- غـزل 406
خيز تا خرقه صوفى بهخرابات بريمدفتر زرق به بازار خرافات بريم
تا همه خلوتيان جام صبوحى گيرند چنگ و سنجى بهدر پير مناجات بريم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد از گلستانش بهزندان مكافات بريم
شرممان باد ز پشمينه آلوده خويش گر بدين فضل و هنر نام كرامات بريم
قدر وقت ار نشناسد دل و كارى نكند بسخجالتكه ازاين حاصلاوقات بريم
سوى رندان قلندر به رهآوردِ سفر دلق شطّاحى و سجاده طامات بريم
با تو آن عهد كه در وادى ايمن بستيم همچو موسى اَرِنىü گوى بميقات بريم
فتنه مىبارد از اين طاق مقرنس برخيز كه بهميخانه پناه از همه آفات بريم
در بيابان فنا گم شدن آخر تا چند ره بپرسيم مگر پى بهمهمّات بريم
باده نوشيدن پنهان نه نشان كرم است اين ميانجى برِ ارباب كرامات بريم
حافظ! آبِ رخِ خود بر در هر سفله مريز حاجت آن به كه برِ قاضى حاجات بريم
خواجه گاهگاهى به گفتار بدگويان مبتلا مىگشته، و نمىتوانسته آشكارا و بىپروا به امور معنوى خويش پرداخته و با اهل كمال آمد و شد نمايد؛ در اين حال غزلى مانند :
بُوَد آيا كه در ميكدهها بگشايند گره از كار فرو بسته ما بگشايند[1]
را مىسروده؛ و گاهى موانع را مرتفع مىديده، در اين صورت، با بىپروايى سخن مىگفته، مانند غزلِ «ديدار شد ميسّر و بوس و كنار هم.»[2] و اين غزل كه
مىگويد :
خيز تا خرقه صوفى به خرابات بريم دفتر زُرْق، به بازارِ خرافات بريم
خلاصه بيان بيت آنكه: اى خواجه! و يا اى سالكين! برخيزيد، وقت تقيّه و بر طريقه پشمينه پوشان و زُهّاد زندگى نمودن، گذشت، بياييد تا از تظاهر به خرقه زهد خشك و دفتر ريا و شرك كناره گيريم، و آشكارا و بىپروا به مراقبه و ياد دوست بپردازيم.
و ممكن است بخواهد بگويد: بياييد زاهد پشمينه پوش را هم به طريقه خود بخوانيم، و به خراب آبادش بريم، و دفتر لباس زرق و زهد و عبادات خشك را از او بستانيم، و از قشرش بدر آوريم و به لُبّ و حقيقت و عبادات خالصانه دعوتش كنيم؛
لذا مىگويد :
تا همه خلوتيان جام صبوحى گيرند چنگ و سنجى بدر پير مناجات بريم
نه تنها خود به مراقبه و ذكر دوست پردازيم كه كارى و يا گفتارى بوجد آورنده نزد پير مناجات و زاهد بريم تا او به طريقه ما متمايل گردد و به مراقبه و ذكر لبىّ بپردازد.
و يا بخواهد بگويد: ما سالكين در اين مدّتى كه در انزوا بسر مىبرديم، خمارآلود گفتار و راهنمايىهاى استاد بوديم تا با جامى از مى صبحگاهى رفع خمارى نماييم، حال كه مشكل ما برطرف شده خوب است شادمان نزد استاد كه همواره دعا مىفرمود تا موانعمان برطرف شود رويم و تقاضاى دستگيرى بنماييم.
ور نَهَد در رَهِ ما، خارِ ملامت، زاهد از گُلِسْتانْشْ به زندانِ مكافات بريم
و چنانچه زاهد (بنا بر معناى اوّل) طريقه ما نپذيرفت، و به ملامتمان پرداخت، و نخواست كه در گلستان ذكر و مراقبه حضرت دوست قرار گيرد، و باز در فكر آزار ما بود، او را به زندان مكافات برده، ادبش نماييم و به او بفهمانيم وقتِ آنكه ما را بيازارد، گذشته و گوييم :
شرممان باد ز پشمينه آلوده خويش! گر بدين فضل و هنر، نامِ كرامات بريم
چون خرقه پشمينه و زهد خويش را به مىِ ذكر و مراقبه به دوست و اخلاص آلوده نموديم و به فضيلت و هنرِ ياد او پرداختيم، شرمندگى دارد كه از كرامات دم زنيم؛ كه آن نيز نوعى خودستايى و به غير معشوق توجّه داشتن است.
و يا بخواهد بگويد: حال كه فضيلت و هنر در ياد دوست به دست مىآيد، در پيشگاه او از كرامت دم زدن و به دنبال آن بودن، جز شرمندگى را درپى نخواهد
داشت؛ لذا مىگويد :
قَدرِ وقت ار نشناسد دل و كارى نكند بس خجالت، كه از اين حاصل اوقات بريم
بياييد اى سالكين! در موقعيّتى كه بدستمان افتاده، قدر وقت خويش بدانيم، و به ياد دوست بسر بريم، و از فرصت استفاده كنيم، تا شرمنده او نباشيم؛ كه: «ألْفُرْصَةُ غُنْمٌ.»[3] : (فرصت، غنيمت است.) و نيز: «إضاعَةُ الفُرْصَةِ غُصَّةٌ.»[4] : (به هدر دادن فرصت،
غم و غصّه درپى دارد.)
و يا آنكه : بياييد اى راهروان! چون نفحات الهى وزيدن گرفت، از آن بهرهمند شويم؛ كه: «إنَّ لِرَبِّكُمْ فى أيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٍ. ألا! فَتَعَرَّضُوا لَها.»[5] : (بدرستى كه براى
پروردگارتان در ايّام عمرتان نسيمهايى است. آگاه باشيد! و به بدرقه آنها برويد) و گرنه تأسّف بسيار بر سستى خويش خواهيم خورد، واسف خوردن سودى ندارد، و عنايات حضرت دوست از دست شده و باز نخواهد گشت.
و يا بخواهد بگويد: سالكى كه در اين عالم، از عمر و اوقات خويش، براى رسيدن به كمالات انسانيّت بهرهمند نگشت، در پيشگاه حضرت دوست در دو عالم جز شرمندگى نخواهد داشت؛ كه: «إحْذَرُوا ضِياعَ الأعْمارِ فيما لا يَبْقى لَكُمْ، فَفآئِتُها لا يَعُودُ.»[6] : (بپرهيزيد از اينكه عمرهايتان را در چيزى كه براى شما باقى نمىماند، از بين
ببريد، كه فوت شده آن بازگشتى ندارد.) و نيز: «إنَّ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ يَعْمَلانِ فيکَ، فَاعْمَلْ فيهِما، وَيَأْخُذانِ مِنْکَ، فَخُذْ مِنْهُما.»[7] : (بدرستى كه شب و روز از عمر تو مىكاهند، تو نيز در آنها به عمل كردن مشغول باش؛ و از تو مىگيرند، تو نيز از آنها برگير.) و همچنين: «إجْعَلْ
لِنَفْسِکَ فيما بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللهِ سُبْحانَهُ أفْضَلَ المَواقيتِ وَالأقْسامِ.»[8] : (ميان خود و خداى سبحان
بهترين و با فضيلتترين اوقات و بخشهاى ] عمرت [ را براى خود قرار بده.)
و به گفته خواجه در جايى :
وقت را غنيمت دان، آن قدر كه بتوانى حاصل از حيات اى جان! يك دم است تا دانى
كامْ بخشىِ دوران، عمر در عوض خواهد جهد كن كه از عشرت، كام خويش بستانى[9]
سوى رندان قلندر، به رَهْ آوَرْدِ سفر دَلْقِ شطّاحى و سجّاده طامات بريم
چون دوست به عنايات خويش برگزيدمان، و از شراب تجلّيات و ذكر و مراقبه خود بهرهمند ساخت، و ايّام بهرهمندى از ذكر و مراقبه محبوب فرا رسيد، سزاوار است چنانچه به نزد بزرگان و اساتيد و رندان قلندر سفر كرديم، سوغات و رَهْ آوَرْدِ سفر خويش را دلق شطحيّات و سجادّه لاف و گزافهاى خويش قرار دهيم و در نزد ايشان نهيم، و اظهار داريم كه: گذشتن از آنها، نتائج سلوك ما گرديد.
