- غزل 421
سالها پيروى مذهب رندان كردمتا به فتوىِّ خرد، حرص به زندان كردم
منبهسر منزل عنقا نه بهخود بردم راه قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم
از خلافْ آمدِ عادت بطلب كام، كه من كسب جمعيّت از آن زلف پريشان كردم
سايهاى بر دل ريشم فكن اى گنج مراد! كه من اين خانه، به سوداى تو ويران كردم
توبه كردم كه نبوسم لب ساقىّ و كنون مىگزم لب كه چرا گوش به نادان كردم
نقش مستورى ومستىنهبهدستمن و توست آنچه استاد ازل گفت بكن آن كردم
دارم از لطف ازل جنّت فردوس طمع گرچه دربانىِ ميخانه فراوان كردم
اينكه پيرانه سرم صُحبتِ يوسف بنواخت اجر صبرى است كه در كلبه احزان كردم
گر به ديوان غزل صدر نشينم چه عجب؟ سالها بندگىِ صاحب ديوان كردم
هيچكس را نرسد در خمِ محرابِ فَلَك آن تنعّم كه من از همّت سلطان كردم
صبح خيزىّ و سلامت طلبى چون حافظ هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم
خواجه در اين غزل، خبر از روزگار وصال گذشته و علّت آن، و زمان فراق و سبب آن داده، و در ضمن تقاضاى وصال دوباره نموده. مىگويد :
سالها پيروى مذهب رندان كردم تا به فتوىّ خرد، حرص به زندان كردم
كنايه از اينكه: تا سالك، بر خواستههاى خويش حريص است و از تقديرات و قضاى الهى سرباز مىزند، به جايى نخواهد رسيد. و از حرص و آز بر كنار شدن هم نه كارى است سهل. بايد چون رندانِ پا به همه چيز زده رياضتها كشيد تا حرص را به زندان نمود. و از عقل هم بايد راهنمايى خواست؛ كه: «ألْعَقْلُ مُصْلِحُ كُلِّ أمْرٍ.»[1] : (عقل،
اصلاح كننده و بسامان آورنده هر كارى است.) و نيز: «ألْعَقْلُ يُوجِبُ الحَذَرَ.»[2] : (عقل، موجب پرهيز ] انسان، از تمام بديها [ است.)
و يا بخواهد بگويد: از آن زمان كه به فتواى خرد، حرص را به زندان كردم، توانستم پيروى مذهب رندان كنم؛ كه: «ألْحِرْصُ عَلامَةُ الأشْقِيآءِ.»[3] : (حرص و آز، نشانه
بدبختان مىباشد.) و نيز: «ألْحَريصُ أسيرُ مَهانَةٍ لا يُفَکُّ أسْرُهُ.»[4] : (حريص، اسير پستى و
خوارى است كه هرگز از اسارت آن رهايى نمىيابد.) و همچنين: «خَيْرُ النّاسِ مَنْ أخْرَجَ
الحِرْصَ مِنْ قَلْبِهِ وَعَصى هَواهُ…»[5] : (بهترين مردم كسى است كه حرص و آز را از دلش
بيرون نموده و از هوا و هوسش نافرمانى كند…) و نيز: «طاعَةُ الحِرْصِ تُفْسِدُ اليَقينَ.»[6] :
(پيروى حرص و آز، يقين ] انسان [ را تباه مىسازد.) و همچنين: «عَلَى الشَّکِّ وَقِلَّةِ الثِّقَةِ بِاللهِ مَبْنى الحِرْصِ وَالشُّحِّ.»[7] : (ريشه و پايه حرص و بخل، بر شكّ و كم اطمينانى به خدا استوار است.)
من به سر منزل عنقا، نه به خود بردم راه قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم
اى دوستان! اگر به مقام احديّت ولا اسمى و لا رسمى و به اصطلاح «سيمرغ» و بىنشانى راه يافتم، به راهنمايى استاد كامل بود. اين منزلت و كمال را خودسرانه نيافتم؛ كه علىّ 7 فرمود: «جاوِرِ العُلَمآءَ، تَسْتَبْصِرْ.»[8] : (با علما ] ى بالله [ همنشينى نما، تا بينا
گردى.) و نيز: «أشْفَقُ النّاسِ عَلَيْکَ، أعْوَنُهُمْ لَکَ عَلى صَلاحِ نَفْسِکَ، وَأنْصَحُهُمْ لَکَ فى دينِکَ.»[9] :
(مهربانترين مردم بر تو، كسى است كه بيشتر از همه تو را بر صلاح نَفْست يارى نموده و نسبت به دينت خيرخواه باشد.) و همچنين : «مَنْ أمَرَکَ بِإصْلاحِ نَفْسِکَ، فَهُوَ أحَقُّ مَنْ تُطيعُهُ.»[10] : (آن كه تو را به اصلاح نَفْست امر مىكند، سزاوارترين كسى است كه بايد از او
پيروى و اطاعت كنى.) و به گفته خواجه در جايى :
از آستان پير مغان سر چرا كشم؟ دولت در اين سرا و گشايش در اين دراست[11]
و نيز در جاى ديگر :
بارِ غمى كه خاطر ما خسته كرده بود عيسى دمى خدا بفرستاد و برگرفت[12]
از خلافْ آمدِ عادت، بطلب كام، كه من كسب جمعيّت از آن زلف پريشان كردم
گويا مىخواهد بگويد: اى دوستان طريق! و اى خواجه! نفحات و عنايات خاصّ معشوق، همواره نخواهد بود. گاه گاهى است كه شامل حال عاشق مىشود و او را بىحجاب كثرت با كثرت مشاهده مىنمايد و به كام مىرساند. بايد در انتظار خلافْ آمدِ عادت بود و از آن بهرهمند شد؛ كه: «إنَّ لِلّهِ فى أيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٍ. ألا فَتَرَصَّدُوا لَها.»[13] : (بدرستى كه براى خداوند در روزهاى عمرتان نسيمهايى است، هان! پس چشم
به راه آنها باشيد.) اگر به جمعيّت خاطر دست يافتم و حضرت محبوب را از طريق ملكوت مظاهر مشاهده نمودم، علّت همان بهرهگرفتن از خلاف عادتها بود.
و ممكن است منظور خواجه از بيت، بيان كلام اميرالمؤمنين 7 باشد؛ كه: «إنَّ رَجُلاً قامَ إلى أميرالمُؤْمِنينَ ( 7) فَقالَ لَهُ: يا أميرَالمُؤْمِنينَ! بِما عَرَفْتَ رَبَّکَ؟ قالَ: بِفَسخِ العَزْمِ ] العَزآئِمِ [ وَنَقْضِ الهِمَمِ. لَمّا هَمَمْتُ، حالَ بَيْنى وَبَيْنَ هَمّى. وَعَزَمْتُ فَخالَفَ القَضآءُ عَزْمى؛ فَعَلِمْتُ أنَّ المُدَبِّرَ غَيْرى.»[14] : (مردى در حضور اميرالمؤمنين 7 ايستاده و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! به
چه چيز پروردگارت را شناختى؟ فرمود: با بهم خوردن تصميم ]ها[ و شكسته شدن عزمها و خواستنها، هنگامى كه آهنگ ]كارى را[ نمودم، ميان من و خواستهام مانع گشت، و وقتى تصميم قطعى ]بر چيزى [ گرفتم، قضا و اراده حتمى او با عزم و تصميمممخالفت نمود؛ از اينجا دانستم كه تدبير كننده ]امور[، ديگرى است. ]نه من [.)
سايهاى بر دل ريشم فكن اى گنج مراد! كه من اين خانه به سوداى تو ويران كردم
اى دوست و اى گنج مراد من! مرا به عنايات خود، و يا به ادامه عناياتت بهرهمند ساز. من از هستى خود گذشتم و خانه دل را از غير تو براى تو پرداختم؛ كه: «اللّهُمَّ! وَاهْدِنا إلى سَوآءِ السَّبيلِ، وَاجْعَلْ مَقيلَنا عِنْدَکَ خَيْرَ مَقيلٍ، فى ظِلٍّ ظَليلٍ وَمُلْکٍ جَزيلٍ؛ فَإِنَّکَ حَسْبُنا، وَنِعْمَ الوَكيلُ!»[15] : (بار خدايا! و ما را به راه راست هدايت فرما، و استراحتگاه ما را در نزد خود،
بهترين آسايشگاه، در سايه دائمى ] رحمت [ و سلطنت گستردهات قرار ده؛ كه تنها تو براى ما كافى هستى، و چه خوب كار گذارى!) و به گفته خواجه در جايى :
بيا، كه با سر زلفت قرار خواهم كرد كه گر سَرَم برود، بر ندارم از قدمت
روان تشنه ما را به جرعهاى درياب چو مىدهند زلالِ خَضِر به جام جمت
دلم مقيم دَرِ توست، حرمتش مىدار بهشكر آنكه خدا داشتهاست محترمت[16]
توبه كردم كه نبوسم لب ساقىّ و كنون مىگَزم لب كه چرا گوش به نادان كردم
نقشِمستورى و مستى، نه به دست من و توست آنچه استاد ازل گفت بكن، آن كردم
هنگامى كه دوست مرا از عناياتش محروم مىدارد و به هجرانم مبتلا مىگرداند، با خود مىگويم: «از عاشقى توبه كنم.»، و چون به خود مىآيم، خويش را ملامت مىكنم: «كه اين چه فكرى است. از تو بندگى و اخلاص و دلبستگى و عشق به دوست، از دوست هم عنايت. اگر آمادگى در تو مىبود، خواسته او تعلّق مىگرفت و مهجورت نمىگذاشت.»، و مترنّم به اين گفتار مىشوم كه :
نقش مستورى ومستى، نه بهدست من وتوست آنچه استاد ازل گفت بكن، آن كردم
كه: (يُثَبِّتُ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِى الحَيوةِ الدُّنْيا وَفِى الآخِرَةِ، وَيُضِلُّ اللهُ الظّالِمينَ،
وَيَفْعَلُ اللهُ ما يَشآءُ)[17] : (خداوند، كسانى را كه ايمان آوردهاند، در زندگانى دنيا و در
آخرت، با گفتار ] و عقيده [ ثابت، استوار داشته، و ستمكاران را گمراه مىنمايد، و خدا هر چه بخواهد انجام مىدهد.) در جايى مىگويد :
باغبان، گر پنج روزى صحبت گل بايدش بر جفاى خار هجران،صبر بلبل بايدش
اىدل! اندر بند زلفش، از پريشانى منال مرغ زيرك چون بهدام افتد، تحمّل بايدش
رند عالَم سوز را با مصلحت بينى چه كار؟ كار مُلك است آن كه تدبير و تأمّل بايدش[18]
و نيز در جايى مىگويد :
بر آن سَرَم كه ننوشم مِىْ و گنه نكنم اگر موافق تدبير من شود تقدير
به عزم توبه نهادم قدح ز كف صد بار ولى كرشمه ساقى نمىكند تقصير[19]
دارم از لطف ازل، جنّتِ فرودسْ، طمع گرچه دربانىِ ميخانه فراوان كردم
اگر چه زاهد نسبت به مايى كه همواره دربانى ميخانه مىكنيم و به عبادت و اطاعت و عبوديّت و خاكسارى خالصانه حضرت محبوب مىپردازيم، و يا به ميخوارگان و اهل كمال خدمت مىكنيم، بدگمان باشد و ما را گناهكار بداند، و خيال كند كه تنها اعمال قشرى اوست كه به بهشتش راه مىدهند؛ اميد است لطف ازلى دوست، همانگونه كه در ازل يارىام كرد تا در جواب (ألَسْتُ برَبّكُمْ؟!)[20] : (آيا من پروردگار
شما نيستم؟) (بَلى شَهِدْنا)[21] : (بله، گواهى مىدهيم.) گفتم، پس از اين عالم هم دستگيرىام كند و به «جنّت فردوس»، كه جاى مؤمنين حقيقى و عاملين به عمل صالح است، جاى دهد.
حضرت دوست در گفتار خود مىفرمايد: (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الفِرْدَوْسِ نُزُلاً)[22] : (براستى كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام
دادند، بهشتهاى فردوس جايگاه ] و يا : روزىِ آماده [ آنان خواهد بود.) و نيز مىفرمايد : (قَدْ أفْلَحَ المُؤْمِنُونَ )[23] : (بدرستى كه مؤمنان رستگار شدند.) تا اينكه بعد از شمردن
شش صفت از صفات ايشان مىگويد: (اُولئِکَ هُمُ الوارِثُونَ، الَّذينَ يَرِثُونَ الفِرْدَوْسَ، هُمْ فيها خالِدُونَ )[24] : (ايشانند ارث برندگان، كسانى كه فردوس را به ارث برده، و در آنجا
جاودان خواهند بود.) «جنّت فردوس» جاى كسانى است كه از ايمان خالص و عمل صالح بهره داشته باشند و از هر شرك جلىّ و خفىّ مبرّا، و داراى صفات پسنديده باشند.
و ممكن است مراد خواجه از «ميخانه»، اولياى الهى محمّد و آلش :، و يا اساتيد كامل باشند، كه محلّ تجلّىِ تامّ پروردگارند، و بخواهد بگويد: اگر چه دربانى و خاكسارى به پيشگاه اين بزرگواران اثر تمام در رسيدن من به مقصود در اين عالم و به جنّت فردوس در عالم ديگر، كه جايگاه آنان است، دارد؛ ولى اساس كارم همان لطف ازلى مىباشد كه شاملم گرديد و از (وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أنْفُسِهِمْ: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟)[25] : (و آنان
را بر خودشان گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟!) (بَلى، شَهِدْنا)[26] گفتم. به گفته خواجه در جايى :
هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند و آنكه اين كار ندانست، در انكار بماند
جز دلم كو ز ازل تا به ابد عاشق اوست جاودان كس نشنيدم كه در اين كار بماند[27]
اينكه پيرانه سرم صحبت يوسف بنواخت اجر صبرى است كه در كلبه احزان كردم
صورتآ اين بيت اشاره به جريان حضرت يعقوب و يوسف 8 دارد. مىخواهد بگويد: همانگونه كه حضرت يعقوب 7 سالها به فراق حضرت يوسف 7 صبر نمود، تا آنكه در پيرى به وصال او دست يافت و فرمود: (يا بَنِىَّ! اذْهَبُوا، فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأخيهِ، وَلا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ، إنَّهُ لا يَيْأسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إلّا القَوْمُ الكافِرُونَ )[28] : (اى
پسران من! برويد و از يوسف و برادرش جستجو نموده و از رحمت خدا نوميد نشويد؛ كه جز گروه كافران از رحمت خداوند نوميد و مأيوس نمىشوند.)؛ من هم پس از سالها فراق و صبر بر آن، در پيرى به يوسفِ جان راه يافتم. در جايى به خود وعده آن ديدار را داده و مىگويد :
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور كلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور
اين دل غمديده حالش بِهْ شود، دل بد مكن وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور
در بيابان گربه شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور[29]
و در جايى تقاضاى آن ديدار را نموده و مىگويد :
بدين شكسته بيت الحَزَن كه مىآرد نشانِ يوسف جان از چَهِ زنخدانش؟[30]
گر به ديوان غزل صدر نشينم چه عجب سالها بندگىِ صاحب ديوان كردم
هيچ كس را نرسد در خم محراب فلك آن تنعّم كه من از همّت سلطان كردم
ظاهرآ منظور از «صاحب ديوان» و «سلطان»، اميرالمؤمنين 7 (به اعتبار ديوان منسوب به وى)؛ و يا شاه نعمت الله ولى؛ و يا نديمان و شاه زمان خويش باشد.
صبح خيزىّ و سلامت طلبى چون حافظ هر چه كردم، همه از دولت قرآن كردم
آرى، راهنماييهاى قرآن نسبت به سحرخيزى و تحذير از دنيا و تشويق به آخرت است، كه بشر را از گزند هواها و شيطانهاى انسى و جنّى و تعلّقات عالم طبيعت سالم مىدارد، و به سعادت دو جهان و شهود جمال و كمال حضرت حقّ نايل مىسازد. مىفرمايد: (شُهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فيهِ القُرْآنُ هُدىً للنّاسِ وَ…)[31] : (ماه
رمضانى كه در آن قرآن براى هدايت مردمان و… نازل شده.) و نيز مىفرمايد: (وَإذا قُرِئَ القُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ…)[32] : (و هنگامى كه قرآن خوانده مىشود،
بدان گوش فراداده و خاموش باشيد، باشد كه مورد رحمت ] خداوند [ قرار گيريد.) و همچنين: (إنَّ هذَا القُرْآنَ يَهْدى لِلَّتى هِىَ أقْوَمُ، وَيُبَشِّرُ المُؤْمِنينَ…)[33] : (بدرستى كه اين
قرآن به راه و روشى كه استوارتر است، هدايت نموده و مؤمنان را … بشارت مىدهد.) و نيز: (وَلَقَدْ صَرَّفْنا فى هذَا القُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا، وَما يَزيدُهُمْ إلّا نُفُورآ)[34] : (و مسلّمآ ما در اين
قرآن به عبارتهاى گوناگون ] با مشركان [سخن گفتيم، تا متذكّر شوند، ولى اين سخنان جز بر تنفّر آنها نمىافزايد.) و يا :(وَنُنَزِّلُ مِنَ القُرْآنِ ما هُوَ شِفآءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ )[35] : (و از
قرآن آنچه كه درمان و بهبودى و رحمت براى مؤمنان است، فرو مىفرستيم.) و همچنين: (وَلَقَدْ يَسَّرْنَا القُرْآنَ للذِّكْرِ، فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ؟)[36] : (همانا قرآن را براى ذكر و
يادآورى آسان ساختيم، آيا يادآورندهاى هست؟) و نيز فرمود: (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا القُرْآنُ عَلى جَبَلٍ، لَرَأَيْتَهُ خاشِعآ مُتَصَدِّعآ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ)[37] : (اگر اين قرآن را بر كوه فرو مىفرستاديم،
محققّآ مىديدى كه خاشع گشته و از ترس ] عظمت [ خدا از هم پاشيده مىشد.) و نيز از علىّ 7 است كه: «وَاعْلَمُوا أَنَّ هذَا القُرْآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذى لا يَغُشُّ، وَالهادِى الَّذى لا يُضِلُّ، وَالمُحَدِّثُ الَّذى لا يَكْذِبُ، وَما جالَسَ هذَا القُرْآنَ أَحَدٌ إلّا قامَ عَنْهُ بِزِيادَةٍ أوْ نُقْصانٍ: زِيادَةٍ فى هُدىً؛ أوْ نُقْصانٍ مِنْ عَمى.»[38] : (و بدانيد كه اين قرآن نصيحت كننده و خيرخواهى است كه هرگز
خيانت نمىكند، و راهنمايى است كه هرگز گمراه نمىنمايد، و سخنگويى است كه هرگز دروغ نمىگويد. و هيچ كس با اين قرآن همنشين نشد مگر آنكه با زيادى و يا كمى و نقصان، برخاست: زيادى و افزونى در هدايت، يا كمى و كاستى از كورى ] باطنى [.) و نيز امام سجّاد 7 به درگاه حضرت حقّ عرضه مىدارد: «أللّهُمَّ! … وَاجْعَلِ القُرْآنَ وَسيلَةً لَنا إلى أشْرَفِ مَنازِلِ الكَرامَةِ، وَسُلَّمآ نَعْرُجُ فيهِ إلى مَحَلِّ السَّلامَةِ.»[39] : (بار خدايا… و قرآن را براى
ما دستاويز و وسيله ] رسيدن [ ما به گرامىترين منزلهاى كرامت و بزرگوارى، و نردبانى كه با آن به جايگاه سلامت فراز آييم، قرار ده.) خواجه هم مىگويد: «صبح خيزى و سلامت طلبى…»
[1] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص255.
[3] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحرص، ص60.
[4] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحرص، ص61.
[5] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحرص، ص61.
[6] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الحرص، ص62.
[8] ـ غرر و درر موضوعى، باب العلم، ص268.
[9] ـ غرر و درر موضوعى، باب النّصيحة، ص381.
[10] ـ غرر و درر موضوعى، باب النّصيحة، ص382.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 44، ص67.
[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 103، ص106.
[13] ـ بحار الانوار، ج77، ص168.
[14] ـ بحار الانوار، ج3، ص42، روايت 17.
[15] ـ اقبال الأعمال، ص680.
[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 85، ص93.
[17] ـ ابراهيم : 27.
[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 330، ص253.
[19] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 304، ص236.
[20] و 5 ـ اعراف : 172.
[22] ـ كهف : 107.
[23] ـ مؤمنون : 1.
[24] ـ مؤمنون : 10 و 11.
[25] و 5 ـ اعراف : 172.
[27] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 263، ص210.
[28] ـ يوسف : 87.
[29] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 305، ص237.
[30] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 335، ص256.
[31] ـ بقره : 185.
[32] ـ اعراف : 204.
[33] ـ اسراء : 9.
[34] ـ اسراء : 41.
[35] ـ اسراء : 82.
[36] ـ قمر : 17.
[37] ـ حشر : 21.
[38] ـ نهج البلاغه، خطبه 176.
[39] ـ صحيفه سجّاديّه(ع)، دعاى 42.