8] . غرر و درر موضوعى، باب الجزاء، ص43.

[9] . غرر و درر موضوعى، باب المصاحبة، ص195.

[10] و 3 . غرر و درر موضوعى، باب المصاحبة، ص196.

[11]

[12] . غرر و درر موضوعى، باب المصاحبة، ص198.

[13] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 366، ص275.

[14] . غرر و درر موضوعى، باب عرفان القدر، ص318.

[15] و 3 . غرر و درر موصوعى، باب عرفان القدر، ص319.

[16]

[17] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 343، ص261.

[18] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 347، ص263.

[19] . احزاب : 4.

[20] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 240، ص196.

[21] . ديوان صائب تبريزى، ص163.

[22] . ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 27، ص55.

[23] . روم : 30.

[24] و 4 و 5 . غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى، ص17.

[25]

[26]

[27] و 7 و 8 . غرر و درر موضوعى، باب التوكّل، ص418.

[28]

[29]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا