• غـزل  417

روز عيد است و من امروز در اين تدبيرمكه دهم حاصل سى روزه و ساغر گيرم

چند روزى‌است‌كه دورم ز رخ ساقى و جام         بس خجالت كه پديد آيد از اين تقصيرم

من به خلوت ننشينم پس از اين ور به مثل         زاهد صومعه  بر پاى نهد زنجيرم

پند پيرانه دهد واعظ شهرم ليكن         من نه آنم كه دگر پند كسى بپذيرم

آنكه بر خاك در ميكده جاداشت كجاست         تا نهم در قدم او سر و پيشش ميرم

مى به‌زيرِ كِشُ و سجاده تقوى بر دوش         آه اگر خلق شوند آگه از اين تزويرم

خلق گويند كه حافظ سخنِ پير نيوش         سالخورده مئى امروز به از صد پيرم

شايد بتوان از مصرع اوّل بيت دوّم اين غزل استفاده نمود، كه خواجه را ديدار و مشاهده‌اى با دوست بوده، و با فرا رسيدن ماه صيام از او گرفته شده؛ امّا مى‌دانسته كه نتايج ماه صيام را روز عيد صيام بايد از محبوب گرفت. خود را آماده براى گرفتن باده تجلّيات نموده، مى‌گويد :

روز عيد است و من امروز در اين تدبيرم         كه دهم حاصل سى روزه و ساغر گيرم

چند روزى‌است،كه دورم ز رُخِ ساقى و جام         بس خجالت كه پديد آيد از اين تقصيرم!

استاد (رضوان الله تعالى عليه) مى‌فرمودند: سالك، در اثر تغيير دادن وضع صورى خود در غذا و خواب و غيره در ماه صيام، صورتآ به قبض دچار مى‌شود، و اگر پيش از اين حالاتى داشته از او گرفته مى‌شود؛ لذا بايد گفت ماه صيام، ماه عمل و اخلاص در عمل و روزه را با شرائط انجام دادن است.

در حديثى شصت و چهار شرط را براى روزه گيرنده ذكر مى‌فرمايند، و در آخرحديث است كه: «إذا فَعَلْتَ ذلِکَ كُلَّهُ، فَأنْتَ صآئِمٌ للهِِ بِحَقيقَةِ صَوْمِهِ… ما أقَلَّ الصُوّامَ وَأكْثَرَ الجُوّاع!»[1] : (وقتى همه اين امور را انجام دادى، تو حقيقتآ براى خدا روزه

گرفته‌اى… چقدر روزه گيران اندك هستند و گرسنگان بسيار ] = اكثر روزه گيران، جز گرسنگى از روزه نصيبشان نمى‌شود [).

لذا مى‌توان گفت: اگر روزه دار روزه‌اش را با شرائط انجام دهد، شب قدر، و يا روز عيد مى‌تواند نتائج آن را دريافت نمايد؛ كه: (لَيْلَةُ القَدْرِ خَيرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ)[2]  :

(شب قدر، از هزار ماه بهتر است.) و يا: «إذا كانَ أوَّلُ يَوْمٍ مِنْ شَوّالٍ، نادى مُنادٍ: أيُّها المُؤمِنُونَ! اُغْدُوا إلى جَوآئِزِكُمْ. ثُمَّ قالَ: يا جابِرُ: جَوآئِزُ اللهِ لَيْسَتْ كَجوآئِزِ هؤُلآءِ المُلُوکِ. ثُمّ قالَ: هُوَ يَوْمُ الجَوآئِزِ.»[3] : (وقتى روز اوّل شوّال فرا مى‌رسد، مناديى صدا بر مى‌آورد: اى مؤمنان! سر

صبح به سوى جايزه‌هايتان بشتابيد. سپس فرمود: جوايز خداوند مثل جوايز پادشاهان نيست. سپس فرمود: آن روز، روز جايزه است.)

بنابراين سالك بايد در اين ماه به عمل با شرائطش بپردازد، و اگر هم اهل مشاهده بوده، انتظار دوام آن را در اين ايّام نداشته باشد مگر شب قدر و يا روز عيد.

خواجه هم در اين دو بيت مى‌خواهد بگويد: مدّتى است با فرا رسيدن ايّام ماه صيام، از ديدار دوست محروم مانده و به قبض گرفتار شده‌ام و در پيشگاه دوست از اين حال خود خجالت زده‌ام. اميد است روز عيد با ديدارش از شرمندگى بيرون شوم و باز به مراقبه جمال او بنشينم!

من به خلوت ننشينم پس از اين، ور به مَثَل         زاهد صومعه بر پاى نهد زنجيرم

در اين ماه صيام، براى عبادت به خلوت مى‌نشستم. چنانچه به جوائز روز عيد نايل گردم و محبوب را با خود و مظاهر در پرده كثرات بى‌حجاب كثرت مشاهده نمايم، ديگر خلوت نشستن جا ندارد، اگر چه زاهد زنجير به پايم نهد.

به گفته خواجه در جايى :

هر كه را با خطِ سبزت، سَرِ سودا باشد         پاى از اين دايره، بيرون ننهد تا باشد

ظلِّ ممدود و خَمِ زلفِ توام بر سر باد         كاندرين سايه، قرارِ دل شيدا باشد[4]

پند پيرانه دهد واعظ شهرم، ليكن         من نه آنم، كه دگر پند كسى بپذيرم

واعظ شهر، اگر چه دست از نصيحتم بر نمى‌دارد و همواره‌ام پرهيز از مى گرفتن و مراقبه جمال دوست مى‌دهد؛ ولى چگونه مى‌شود از جوائز روز عيد و ساغر تجلّيات او چشم پوشيد و گوش به سخنان واعظ داد؟!

در جايى مى‌گويد :

برو به كارِ خود اى واعظ! اين چه فرياداست؟         مرا فتاده دل از كف، تو را چه افتاده است؟

به كام تا نرساند، مرا لبش چون نِىْ         نصيحتِ همهْ عالم، به گوش من باد است[5]

آن كه بر خاك در ميكده جا داشت كجاست         تا نهم در قدم او سرو پيشش ميرم

كجاست استاد و راهنماى من؟ تا به شكرانه نعمتِ راهنمايى‌اش سر به قدمش نَهَم و خاك پايش بوسم.

به گفته خواجه در جايى :

بنده پير مغانم، كه ز جهلم برهاند         پير ما هر چه كند، عين رعايت باشد[6]

و در جايى مى‌گويد :

تا زميخانه و مى، نام و نشان خواهد بود         سرما، خاكِ رَهِ پيرِ مُغان خواهد بود[7]

مى به زير كش و سجّاده تقوى بر دوش         آه اگر خلق شوند، آگه از اين تزويرم!

چنانچه دوست مرا از عنايات و جوائز روز عيد برخوردار نمايد، براى حفظ سرّ خود چاره‌اى جز تقواى ظاهرى و سجّاده به دوش كشيدن، و در باطن به مشاهدات و مراقبه مشغول بودن، ندارم. «آه اگر خلق شوند آگه از اين تزويرم!»؛ كه: «ألْحيلَةُ فآئِدةُ الفِكْرِ.»[8] : (چاره جويى، فايده فكر است.) و نيز: «ألتَّلَطُّفُ فىِ الحيلَةِ أجْدى مِنَ

الوَسيلَةِ.»[9] : (رفق و نرمى در چاره جويى سودمندتر از وسيله و دستاويز مى‌باشد.) و همچنين: «مَنْ قَعَدَ عَنْ حيلَتِهِ، أقامَتْهُ الشَّدآئِدُ.»[10] : (هر كس چاره جويى را رها كرده و بنشيند، سختيها او را به قيام وا مى‌دارد.) و نيز: «لِكُلِّ شَىْءٍ حيلَةٌ.»[11] : (براى هر چيزى چاره‌اى است.)

خلق گويند: كه حافظ! سخنِ پير نيوش         سالخوردهْ ميى امروز بِهْ از صد پيرم

مردم مى‌گويند: اى خواجه! پند پيرانه واعظ را گوش كن. اين چه سخن است، امروزم مِىْ دو آتشه و تَهْ نشين و سالخورده، كه مرا به مستى پر شور ديدار دوست نايل گرداند، بهتر از نصيحت صدها پير نصيحت گوست. در جايى مى‌گويد :

مِىْ خور به‌بانگ چنگ و مخورغصّه، ور كسى         گويد تو را: كه باده مخور، گو: هُوَ الغَفُور[12]

[1] ـ وسائل الشيعه، ج7، ص119، روايت 13.

[2] ـ قدر : 3.

[3] ـ اقبال الاعمال، ص382.

[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 267، ص213.

[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 24، ص53.

[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 245، ص199.

[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 148، ص133.

[8] و 2 و 3 و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الحيلة (چاره جويى)، ص86.

[9]

[10]

[11]

[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 295، ص230.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا