• غزل  524

اى بى‌خبر! بكوش كه صاحب خبر شوى         تا راهْ بين نباشى، كى راهبر شوى؟

در مكتبِ حقايق وپيشِ اديبِ عشق         هان! اى پسر! بكوش كه روزى پدر شوى

دست از مِسِ وجود، چو مردانِ رَهْ بشوى         تا كيمياىِ عشق بيابىّ وزَرْ شوى

خواب وخورت، زمرتبه عشق دور كرد         آن‌دم‌رسى‌به‌دوست،كه‌بى‌خواب‌وخور شوى

گر نورِ عشقِ حق به دل وجانت اوفتد         بالله، كز آفتابِ فَلَك خوبتر شوى

از پاى تا سرت، همه نورِ خدا شود         در راه ذوالجلال، چو بى‌پا وسر شوى

بنياد هستى تو، زير وزبر شود         در دل مدار هيچ كه زير وزبر شوى

گر در سرت هواى وصال است، حافظا!         بايد كه خاكِ دَرْگَهِ اهلِ بَصَر شوى

خواجه در اين غزل، در مقام گوشزد نمودن نصايح عارفانه‌اى است، به خود ويا سالكين طريق الى‌الله. مى‌گويد :

اى بى‌خبر! بكوش كه صاحب خبر شوى         تا راهْ بين نباشى، كى راهبر شوى؟

اى خواجه! ويا سالكى كه از عالم انسانيّت خبر ندارى! آرام منشين، بكوش وجديّت نما تا از عالم فطرت وملكوت خويش وجهان آفرينش با خبر گردى؛ كه : «ألْيَقْظَةُ نُورٌ، ألغَلْفَةُ غُرورٌ.»[1] : (بيدارى وهوشيارى]دل[، نور، غفلت وفراموشى، غرور

وفريفتگى است.) وهمچنين: «أليَقْظَةُ إسْتِبْصارٌ.»[2] : (بيدارى ]دل[، بينايى وروشنايى مى‌باشد.) ونيز: «ألا مُسْتَيْقِظَ مِنْ غَفْلَتِهِ قَبْلَ نَفادِ مُدَّتِهِ؟»[3] : (آيا كسى نيست كه پيش از پايان يافتن مدّت ]عمر[ش از غفلت خويش بيدار گردد؟) وبه گفته خواجه در جايى :

اين‌يك دو دم،كه دولتِ ديدار ممكن‌است         درياب كامِدل، كه نه پيداست كار عمر

تا كى مِىِ صبوح وشَكَرْ خوابِ صبحدم؟         بيدار گرد هان! كه نماند اعتبار عمر[4]

وراه نپيمود وبه مقصد واصل نگشته، كجا مى‌توانى راهنماى ديگران شوى؟ كه :«بِالهُدى يَكْثُرُ الإسْتِبْصارُ.»[5] : (تنها با هدايت وراهنمايى، بينايى وروشنايى ]دل[

افزون مى‌گردد.) ونيز: «طُوبىْ لِمَنْ بادَرَ الهُدى قَبْلَ أنْ تُغْلَقَ أبْوابُهُ.»[6] : (خوشا به حال آنكه

پيش از بسته شدن درهاى هدايت به سوى آن بشتابد.) وهمچنين: «مَنِ اسْتَرْشَدَ، عَلِمَ.»[7]  :

(هر كس هدايت وراهنمايى جويد، آگاه مى‌گردد.) وهمچنين: «لادَليلَ أرْشَدُ مِنَ الهُدى.»[8]  :

(هيچ راهنمايى، راهنما كنننده‌تر از ]پذيرش[ هدايت نيست.) ونيز: «كَيْفَ يُصْلِحُ غَيْرَهُ مَنْ لايُصْلِحُ نَفْسَهُ؟!»[9] : (كسى كه خود را اصلاح ننموده، چگونه مى‌تواند ديگران را

اصلاح كند؟!)؛

امّا اينكه چه طريقه‌اى را بايد در كوشيدن اختيار نمود تا با خبر از حقايق گرديد؟

در مكتبِ حقايق وپيشِ اديبِ عشق         هان! اى پسر! بكوش كه روزى پدر شوى

كنايه از اينكه: طريقه انبياء واولياء : را بايد اختيار نمايى، وسر تعظيم به پيشگاه اديب عشق (رسول‌الله 9 ويا على 7 يا استاد كامل) فرود آورى، وبه راهنماييهاى ايشان عمل نمايى؛ كه: «طُوبى لِمَنْ رَكِبَ الطَّريقَةَ الغَرّآءَ، وَلَزِمَ المَحَجَّةَ البَيْضآءَ!…»[10] : (خوشا به حال كسى كه راه روشن را پيموده وهمواره ملازم راه راست وهموار باشد…!) وهمچنين: «هُدِىَ مَنْ سَلِمَ مَقادَتَهُ إلَى اللهِ وَرَسُولِهِ وَوَلِىِّ أمْرِهِ.»[11] : (هر كس كه مطيع وفرمانبر خدا ورسول وولىّ امر خدا شد، هدايت يافت.) ونيز: «مَنْ يَطْلُبِ الهِدايَةَ مِنْ غَيْرِ أهْلِها، يَضِلَّ.»[12] : (هر كه هدايت را از غير اهل آن بجويد، گمراه مى‌شود.)

اى خواجه! و اى سالك! جديّت نما تا به كمال انسانيّت راه يابى وروزى هم دستگيرى ازافتادگان كنى؛ كه: «زَكاةُ العِلْمِ بَذْلُهُ لِمُسْتَحِقّيهِ وَإجْهادُ النَّفْسِ فِى العَمَلِ بِهِ.»[13]  :

(زكات دانش، بذل وبخشش آن به مستحقّ آن، وبه زحمت انداختن نفس و كوشش در عمل به آن مى‌باشد.)

دست از مِسِ وجود، چو مردانِ رَهْ بشوى         تا كيمياىِ عشق بيابىّ وزَرْ شوى

مردان راه خدا، از خود وتعلّقات وبستگى‌ها تجافى حاصل نمودند، تا به حقّ ومعشوق حقيقى پيوستند. اى خواجه! ويااى سالك! تو هم آنچنان شو، تا كيمياى عشقت دهند ووجودت با انس وقرب جانان ارزش پيدا كند.

خواب وخورت، زمرتبه عشق دور كرد         آن‌دم رسى به‌دوست،كه بى‌خواب‌وخور شوى

اى انسان! و اى خواجه! و اى سالك! تو مرغى ملكوتى مى‌باشى، خواب وخورت پاى‌بند عالم ملكى نموده، واز ملكوت خود غافل مانده‌اى، زمانى توجّه‌ات را از آن دو باز گير، تا به دوست راهت دهند. عاشق را با خواب وخور چه كار؟ كه: «أمْقَتُ العِبادِ إلَى اللهِ سُبْحانَهُ مَنْ كانَ هِمَّتُهُ بَطْنَهُ وَفَرْجَهُ.»[14]  : (كسى از بندگان بيشتر

مورد خشم وغضب خداوند سبحان است كه همّ وغمّش شكم وشرمگاهش باشد.) ونيز: «إذا مُلِئَ البَطْنُ مَنِ المُباحِ، عَمِىَ القَلْبُ عَنِ الصَّلاحِ.»[15] : (هرگاه شكم از ]خوارك[ مباح وروا پر شد، دل از صلاح وشايستگى كور ونابينا مى‌گردد.) ونيز: «بِئْسَ الغَريمُ النَّوْمُ! يُفْنِى قَصيرَ العُمْرِ، وَيُفَوِّتُ كَثيرَ الأجْرِ.»[16] : (چه بد دشمن و وام‌دهنده‌اى است خوابيدن! عمر كوتاه]انسان[ را نابود،

وپاداش فراوان را از دستش مى‌گيرد.)

توجّه داشته باش كه :

گر نورِ عشقِ حق به دل وجانت اوفتد         بالله، كز آفتابِ فَلَك خوبتر شوى

اى خواجه! ويا اى سالك! اگر عشق دلدار ظاهر وباطنت را فراگيرد ومنوّر به نور الهى گردى، حضرت دوست مقام خلافتت خواهد بخشيد، وعالمى از نور تو، بهتر
وبرتر از خورشيد، بهره‌مند خواهند شد؛ كه: «عِبادَاللهِ! إنَّ مِنْ أحَبِّ عِبادِاللهِ إلَيْهِ عَبْدآ أعانَهُ اللهُ عَلى نَفْسِهِ… فَزَهَرَ مِصْباحُ الهُدى فى قَلْبِهِ… وَتَخَلّى مِنَ الهُمُومِ إلّا هَمّآ واحدآ انْفَرَدَ بِهِ، فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ العَمى وَمُشاركَةِ أهْلِ الهَوى، وَصارَ مِنْ مَفاتيحِ أبْوابِ الهُدى وَمَغاليقِ أبْوابِ الرَّدى… مِصباحُ ظُلُماتٍ، كَشّافُ عَشَواتٍ….»[17] : (]اى[ بندگان خدا! براستى كه از محبوبترين بندگان خدا در نزد او،

بنده‌اى است كه خداوند او را عليه نفس خويش كمك وياورى نموده… پس چراغ هدايت در دلش روشن گرديده… واز تمام دل مشغوليها وانديشه‌ها تُهى شده، جز يك همّ وغمّ كه تنها بدان مشغول گشته، ودر نتيجه از صفت كورى ]دل[ وهمراهى اهل هوى وهوس بيرون آمده، واز كليدهاى درهاى هدايت، وقفل‌هاى درهاى هلاكت گرديد… ]او [چراغ تاريكيها، گشاينده مشكلات وامور مبهم مى‌باشد.) وهمه موجودات فرمانبردار تو مى‌گردند؛ كه: «يَابْنَ آدَمَ! أنَا غَنِىٌّ لاأفْتَقِرُ، أطِعْنى فيما أمَرْتُكَ، أجْعَلْكَ غَنِيّآ لاتَفْتَقِرُ، يَابْنَ آدَمَ! أنَا حَىٌّ لاأمُوتُ، أطِعْنى فيما أمَرْتُكَ، أجْعَلْكَ حَيّآ لاتَمُوتُ؛ أَنَا أقُولُ لِلشَّىْء: كُنْ، فَيَكُونُ، أطِعْنى فيما أمَرْتُكَ، أجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّىْءِ: كُنْ فَيَكُونُ.»[18] : (اى فرزند آدم! من بى‌نيازى هستم كه هرگز نيازمند نمى‌شوم، در آنچه

امر نموده‌ام از من اطاعت كن، تا تو را نيز چنان بى‌نياز گردانم كه هرگز نيازمند نشوى. اى فرزند آدم! من زنده‌اى هستم كه مرگ را بر من راهى نيست، در آنچه امر نموده‌ام از من اطاعت نما، تا تو را نيز زنده‌اى گردانم كه هرگز نميرى. من به هر چيز مى‌گويم: موجود شو، موجود مى‌شود. در آنچه امر نموده‌ام از من اطاعت كن، تا تو را نيز چنان گردانم كه به هر چيزى بگويى: موجود شو، موجود شود.)

نه تنها «از آفتاب فلك خوبتر شوى»؛ كه :

از پاى تا سرت، همه نورِ خدا شود         در راه ذوالجلال، چو بى‌پا وسر شوى

چو در راه عشق جانان ودر طريق عبوديّت او، پا از سر وسر از پا نشناسى، به
مقام مخلَصيّتت (به فتح لام) نائل سازد؛ كه: «قَدْأخْلَصَ للهِِ، فَاسْتَخْلَصَهُ، فَهُوَ مِنْ مَعادِنِ دينهِ وَأوْتادِ أرْضِهِ.»[19] : (براستى براى خدا اخلاص ورزيد، پس خداوند او را خالص وويژه

خويش نمود. واز معادن وكانهاى دين خدا، واوتاد وبرپادارندگان زمين مى‌باشد.) ووقتى چنان شدى، نور حضرتش تو را فرا گيرد، جز به او ننگرى ونخواهى ونيابى، وبه شهودِ (أللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأرْضِ )[20] : (خدا، نور آسمانها وزمين مى‌باشد.) ونيز: (نُورٌ عَلى نورٍ،

يَهْدِى اللهُ لِنَوْرِهِ مَنْ يَشآءُ)[21] : (نورى فوق نورى است خداوند هر كس را بخواهد به نور خويش رهنمون مى‌شود.) مفتخر گردى؛ امّا :

بنياد هستى تو، زير وزبر شود         در دل مدار هيچ كه زير وزبر شوى

اى خواجه! ويا اى سالك! چون عشق دوست بنياد هستى‌ات بركَنَد وبه فناى خويش آگاهت سازد، از اين دگرگونى مهراس، كه از پستى به اوج رفعت، واز عالم ظلمت به نور خويش رهنمون شده‌اى؛ كه: «إلهى! أنْتَ الَّذى أشْرَقْتَ الأنْوارَ فى قُلُوبِ أوْلِيآئِك، حَتّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ ]وَجدُوكَ[، وَأنْتَ الَّذى أزَلْتَ الأغْيارَ عَنْ قُلُوبِ أحِبّآئِكَ، حَتّى لَمْيُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْيَلْجَئُوا إلى غَيْرِكَ. أنْتَ المُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ أوْحَشَتْهُمُ العَوالِمُ، وَأنْتَ الَّذى هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمُ المَعالِمُ.»[22]  : (پروردگارا! تويى كه انوار را در دل اوليائت تابانيدى تا

به مقام معرفت وشناسايى وتوحيدت نائل آمدند]يا: تو را يافتند،[، وتويى كه اغيار را از دلهاى دوستانت زدودى تا غير تو را به دوستى نگرفته وجز به تو پناه نبردند. تويى يار ومونس ايشان آنجا كه عوالم ]امكانى[ ايشان را به وحشت انداخت، وتويى راهنما وراهبر ايشان آنجا كه علامتها براى ايشان آشكار گشت.)

گر در سرت هواى وصال است، حافظا!         بايد كه خاكِ دَرْگَهِ اهلِ بَصَر شوى

اى خواجه! وصال حضرت دوست نصيب آنان مى‌شود، كه سر به آستانه انبياء واولياء : وبندگان خاصّ واساتيد طريق بسايند، تا آنان راهنمايشان به او جلّ جلاله گردند؛ كه: (قُلْ: إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ، فَاتَّبِعُونى، يُحْبِبْكُمُ اللهُ)[23] : (بگو: اگر خدا را

دوست داريد، از من پيروى نماييد، تا خداوند شما را دوست بدارد.) ونيز: (ياأيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا : إتَّقُواللهَ، وَابْتَغُوا إلَيْهِ الوَسيلَةَ، وَجاهِدُوا فى سَبيلِهِ، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )[24] : (اى كسانى كه ايمان

آورده‌ايد! تقواى خدا را پيشه كنيد وبه سوى او وسيله ودستاويزى بجوييد ودر راه او مجاهده و تلاش و كوشش نماييد، باشد كه رستگار شويد.) و به گفته خواجه در جايى :

گذار بر ظلمات است، خضرِ راهى جو         مباد كآتشِ محرومى، آبِ ما ببرد[25]

ودر جاى ديگر مى‌گويد :

كيميايى است عجب، بندگى پير مغان         خاك او گشتم وچندين درجاتم دادند

همّتِ پير مغان ونَفَسِ رندان بود         كه زبندِ غمِ ايّام، نجاتم دادند[26]

[1] و 2 و 3 ـ غرر ودرر موضوعى، باب اليقظه، ص 431.

[2]

[3]

[4] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 291، ص  228.

[5] ـ غرر ودرر موضوعى، باب الهداية، ص 421.

[6] ـ غرر ودرر موضوعى، باب الهداية، ص 421.

[7] و 4 ـ غرر ودرر موضوعى، باب الهداية، ص 421.

[8] و 5 و 6 ـ غرر ودرر موضوعى، باب الهداية، ص 422.

[9] ـ غرر ودرر موضوعى، باب النّفس، ص 390.

[10]

[11]

[12]

[13] ـ غرر ودرر موضوعى، باب العمل، ص 281.

[14] و 2 ـ غرر ودرر موضوعى، باب البطنة، ص 36.

[15]

[16] ـ غرر ودرر موضوعى، باب النوم، ص 397.

[17] ـ نهج البلاغة، خطبه 87.

[18] ـ الجواهر السنيّة، ص 361.

[19] ـ نهج البلاغة، خطبه 87.

[20] و 3 ـ نور: 35.

[21]

[22] ـ اقبال الاعمال، ص 349.

[23] ـ آل عمران: 31.

[24] ـ مائده: 35.

[25] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 126، ص  120.

[26] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 173، ص  150.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا