- غزل 510
دامن كشان همى شد در شربِ زَرْ كشيده صد ماهرو ز رشكش، جَيْبِ قصب دريده
از تاب آتشِ مِىْ، بر گرد عارضش خوى چون قطرههاى شبنم، بر برگ گل چكيده
ياقوت جان فزايش، از آب لطف زاده شمشاد خوش خرامش، در ناز پروريده
لفظ فصيح شيرين، قدّ بلند چابك روى لطيف نازك، چشم خوش كشيده[1]
آن لعل دلكشش بين، وآن خنده پر آشوب آن رفتن خوشش بين، وآن كام آرميده
آن آهوى سيه چشم، از دام ما برون شد ياران! چه چاره سازيم، با اين دل رميده؟
تا كى كشم عتابت؟ ازچشم نيم خوابت روزى كرشمهاى كن، اى نور هر دو ديده!
زنهار تا توانى، اهل نظر ميازار دنيا وفا ندارد، اى يار برگزيده!
صد شكر باز گويم، در بندگىّ خواجه گر اوفتد به دستم، آن ميوه رسيده
هر بد كه گفت دشمن، در حقّ ما شنيدى يارب! كه مدّعى را، بادا زبان بريده!
گر خاطر شريفت، رنجيده شد زحافظ بازآ، كه توبه كرديم، از گفته وشنيده
گويا خواجه را مشاهدهاى دست داده وسپس محروم از آن گشته، ابتداى غزل ذكر از چگونگى آن نموده وپس از آن در فكر چاره جويى روزگار هجران وگله گذارى وتمنّاى ديدار دوباره شده. مىگويد :
دامن كشان همى شد در شربِ زَرْ كشيده[2] صد ماهرو ز رشكش، جَيْبِ قصب دريده
محبوب من برايم تجلّى نمود در حالى كه مست شرابِ جمال خويش به خود مىباليد، وصد ماهرو از غبطه به او، بىاختيار جامه مىدريدند، چرا چنين نباشند كه همه زيبايى را از او وام گرفتهاند، به گفته خواجه در جايى :
زُلفِ آشفته وخوى كرده وخندانْ، لبِ مست پيرهن چاك وغزلخوان وصراحى در دست
نرگسش عربده جوى ولبش افسوس كنان نيم شب، مست به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوشِ من آورد وبه آواز حزين گفت:كاى عاشقِشوريده من! خوابتهست؟
عاشقى را كه چنين باده شبگير دهند كافر عشق بُوَد گر نبود باده پرست[3]
از تاب آتشِ مِىْ، بر گرد عارضش خوى چون قطرههاى شبنم، بر برگ گل چكيده
معشوقم از زيبايى وبرافروختگى صورتش عرق كرده وگل انداخته بود، همچون قطرههاى شبنم كه بر گلبرگ مىنشيند. به گفته خواجه در جايى :
به حُسن خُلق ووفا، كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن، انكارِ كار ما نرسد
اگرچه حُسن فروشان، به جلوه آمدهاند كسى بهحُسن وملاحت، به يار ما نرسد
بهحقّ صحبت ديرين،كه هيچ محرم راز به يار يك جهتِ حق گذار ما نرسد
هزار نقد، به بازار كاينات آرند يكى، به سكّه صاحب عيار ما نرسد[4]
ياقوت جان فزايش، از آب لطف زاده شمشاد خوش خرامش، در ناز پروريده
لبان سرخ وتجلّيات اسماء وصفاتى او چنان دلربايى مىنمود، كه گويا از آب زُلال لطف نشأت گرفته، وقامتش چنان رسا وزيبا مىنمود ومظاهر را به قيّوميّتش برپا داشته بود كه گويا در ناز پرورش يافته. كنايه از اينكه: در دلبرى قيامت به پا مىكرد ومرا به قيّوميّت خويش توجّه مىداد ودر پيشگاهش خاضع مىساخت؛ كه : (وَعَنَتِ الوُجُوهُ لِلحَىِّ القَيُّومِ )[5] : (وچهرهها در برابر خداوند زنده وبر پا دارنده ]موجودات[
خوار هستند.)
لفظ فصيح شيرين، قدّ بلند چابك روى لطيف نازك، چشم خوش كشيده
وگفتار محبوبم را در آن ديدار چنان فصيح وشيرين يافتم وقد وقامتش را در زيبايى وچابكى، يكتا؛ وجمالش رادر لطافت، بىهمتا؛ وجذبات چشمهايش را به دلربايى، تنها ديدم. خلاصه او را در تجلّيات اسمائى وصفاتى بىنظير يافتم وبا خود گفتم :
عيشم مدام است، از لعل دلخواه كارم به كام است، الحمدُلله
اى بخت سركش! تنگش به بركش گه جام زَرْكش، گه لعل دلخواه[6]
ولى افسوس! كه هنوز سيرش مشاهده ننموده، به فراقش مبتلا گشتم؛ ناچار مىگويم :
جانا! چه گويم شرح فراقت چشمىّ وصد نَمْ، جانىّ وصد آه
كافر مبيناد، اين غم كه ديده است از قامتت سرو، از عارضت ماه
رو بر نتابم، از راه خدمت سر بر ندارم، از خاك درگاه
از صبرِ عاشق، خوشتر نباشد صبر از خدا خواه، صبر از خدا خواه[7]
هنگامى كه به او نظر مىكردم در دل به خويش مىگفتم :
آن لعل دلكشش بين، وآن خنده پر آشوب آه رفتن خوشش بين، وآن كام آرميده
ببين معشوق با لعل لب وبا خنده پرآشوب، وچابك رفتن وخراميدن، ودر همه صفات وكمالات به كام خويش بودنش چگونه غوغا نموده ومرا به خويش فريفته ساخته واز توجّه به جمال مظاهرش باز داشته كه مىگويم :
اى گُل! تو كجا وروى زيباش؟ او مشك وتو خار باردارى
ريحان! تو كجا وخطّ سبزش؟ او تازه وتو غبار دارى
نرگس! تو كجا وچشم مستش او سرخوش وتو خمار دارى
اى سرو! تو با قد بلندش در باغ چه اعتبار دارى؟[8]
خلاصه، ابيات گذشته با تعبيرات ظاهرى وصفات معشوقههاى مجازى، در مقام معرّفى حضرت محبوب به صفات وكمالاتى است كه تنها او را سزد، و در ابيات آتيه خواجه در مقام گله از روزگار فراق وتمنّاى ديدار دوباره برآمده، مىگويد :
آن آهوى سيه چشم، از دام ما برون شد ياران! چهچاره سازيم، با اين دل رميده؟
افسوس! كه يار جلوهاى نمود وبرفت، وعاشقان خود را به هجران مبتلا ساخت وحسرت جذبات تجلّيات پرشور وكُشندهاش را به دل ما بگذاشت وبشد. اى دوستان! چاره چيست وچگونه مىتوان باز قلب رميده خود را با مشاهدهاش به راه آوريم؟ در جايى مىگويد :
دلبر برفت ودلشدگان را خبر نكرد يادِ حريف شهر ورفيق سفر نكرد
يا بخت من، طريقِ محبّت فرو گذاشت يا او به شاهراهِ حقيقت گذر نكرد
من ايستاده، تا كُنَمش جان فدا چو شمع او خود گذر،به من چو نسيمِ سحر نكرد[9]
ونيز در جايى مىگويد :
كه بَرَد به نزد شاهان زمن گدا پيامى؟ كه بهكوى ميفروشان، دوهزار جَمْ بهجامى
تو كه كيميا فروشى، نظرى به قلب ما كن كه بضاعتى نداريم وفكندهايم دامى
بهكجا برم شكايت؟ بهكه گويم اينحكايت كه لبت حيات ما بود ونداشتى دوامى
سَرِخدمت تو دارم،بخرم بههيچ ومفروش كه چو بنده كمتر افتد به مباركى غلامى[10]
تا كى كشم عتابت؟ ازچشم نيم خوابت روزى كرشمهاى كن، اى نور هر دو ديده!
اى دوست! تا كى مىخواهى به من بىعنايت باشى ومرا شايسته ديدار خود ندانى؟ آخر اى نور ديده خواجه! بيا از اين نامهربانى دست بردار وروزى با كرشمهاى وگوشه چشمى به او نظر بنما ودل از وى بستان. به گفته خواجه در جايى :
باز آى ودلِ تنگ مرا مونس جان باش وين سوخته را، محرمِ اسرار نهان باش
زآن باده، كه در مصطبه عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده وگو رمضان باش
خونشد دلم از حسرتِ آنلعلِ روانبخش اىدُرج محبّت! بههمان مهرونشان باش[11]
ونيز در جايى مىگويد :
درآ، كه در دل خسته، توان درآيد باز بيا، كه بر تن مرده، روان گرايد باز
بيا، كه فرقت تو، چشم من چنان بر بست كه فتح باب وصالت، مگر گشايد باز[12]
زنهار تا توانى، اهل نظر ميازار دنيا وفا ندارد، اى يار برگزيده!
اى محبوب برگزيده عاشقان! تا مىتوانى با ايشان خوش رفتار باش، وبا عتاب رفتار مكن؛ دنيا را وفايى نيست، نيكيها به جا مىماند.(سخنى است عاشقانه به صورت گفتار عُشّاق مجازى با معشوقههاى ظاهرى.) خلاصه بخواهد بگويد :
دلم را شد سر زُلفِ تو مسكن بدينسانش فرو مگذار ومشكن
چو شمع ار پيشم آيى، در شب تار شود چشمم، به ديدار تو روشن
بهگلزارم چه كار اكنون؟ كه گشته است جهان بر چشمم از رويت چو گلشن
ز سَرْوِ قامتت ننشينم آزاد همه تن گر زبان باشم چو سوسن[13]
صد شكر باز گويم، در بندگىّ خواجه گر اوفتد به دستم، آن ميوه رسيده
اين اطاعت وپيروى رسولالله 9 وخواجه عالم بود كه مرا به ديدار گذشتهام نايل ساخت؛ كه مىفرمود: (إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونى، يُحْبِبْكُمُ اللهُ)[14] : (اگر خدا را
دوست داريد، از من پيروى نماييد، تا خداوند شما را دوست بدارد.) ونيز: (إسْتَجيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِمايُحْييكُمْ، وَاعْلَمُوا أنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ…)[15] : (هنگامى كه خدا
ورسول شما را به آنچه كه مايه حيات وزندگانى شماست، مىخوانند، اجابت كنيد، وبدانيد كه خداوند ميان انسان ودل او حايل است ]از خود او به او نزديكتر است[.) وچنانچه باز آن ديدار برايم حاصل شود، بسيار شكرگذار حضرتش9 (نسبت به راهنماييهايى كه براى وصول به مشاهده جناب محبوب نموده) خواهم بود؛ كه: (مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقينَ لَمْ يَشْكُرِ اللهَ عَزَّ وجلَّ )[16] : (هر كس شكر وسپاس آفريدگانى را كه به او نعمت
ارزانى مىدارند، بجا نياورد، شكر وسپاس خداوند عزّ وجلّ را بجا نياورده است.) ونيز : «وَأشْكَرُكُمْ للهِِ، أشْكَرُكُمْ لِلنّاسِ.»[17] : (سپاسگزارترين شما براى خدا، سپاسگزارترين شما نسبت
به مردم مىباشد.)
هر بد كه گفت دشمن، در حقّ ما شنيدى يارب! كه مدّعى را، بادا زبان بريده!
خلاصه بخواهد بگويد: محبوبا! خود شنيدى كه شيطان نسبت به بندگانت چه گفتارى داشت تا ايشان را از تو جدا سازد؛ كه: (قالَ: فَبِما أغْوَيْتَنى، لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ المُسْتَقيمَ )[18] : (عرض كرد: پس بخاطر اينكه مرا گمراه نمودى، براى ]گمراهى [آنان
بر راه راست تو خواهم نشست.) وگفت: (وَلا تَجِدُ أكْثَرَهُمْ شاكِرينَ )[19] : (وبيشتر ايشان را
شاكر وسپاسگزار نخواهى يافت.). الهى كه زبان اين مدّعى گمراه كننده بندگانت بريده باد! ورحمت وفضيلت شامل حال خواجهات شود وباز به ديدارت نايل گردد. كه : (وَلَوْلافَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ، لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إلّا قَليلا)[20] : (واگر فضل ورحمت خدا بر
شما نبود، مسلّمآ جز عدّه كمى، همه شيطان را پيروى مىكرديد.)؛ لذامىگويد :
گر خاطر شريفت، رنجيده شد زحافظ بازآ، كه توبه كرديم، از گفته وشنيده
محبوبا! اگر علّت محروميّت من از مشاهده جمالت، عمل نكردن به دستورات شريعتت شده، وبه گفتار شيطان ووسوسههاى او گوش فرا دادهام، «بازآ، كه توبه كرديم، از گفته وشنيده»؛ خود فرمودهاى: (وَإنّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحآ، ثَمَّ اهْتَدى )[21] : (وبراستى كه من نسبت به كسى كه توبه نموده وايمان آورده وعمل صالح وشايسته
انجام دهد وآنگاه هدايتپذير باشد، بسيار آمرزنده مىباشم.) وفرمودهاى: (وَهُوَ الَّذى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئآتِ )[22] : (واوست خداوندى كه توبه بندگانش را پذيرفته واز
بديهاى آنان مىگذرد.)
[1] ـ اين بيت در بعضى از نسخهها چنين است: روى لطيف دلكش، قدّ بلند سركش ـ لفظ فصيح شيرين،چشم خوش كشيده.
[2] ـ دو لفظ «شرب» و«زر»، دو گونه مىتوان قرائت نمود: يكى آنكه «شَرْب»(به فتح شين) و«زَرْ» خواندهشود؛ دوّم آنكه «شِرْب»(به كسر شين) و«رَزْ» قرائت گردد. استاد بزرگوار(رضوانالله تعالى عليه) بياندوّم را اختيار مىنمودند ومىفرمودند: منظور شراب انگور است. ومعنى فوق مطابق با بيان استادمىباشد، ولى اكثر، بيان اوّل را اختيار نموده وگفتهاند: مقصود لباس ودامن پولكدار وبرق زنندهاىاست كه عروس براى داماد مىپوشيده وبا ناز وبىاعتنايى قدم برمىداشته. بيان استاد با ابيات ديگرخواجه مناسب مىنمايد.
[3] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 46، ص 68.
[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 139، ص 127.
[5] ـ طه: 111.
[6] و 2 ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 515، ص 370.
[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 523، ص 376.
[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 166، ص 145.
[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 586، ص 420.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 329، ص 252.
[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 319، ص 246.
[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 473، ص 344.
[14] ـ آلعمران : 31.
[15] ـ انفال: 24.
[16] ـ بحارالانوار، ج71، ص44، روايت 47.
[17] ـ بحارالانوار، ج71، ص38، از روايت 25.
[18] ـ اعراف: 16.
[19] ـ اعراف: 17.
[20] ـ نساء: 83.
[21] ـ طه: 82.
[22] ـ شورى: 25.