- غزل 462
اى نور چشم من! سخنى هست گوش كنتا ساغرت پر است، بنوشان و نوش كن
پيران، سخن به تجربه گفتند، گفتمت هان اى پسر! كه پير شوى! پند گوش كن
بر هوشمند، سلسله ننهاد دست عشق خواهى كه زلف يار كِشى، ترك هوش كن
تسبيح و خرقه، لذّت مستى نبخشدت همّت در اين عمل، طلب از ميفروش كن
با دوستان، مضايقه در عُمر و مال نيست صد جان فداىِ يارِ نصيحت نيوش كن!
در راه عشق، وسوسه اهرمن بسى است هشدار و گوش دل به پيام سروش كن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند اى چنگ! ناله بركش و اى دف! خروش كن
ساقى! كه جامت از مىِ صافى تهى مباد! چشم عنايتى به من دُرد نوش كن
سر مست در قباى زر افشان چو بگذرى يك بوسه نذرِ حافظِ پشمينه پوش كن
خواجه در اين غزل، خود را مورد خطاب قرار داده و اشاره به امورى فرموده كه وى را به تمام معنى مورد نظر دوست قرار مىدهد، و در پايان تقاضاى آن خواستهها را از حضرت دوست نموده، و ممكن است روى سخنش با سالكين باشد، ولى دو بيت آخر شاهد بر معناى اوّل است. مىگويد :
اى نور چشم من! سخنى هست، گوش كن تا ساغرت پر است، بنوشان و نوش كن
پيران، سخن به تجربه گفتند، گفتمت هان! اى پسر! كه پير شوى، پند گوش كن
اى خواجه! در راه خدا، از فرصت جوانى و ايّام و ليالى عمر و نفحات الهى و اوقات و مشاهدات بهره بردار، كه همگى سرمايه دست يافتنت به كمال مىباشند. و چون دوست به عنايتهاى خود از كمالات بهرهمندت نمود، دوستان خود را هم بهرهمند ساز؛ كه: (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ )[1] : (و امّا نعمت پروردگارت را به ديگران
بازگوى.) و نيز: (وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ )[2] : (و از آنچه روزىشان نمودهايم، انفاق
مىكنند.) اين سخن از من نيست، كه «پيران، سخن به تجربه گفتند، گفتمت» تا عمر باقى وجوانى را از دست ندادهاى،از ايّام جوانى و عمر استفادهنما؛ كه: «ألْعُمْرُ تُفْنيهِ
اللَّحَظَاتُ.»[3] : (عُمر را لحظهها از بين مىبرند.) و نيز: «إحْفَظْ عُمْرَکَ مِنَ التَّضييعِ لَهُ فى غَيْرِ
العِبادَةِ وَالطّاعاتِ.»[4] : (عُمر خويش را از صرف كردنش در غير عبادت و طاعات ]خدا[
نگاه دار.) و همچنين: «لا يَعْرِفُ قَدْرَ ما بَقِىَ مِنْ عُمْرِهِ إلّا نَبِىُّ أوْ صِدِّيقٌ.»[5] : (ارزش باقيمانده
عمر را جز نبىّ و يا صدّيق نمىشناسند.) و نيز: «إنَّما قَلْبُ الحَدَثِ كَالأرْضِ الخالِيَةِ، مَهْما اُلْقِىَ فيها مِنْ كُلِّ شَىْءٍ قَبِلَتْهُ.»[6] : (بىگمان دل جوان بسان زمين خالى است كه هرچه ]و هر
بذرى [ در آن افكنده شود، مىپذيرد.)
بر هوشمند، سلسله ننهاد دستِ عشق خواهى كه زلف يار كشى، تَرکِ هوش كن
اى خواجه! هوشمندان از زنجير محبّت و عشق دوست بهره نمىبرند، اين عاشق است كه مىتواند بر هستى و كثرت عالم به چشم وحدت نظر نمايد و حضرت محبوب را با آنها مشاهده كند و استقلال به آنان ندهد. «خواهى كه زلف يار كشى، تَركِ هوش كن»، تا بجز دوست نظر به موجودى نداشته باشى.
تسبيح و خرقه، لذّتِ مستى نبخشدت همّت در اين عمل، طلب از مِىْ فروش كن
اى خواجه! لذّتِ انس با دوست را از تسبيح و خرقه نمىتوان بدست آورد؛ زيرا آن دو مستى بخش نيستند، همّت و كوشش در مراقبه و ذكر اوست كه مستىات مىبخشد، و آن را بايد از او سبحانه و يا از اوليائش : تقاضا نمود؛ كه: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا! إتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إلَيْهِ الوَسيلَةَ، وَجاهِدُوا فى سَبيلِهِ، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )[7] : (اى كسانى
كه ايمان آوردهايد! تقواى خدا را پيشه كنيد و وسيله و دستاويزى به سوى او بجوييد، و در راهخدا مجاهدهنموده وبكوشيد،باشد كه رستگار گرديد.)بهگفتهخواجه در جايى :
هر آن خجستهنظر، كز پىِ سعادت رفت به كُنج ميكده و خانه ارادت رفت
ز رَطْلِ دُرْد كشان، كشف كرد سالِک راه رموز غيب، كه در عالم شهادت رفت[8]
با دوستان، مضايقه در عُمر و مال نيست صد جان، فداىِ يار نصيحت نيوش كن
اى خواجه! عمر و مال چيست كه دوست براى دوست خود بكار بندد. پند من بشنو و به گوش جان بپذير؛ زيرا «با دوستان، مضايقه در عمر و مال نيست.»؛ كه : «أشْفَقُ النّاسِ عَلَيْکَ، أعْوَنُهُمْ لَکَ عَلى صَلاحِ نَفْسِکَ، وأنْصَحُهُمْ لَکَ فى دينِکَ.»[9] : (مهربانترين
مردم بر تو، كسى است كه بيشتر از همه تو را بر صلاح نَفْست ياورى نموده، و نسبت به دينت خيرخواه باشد.) و نيز: «طُوبى لِمَنْ أطاعَ ناصِحاً يَهْديهِ، وَتَجَنَّبَ غاوِياً يُرْديهِ!»[10] : (خوشا به حال كسى كه از خير خواهى و پند آموزى كه وى را هدايت و راهنمايى مىكند، پيروى نموده و از گمراه كنندهاى كه به هلاكتش گرفتار مىكند، دورى گزيند.) و همچنين: «لِيَكُنْ أحَبُّ النّاسِ إلَيکَ المُشْفِقَ النّاصِحَ.»[11] : (بايد محبوبترين مردم در نزد تو، شخص مهربان و خير خواه و پند آموز باشد.) و نيز: «مَنْ أمَرَکَ بِإصْلاحِ نَفْسِکَ فَهُوَ أحَقُّ مَنْ تُطيعُهُ.»[12] : (هركس
تو را به اصلاح نَفست امرى كند، او سزاوارترين كسى است كه بايد از او اطاعت نمايى.) و همچنين: «مِنْ أكْبَرِ التَّوْفيقِ، الأخْذُ باِلنَّصيحَةِ.»[13] : (از جمله توفيقهاى بزرگ، پذيرش نصيحت است.) و نيز: «لا شَفيقَ كَالوَدُودِ النّاصِحِ.»[14] : (هيچ دلسوزى همچون دوست خير خواه و اندرز دهنده نيست.)
در راه عشق، وسوسه اهرمن بسى است هشدار! و گوشِ دل به پيام سروش كن
آرى، آن كس كه قدم در راه عشق محبوب بىهمتا نهاده، از هر جانب هواهاى نفسانى و شيطانى او را از مقصدش باز مىدارند؛ اينجاست كه وى بايد گوش به پيام سروش الهى و انبياء و اولياء : دهد و با ياد او و مراقبه، اَهرمَن و شيطان را از خود براند؛ كه: (إنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ، تَذَكَّرُوا، فإذا هُمْ مُبْصِرُونَ )[15] :
(براستى آنان كه تقوى پيشهاند، وقتى شيطانى گرداگرد ] دل [ آنها مىگردد ]و يا: وسوسه شيطانى به ايشان مىرسد[ بىدرنگ متذكّر شده و ناگهان ]دلشان [ بينا مىگردد.)
خواجه هم به خود خطاب كرده و مىگويد :
در راه عشق، وسوسه اهرمن بسى است هشدار! و گوش دل به پيام سروش كن
كه فرمودند: «صافُّوا الشَّيْطانَ بِالمُجاهَدَةِ، وَاغْلِبُوهُ بِالمُخالَفَةِ؛ تَزْكُوا اَنْفُسُكُمْ وَتَعْلُوا …»[16] : (با
مجاهده نمودن ] با هوا و هوس [ در برابر شيطان صف بكشيد، و با مخالفت ]با خواهش نفس [ بر او چيره شويد، تا نَفْسها و جانهايتان پاك و والا گردد…) و نيز: «لا تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطانِ فى عَمَلِکَ نَصيباً، ولا عَلى نَفْسِکَ سَبيلاً[17] : (هرگز براى شيطان در عمل خويش بهرهاى، و بر نفس خود راهى قرار مده.) و همچنين: «رَدْعُ النَّفْسِ وَجِهادُها عَنْ أهْوِيَتِها يَرْفَعُ الدَّرَجاتِ وَيُضاعِفُ الحَسَناتِ.»[18] : (برگرداندن نفس و مجاهده با هواهاى نفسانى، درجات انسان را
بالا برده و حسنات و نيكىهايش را دو چندان مىكند.) و نيز: «مَنْ أحَبَّ نَيْلَ الدَّرَجاتِ العُلى، فَلْيَغْلِبِ الهَوى.»[19] : (هر كس دوست دارد به درجات والا نايل آيد، بايد بر هوى و هوس
خويش چيره گردد.)
برگِ نوا تَبَهْ شد و سازِ طَرَب نماند اى چنگ! ناله بر كش و اى دَفْ! خروش كن
اى نفحات شور به پا كننده عشّاق! عمرم به بطالت گذشت و سرمايه ساعات و لحظات و ايّام و هفته و ماهم سپرى شدند؛ كه: «إلهى! وَقَدْ أفْنَيْتُ عُمْرى فى شِرَّةِ ]شَرَهِ [ السَّهْوِ عَنْکَ، وَأبْلَيْتُ شَبابى فى سَكْرَةِ التّباعُدِ مِنْکَ، إلهى! فَلَمْ أسْتَيْقِظْ أيّامَ اغْتِرارى بِکَ وَرُكُونى إلى سَبيلِ سَخَطِکَ.»[20] : (بار الها! عمرم را در حرص و آز شديد غفلت از تو فانى ساختم، و
جوانىام را در مستى بُعد و دورى از تو فرسودم، بارالها! آنگاه در روزگار دليرىام بر تو و آسودنم به راه خشم و غضبت، بيدار نگشتم.) و هيچ بهره از آنها نبردم، بياييد وزيدن گيريد و مرا با نسيمهاى جانبخش خود زنده كرده و به طرب در آوريد، تا در باقى عمر به ذكر و مراقبه دوست مشغول گردم؛ كه: «وَها! أنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحاتِ رَوْحِکَ وَعَطْفِکَ، وَمُنْتَجِعٌ غَيْثَ جُودِکَ وَلُطْفِکَ، فارٌّ مِنْ سَخَطِکَ إلى رِضاکَ، هاربٌ مِنْکَ إلَيْکَ، راجٍ أحْسَنَ مالَدَيْکَ، مُعَوِّلٌ عَلى مَواهِبِکَ»[21] : (هان! اينك من خود را در معرض نسيمهاى عنايت و لطفت در
آورده، و باران جود و رحمتت را تقاضا مىنمايم، و از خشم تو به سوى رضا و خوشنوديت گريخته، و از تو به سوى تو گريزانم، و از تو آنچه را كه نزدت بهتر است اميد دارم، و اعتمادم همه بر موهبت و بخششهاى توست.)
ساقى! كه جامت از مِىِ صافى تهى مباد! چشمِ عنايتى، به من دُرْد نوش كن
اى محبوب حقيقى! الهى كه جامت از مى صافى و تجلّيات پر شور مستدام باد! (كه هست) چشم عنايتى هم به من دُرْدُ نوش كن. به گفته خواجه در جايى :
ساقى! به نور باده بر افروز جامِ ما مطرب! بگو، كه كار جهان شد به كام ما
چندان بود كرشمه و ناز سَهى قدان كآيد به جلوه سَروِ صنوبر خرام ما[22]
و يا بخواهد بگويد: اى رسول گرامى 9، و يا اى اميرالمومنين 7، و يا اى ولىّ زمان (عجّل الله تعالى فرجه)! و يا اى استاد طريق! الهى كه همواره جامتان پر باده و تجلّياتتان مستدام و پر شورتر باشد! عنايتى هم به منى كه در ازل، شراب صافى و بسيار مست كننده و مشاهدات و جذبات پرشور حضرت دوست نصيبم بوده و در اين جهان از آن محروم گشتهام، بنمائيد.
به گفته خواجه در جايى :
ساقيا! مايه شباب بيار يك دو ساغر شرابِ ناب بيار
داروىِ درد عشق، يعنى مِىْ كوست درمانِ شيخ و شاب بيار
گرچه مستم، سه چار جام دگر تا به كلّى شوم خراب، بيار[23]
سرمست در قباىِ زَرْ افشان چو بگذرى يك بوسه نذرِ حافظ پشمينه پوش كن
اى دوست! تو خورشيدى مىباشى كه در جمال و كمال بى همتايى، و نمىخواهى به عاشقانت نظر داشته باشى؛ امّا چون به خواجه پشمينه پوش خود بگذرى، بگذار تا بوسهاى و بهرهاى از جمالت برگيرد.
در جايى مىگويد :
اى دل ريشِ مرا با لبِ تو حقِّ نمك حق نگهدار، كه من مىروم اللهُ مَعَک
گفته بودى كه شوم مست و دو بوست بدهم وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يك[24]
و درجايى پس از رسيدن به آرزوى خود مىگويد :
ديدار شد ميسّر و بوس و كنار هم از بخت شكر دارم و از روزگار هم[25]
[1] ـ الضّحى: 11.
[2] ـ بقره : 3.
[3] ـ غرر و درر موضوعى، باب الشباب، ص170.
[4] ـ غرر و درر موضوعى، باب العمر، ص276.
[5] ـ غرر و درر موضوعى، باب العمر، ص277.
[6] ـ غرر و درر موضوعى، باب العمر، ص275.
[7] ـ مائدة: 35.
[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل98، ص101.
[9] و 3 و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب النّصيحة، ص381.
[12] و 6 و 7 ـ غرر و درر موضوعى، باب النّصيحة، ص382.
[15] ـ اعراف : 201.
[16] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الشيطان، ص175.
[18] ـ غرر و درر موضوعى، باب الهوى، ص427.
[19] ـ غرر و درر موضوعى، باب الهوى، ص428.
[20] ـ اقبال الاعمال، ص686.
[21] ـ بحار الانوار، ج94، ص145.
[22] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل4، ص40.
[23] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل298، ص232.
[24] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل368، ص276.
[25] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل457، ص334.