• غزل  46

زلفِآشفته و خوى‌كرده و خندانْ لب و مست         پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست

نرگسش عربده جوى و لبش افسوس كنان         نيمشب مست به بالين من آمد بنشست

سر فراگوش من آورد و به آواز حزين         گفت: كاى عاشق شوريده من! خوابت هست

عاشقى را كه چنين باده شبگير دهند         كافر عشق بُوَد، گر نبود باده پرست

برو اى زاهد! و بر دُرد كشان خرده مگير         كه ندادند جز اين تحفه، به ما روز اَلَسْت

آنچه او ريخت به پيمانه ما، نوشيديم         اگر از خمرِ بهشت است وگر از باده مست

خنده جامِ مِىْ و زلف گرهگيرِ نگار         اى بسا توبه،كه چون توبه حافظ بشكست

ازاين غزل ظاهر مى‌شود خواجه را در نيمه شب ديدارى چون ديدار ازلى (چنانكه از بيت پنجم برمى‌آيد.) و وصالى اگر چه ناپايدار رُخ داده، با اين ابيات حكايت آن را نموده و مى‌گويد :

زلفِ آشفته وخوى كرده و خندانْ لبِ ومست         پيرهنْ چاك و غزلخوان و صراحى در دست

نرگسش عربده جوى و لبش افسوس كنان         نيمه شب، مست به بالين من آمد، بنشست

سر فراگوش من آورد و به آواز حزين         گفت: كاى عاشق شوريده من! خوابت هست؟

دوست، در نيمه شب با تجلّى كامل به بالينم آمد و مرا آماده مشاهده‌اش نديد، فرمود: اى عاشق من! خوابت هست؟ چگونه آن كس كه ديدارم را مشتاق است خواب را برخود روا مى‌دارد؟ كه: «كَذِبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنى، فَإذا جَنَّهُ اللَّيْلُ، نامَ عَنّى.»[1]  :

(دروغ مى‌گويد كسى كه مى‌پندارد مرا دوست دارد، پس آنگاه كه تاريكى شب او را فرا مى‌گيرد، از من ]روگردانده و[ به خواب مى‌رود.)، لذا خواجه در بيت بعد مى‌گويد :

عاشقى را كه چنين باده شبگير دهند         كافرِ عشق بود گر نبود باده پرست

عاشقى كه به خواب رود و از تجلّيات و مشاهدات شبانه محبوبش استفاده نكند، كافر عشق است و عاشقش نمى‌توان خواند؛ كه: «سَهَرُ اللَّيْلِ بِذِكْرِ اللهِ غَنيمَةُ الأوْلِيآءِ وَسَجِيَّةُ الأتْقِيآءِ.»[2]  : (شب را به ياد خدا بيدار بودن، غنيمت اوليا و روشِ تقوى پيشگان مى‌باشد.)

و نيز: «سَهَرُ اللَّيْلِ فى طاعَةِ اللهِ رَبيعُ الأوْلِيآءِ وَرَوْضَةُ السُّعَدآءِ.»[3]  : (شب را در طاعت و عبادت خداوند بيدار بودن، بهار اولياء و بوستانِ سعادتمندان است.) و همچنين: «سَهَرُ العُيُونِ بِذِكْرِ اللهِ فُرْصَةُ السُّعَدآءِ وَنُزْهَةُ الأوْلِيآءِ.»[4]  : (شب را با ياد خدا بيدار بودن، لحظات بهره‌مندى سعادتمندان و تفرّج ]در ملكوت [ براى اولياى الهى است.) و ديگر اينكه : «سَهَرُ اللَّيْلِ شِعارُ المُتَّقينَ وَشيمَةُ المُشْتاقينَ.»[5]  : (شب بيدارى، نشانه تقوى پيشگان و راه و روش مشتاقان مى‌باشد.) و به گفته خواجه در جايى :

شب از مطرب، كه دل خوش باد وى را         شنيدم ناله جان‌سوز نى را

چنان در سوزمن سازش اثر كرد         كه بى‌رقّت نديدم هيچ شى را

حريفى بُد مرا ساقى كه در شب         ز زلف و رُخ نمودى شمس وفى را

چو بى‌خودگشت حافظ، كى شمارد         به يك جو، مُلكتِ كاوسِ كِىْ را؟[6]

برو اى زاهد! و بر دُرد كشان خُرده مگير         كه ندادند جز اين تحفه به ما، روزِ الَسْت

زاهد! بر ما خرده مگير كه چرا از شرابِ زلال مشاهدات و ذكر و مراقبه جمال دوست پرهيز نمى‌كنيد؛ زيرا اين ديدارمان نه امروز نصيب گشته، كه تحفه‌اى است ازلى؛ كه: ( وَإذْ أخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ، وأشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ: ألَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟! )[7] : (و ]به يادآر[

هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، نسل و فرزندان ايشان را برگرفته و خودشان را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟!) و او را محيط بر نَفْس خود ديديم و ( بَلى، شَهِدْنا. )[8] : (بله، گواهى مى‌دهيم.) گفتيم و بر آن استوار

خواهيم بود. در جايى مى‌گويد :

برو زاهدا! خرده بر ما مگير         كه كار خدايى نه كارى است خُرد

مرا از ازل عشق شد سرنوشت         قضاى نوشته نشايد سِتُرد

شود مست وحدت زجام اَلْست         هرآن كو چو حافظ مىِ صاف خورد[9]

و نيز در جايى مى‌گويد :

مرا مهرِ سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد         قضاى آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد

مرا روز ازل كارى بجز رندى نفرمودند         هرآن قسمت كه‌آنجا شد، كم وافزون‌نخواهد شد[10]

لذا باز مى‌گويد :

آنچه او ريخت به پيمانه ما، نوشيديم         اگر از خَمرِ بهشت است و گر از باده مست

اى زاهد! به ما خُرده مگير؛ زيرا آنچه امروز مى‌نوشيم و مشاهده مى‌كنيم، آن است كه در ازل نصيبمان گشته. «اگر از خمر بهشت است و گر از باده مست.»؛ كه: ( أنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ، لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ. )[11]  : (جويهايى از شراب، كه براى نوشندگان لذيذ و دلچسب

مى‌باشد.) و نيز: ( وَسَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً. )[12]  : (و پروردگارشان شراب و نوشيدنى

پاك كننده‌اى را به ايشان نوشانيد.) و همچنين: ( وَأشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ: ألَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟! )[13]  و نيز: ( وَعَلَّمَ ادَمَ الأسْمآءَ كُلَّها. )[14]  : (و همه اسماء خود را به آدم آموخت.)

و همچنين: ( فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها، لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ. )[15]  : (همان سرشت

خدايى كه همه مردم را برآن آفريد، هيچ دگرگونى در آفرينش خدانيست.)؛ ولى :

تا نگردى آشنا، زين پرده بويى نشنوى         گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد         زآنكه‌آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش

در بساط نكته‌دانان، خودفروشى شرط نيست         يا سخن دانسته گو اى‌مرد بخرد! يا خموش[16]

و نيز در جايى مى‌گويد :

بگذار تا به شارع ميخانه بگذريم         كز بهر جرعه‌اى همه محتاج آن دريم

روز نخست چون دم رندى زديم و عشق         شرط آن بود كه جز رَهِ اين شيوه نسپريم

واعظ! مكن‌نصيحت شوريدگان، كه ما         با خاك كوى دوست،به فردوس ننگريم[17]

خنده جامِ مى و زلف گره گيرِ نگار         اى بسا توبه كه چون توبه حافظ بشكست

از بيت ختم ظاهر مى‌شود كه خواجه را پيش ازاين ديدار، نااميدى حاصل گشته بوده و توبه از ميگسارى و عشق ورزى به حضرتش نموده كه مى‌گويد: «خنده جام مى و…» خلاصه آنكه: توبه كردم كه ديگر مى ننوشم، امّا چگونه مى‌توانم در برابر جمال برافروخته و تجلّيات دلرباينده‌اش كه از طريق خود و يا كثرات و مظاهر برايم جلوه نموده، توبه خود را نشكنم. به گفته خواجه در جايى :

توبه كردم كه نبوسم لب ساقىّ و كنون         مى‌گزم لب، كه چرا گوش به نادان كردم[18]

و نيز در جايى مى‌گويد :

نبسته‌اند دَرِ توبه، حاليا برخيز         كه توبه وقت گل از عاشقى، ز بى‌كارى است[19]

[1] ـ الجواهر السنيّة، ص57.

[2] و 2 و 3 و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب السّهر، ص170.

[3]

[4]

[5]

[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 8، ص43.

[7] ـ اعراف : 172.

[8] ـ اعراف : 172.

[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 249، ص201.

[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 250، ص202.

[11] ـ محمّد  9 : 15.

[12] ـ انسان : 21.

[13] ـ اعراف : 172.

[14] ـ بقره : 31.

[15] ـ روم : 30.

[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 351، ص266.

[17] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 390، ص290.

[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 421، ص310.

[19] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 62، ص79.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا