- غزل 434
گر چه ما بندگانِ پادشهيمپادشاهانِ مُلكِ صبحگهيم
گنج در آستين و كيسه تهى جام گيتى نما و خاك رهيم
هوشيار حضور و مست غرور بحر توحيد و غرقه گنهيم
شاهد بخت چون كرشمه كند ماش آئينه رخِ چو مهيم
شاهِ بيدار بخت را، هر شب ما نگهبانِ افسر و كلهيم
گو: غنيمت شمار همّت ما كه تو در خواب و ما به ديده گهيم
شاه منصور واقف است كه ما روى همّت به هر كجا كه نهيم
دشمنان را ز خون كفن سازيم دوستان را قباى فتح دهيم
رنگ تزوير پيش ما نبود شير سرخيم و افعى سپهيم
وام حافظ بگو كه باز دهند كردهاى اعتراف و ما گُوَهيم
خواجه در اين غزل در مقام معرّفى كسانى است كه به كمالات انسانيّت نايل گشتهاند، و با هر بيتى گوشههايى از مقامات آنان را ذكر مىفرمايد. خواننده چون تمام غزل را ملاحظه مىكند، گمان مىكند كه خواجه آن را در مدح شاه منصور سروده، ولى اينگونه نيست؛ زيرا در چهار بيت اوّل به مقام و منزلت خود و دوستانش اشاره مىكند، و در ابيات ديگر به كاربرد مقام و منزلتشان در بقاء دوام سلطنت شاه منصور. گويا به او مىخواهد بگويد كه: با داشتن چون مايى آسوده خاطر باش.
گر چه ما بندگانِ پادشهيم پادشاهانِ مُلك صبحگهيم
مىگويد: اگر چه ما بندگان حضرت دوستيم، ولى از طريق بندگى به مقام پادشاهى راه يافتهايم؛ كه فرمود: «مَنْ أهانَ لى وَليّآ، فَقَدْ أرْصَدَ لِمُحارَبَتى. وَما تَقَرَّبَ إلَىَّ عَبْدٌ بِشَىْءٍ أحَبَّ إلَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَإنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ، فَإذا أحْبَبْتُهُ، كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُ بِهِ، وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها…»[1] : (هر كس
به دوستى ] از دوستان [ من اهانت و بىاحترامى كند، بىگمان به جنگ با من برخاسته است. و هيچ بندهاى به چيزى دوست داشتنىتر و محبوبتر از آنچه بر او واجب نمودهام به من نزديكى نجست. و بدرستى كه بنده با نافله و عمل مستحبّى به سوى من نزديكى
مىجويد تا اينكه او را دوست مىدارم؛ و هنگامى كه او را دوست داشتم گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند، و زبان او مىگردم كه با آن سخن مىگويد، و دست او مىشوم كه با آن مىگيرد…)
مگر حضرت محبوب به ولىّ خويش چه مقامى داده، كه جنگيدن با او جنگيدن با حضرت حق به حساب مىآيد؟ مگر اطاعت و بندگى او در واجبات چه نقشى دارد كه قرب ذاتى براى بنده مىآورد؟! مگر نوافل و زيادى بر واجبات، كه همان اطاعت و بندگى غير الزامى است، چه اثرى در بنده مطيع مىگذارد كه محبوبِ خدا شده، و قرب اسماء و صفاتى را دارا مىگردد، به گونهاى كه خدا گوشش و چشمش و زبانش و دستش مىشود؟! يعنى بنده در اين كمالات بىانتها مىگردد، سلطنت و پادشاهى بالاتر از اين كجا بدست مىآيد؟!
حال ببينيم اثر اين بندگى را كه پادشاهى است «چه ساعاتى از شبانه روز مىتوان بدست آورد. خواجه در مصرع دوّم مىگويد: «پادشاهانِ ملك صبحگهيم» قرآن شريف هم مىفرمايد: (وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ، عَسى أنْ يَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامآ مَحْمُودآ)[2] : (و پاسى از شب را با ]خواندن [قرآن بيدار باش در حالى كه اين دستور
اضافى تنها براى توست، اميد است پروردگارت تو را به مقام پسنديدهاى برانگيزد.)
خلاصه آنكه بخواهد بگويد: بيدارى شب است كه عبوديّت و اطاعت پروردگار را نتيجه مىدهد، و تمام انبياء و اولياء : از اين راه به مقام والاى انسانيّت و سلطنت حقيقى رسيدهاند؛ كه: «بِالطّاعَةِ يَكُونُ الفَوْزُ.»[3] : (رستگارى، تنها به طاعت
ميسّر است.) و نيز: «تَمَسَّکْ بِطاعَةِ اللهِ، يُزْلِفْکَ.»[4] : (به طاعت و عبادت خدا چنگ زن تا خداوند تو را به خود نزديك گرداند.) و همچنين: «جِوارُ اللهِ مَبْذُولٌ لِمَنْ أطاعَهُ، وَتَجَنَّبَ
مُخالَفَتَهُ.»[5] : (جوار و قرب خدا را به كسى دهند كه از او اطاعت و فرمانبرى نموده و از
مخالفت با او بپرهيزد.) و يا: «فَضآئِلُ الطّاعاتِ تُنيلُ رَفيعَ المَقاماتِ.»[6] : (فضيلتها و برتريهاى
طاعات و عبادات، ] انسان را [به مقامات بلند نايل مىگرداند.) و نيز: «مَنْ عَمِلَ بِطاعَةِ اللهِ، مَلِکَ.»[7] : (هر كس به طاعت خدا عمل كند، دارا مىگردد.) و همچنين: «لا عِزَّ كَالطّاعَةِ.»[8] : (هيچ عزّت و سرافرازيى چون طاعت و عبادت ] خدا [ نيست.)
گنج در آستين و كيسه تهى جامِ گيتىْ نما و خاكِ رَهيم
اين ماييم كه باذن الله گنج كمالات و تصرّف در عالم را در آستين داريم؛ كه : «عَبْدى! أطِعْنى، حَتّى أجْعَلَکَ مَثَلى، … أنَا مَهْما أشآءُ يَكُونُ، أجْعَلُکَ مَهْما تَشآءُ يَكُونُ.»[9] : (بنده
من! از من اطاعت كن تا تو را نمونه خود قرار دهم … من هر چه بخواهم موجود مىشود، تو را نيز آنچنان مىگردانم كه هر چه بخواهى مىشود.)؛ ولى در ظاهر، از درهم و دينار دنيوى تهيدستيم. و اين ماييم كه در عين عبوديّت و خضوع و خشوع در پيشگاه حضرت دوست، محلّ تجلّى كمالات و اسماء و صفات پروردگاريم و همه عالم را، كه مظهر اسماء و صفات اويند، مىتوان با ما ديد.
هوشيارِ حضور و مستِ غرور بحر توحيد و غرقه گُنهيم
اين ماييم كه مراقب حضور پروردگار، و از لذّت اين مقام و منزلت سرمستيم؛ كه : «يا أباذَرٍّ! اُعْبُدِ اللهَ كَأَنَّکَ تَراهُ، فَإنْ كُنْتَ لاتَراهُ، فَإنَّهُ يَراکَ.»[10] : (اى ابوذر! خدا را آنچنان عبادت
كن كه گويى او را مىبينى، و اگر تو او را نمىبينى، بدرستى كه او تو را مىبيند.) و نيز: «يا أباذَرٍّ!… إحْفَظِ الله، يَحْفَظْکَ؛ إحْفَظِ اللهَ، تَجِدْهُ أمامَکَ.»[11] : (اى ابوذر!… خدا را ] در نظر خود [
نگاه دار، تا او نيز تو را نگاه دارد؛ خدا را حفظ كن، تا او را در جلوى خود بيابى.)
و اين ماييم كه درياى توحيد گشته و حضرت دوست در ما تجلّى نموده؛ كه: «رَبِّ! أدْخِلْنى فى لُجَّةِ بَحْرِ أَحَدِيَّتِکَ، وَطَمْطامِ يَمِّ وَحْدانِيَّتِکَ.»[12] : (پروردگارا! مرا در ژرفاى درياى
احديّت، و وسط درياى وحدانيّتت داخل گردان.) و در عين داشتن اين كمال، غرقه گناهيم؛ يعنى چون به خويش مىنگريم، در پيشگاه ذات و عظمت ربوبى همه گناهيم؛ كه: «إلهى! مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوِىَ، فَكَيْفَ لا يَكُونُ مَساويهِ مَساوِىَ؟!»[13] : (معبودا!
كسى كه خوبيهايش بدى است، چگونه بديهايش، بدى نباشد؟!) و نيز: «يا مَنْ ألْبَسَ أوْلِيائَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ! فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرينَ.»[14] : (اى خدايى كه اوليائت را به لباس
هيبت و جلال بياراستى، تا اينكه در برابرت براى آموزش خواهى بپا خواستند.)
شاهدِ بخت، چون كرشمه كند ماش، آئينه رخِ چو مَهْايم
و اين ماييم كه چون دوست حجاب از بخت و لطيفه الهى و فطرت ما بر كنار نمايد، جمالش را در آينه وجودى خود خواهيم ديد؛ كه: «غايَةُ المَعْرِفَةَ أنْ يَعْرِفَ المَرْءُ نَفْسَهُ.»[15] : (نهايت شناخت اين است كه انسان خود را بشناسد.) و نيز: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أنْفَعُ
المَعارِفِ.»[16] : (خودشناسى سود بخشترين شناختهاست.) و همچنين: «نالَ الفَوْزَ الأكْبَرَ
مَنْ ظَفِرَ بمَعْرِفَةِ النَّفْسِ.»[17] : (به رستگارى بزرگ نايل گشت آن كه به شناسايى نفس
خويش كامياب شد.)
شاهِ بيدارْ بخت را، هر شب ما نگهبانِ افسر و كُلَهيم
گو: غنيمت شمار همّتِ ما كه تو در خواب و ما به ديده گهيم
شاه منصور، واقف است كه ما روىِ همّت به هر كجا كه نهيم
دشمنان را، ز خون كفن سازيم دوستان را، قباىِ فتح دهيم
رنگِ تزوير پيش ما نبود شيرِ سرخيم و افعىِ سپهايم
وامِ حافظ بگو، كه باز دهند كردهاى اعتراف و ما گُوهايم
مىتوان گفت: براى شاه منصور مشكلات سلطنتى پيش آمده، از خواجه و دوستانش التماس دعا داشته، خواجه هم اوّل به مقام و منزلت اهل كمال اشاره نموده، سپس او را با ابيات ذيل غزل دلدارى داده.
[1] ـ اصول كافى، ج2، ص352، روايت 7.
[2] ـ اسراء : 79.
[3] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الطاعة، ص218.
[5] ـ غرر و درر موضوعى، باب الطاعة، ص218.
[6] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الطاعة، ص219.
[8] ـ غرر و درر موضوعى، باب الطاعة، ص221.
[9] ـ الجواهر السّنيّة، ص361.
[10] ـ بحار الانوار، ج77، ص76.
[11] ـ بحار الانوار، ج77، ص89.
[12] ـ الصّحيفة العلويّة المباركة الثانية، ص224.
[13] ـ اقبال الاعمال، ص348.
[14] ـ اقبال الاعمال، ص350.
[15] ـ غرر و درر موضوعى، باب المعرفة، ص243.
[16] ـ غرر و درر موضوعى، باب المعرفة، ص244.
[17] ـ غرر و درر موضوعى، باب المعرفة، ص244.