با تو آن عهد، كه در وادى ايمن بستيم همچو موسى اَرِنى گوىْ، به ميقات بريم
كنايه از اينكه: اى دوست! عهدى كه در ازل با تو داشتيم كه بندگى جز تو نكنيم؛ كه: (ألَمْ أعْهَدْ إلَيْكُمْ يا بَنى آدَمَ! أنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ، إنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ، وَأنِ اعْبُدُونى، هذا صِراطٌ مُستَقيمٌ )[10] : (اى فرزندان آدم! آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را بندگى نكنيد،
كه او دشمن آشكار شماست، و مرا بپرستيد، كه اين راه راست و صراط مستقيم
مىباشد.)، در اين عالم هم به آن وفا خواهيم نمود، تا در صراط مستقيم قرار گرفته، و چون موسى7 (أرِنى أنْظُرْ إلَيْکَ )[11] : (خود را بنمايان تا به سوى تو بنگرم.) گوى، به
ميقات ديدارت مشرّف شده، و بهرهمند از مشاهدات جمالت گرديم.
فتنه مىبارد از اين طاقِ مُقَرْنَسْ برخيز كه بهميخانه پناه از همه آفات بريم
اى همسفران عالم قدس! در زير اين آسمان و فلك دوّار و جهان خاكى، جز فتنه و فساد برخاسته نمىشود؛ كه: (أتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها، وَيَسْفِکُ الدِّمآءَ؟)[12] : (آيا
كسى را در زمين قرار مىدهى كه تباهى و فساد نموده و خونها بريزد؟) خوب است برخيزيم و پناهنده به ميخانه شويم، و از شراب ذكر و تجلّيات و مشاهدات دوست بهرهمند گرديم، تا از آفات و تعلّقات اين طاق مقرنس و گنبد مينايى عالم طبيعت برهيم؛ كه: «ذِكْرُ اللهِ دَوآءُ أعْلالِ النُّفُوسِ.»[13] : (ياد خدا، داروى دردهاى جانهاست.) و نيز :
«ذِكْر اللهِ طارِدُ اللاَّْوآءِ وَالبُؤْسِ.»[14] : (ياد خدا دور كننده سختى و غم و اندوه مىباشد.)
در بيابانِ فنا گم شدن آخر تا چند؟ ره بپرسيم، مگر پى به مهمّات بريم
تا كى زير اين آسمان مقرنس و عالم فانى، غفلت و از مقصد دور ماندن؟ كه: «يا هِشامُ! إنَّ لُقْمانَ قالَ لاِبْنِهِ… إنَّ ألدُّنْيا بَحْرٌ عَميقٌ قَدْ غَرِقَ فيهِ عالَمٌ كَثيرٌ، فَلْتَكُنْ سَفينَتُکَ فيها تَقْوَى اللهِ، وَجِسْرُها الإيمانَ، وَشِراعُهَا التَّوَكُّلَ، وَقَيِّمُهَا العَقْلَ، وَدليلُها العِلْمَ، وَسُكّانُها الصَّبْرَ.»[15] :
(دنيا، درياى ژرفى است كه مردمان بسيارى در آن غرق گشتهاند؛ بنابراين، كشتى تو در آن تقواى خدا باشد كه لنگرش ايمان، و بادبانش توكّل، و كشتيبانش عقل، و راهنمايش
علم و دانش، و سُكّانش صبر و بردبارى باشد.) بياييد از راه دانان و اساتيد راه، طريقه رسيدن و انس با دوست را پرسيم، تا شايد ره به مهمّات بريم و چشم حقيقت بينمان گشوده گردد.
به گفته خواجه در جايى :
مدد از خاطرِ رندان طلب اى دل! ورنه كارِ صعبىاست، مبادا كه خطايى بكنيم
سايه طاير كم حوصله كارى نكند طلب سايه ميمون همايى بكنيم[16]
و ممكن است بخواهد بگويد: تا كى اى دوستان! در وادى فنا بالله بمانيم و از آن راهى به بقاء بالله نيابيم، بياييد اى به فنا پى بردگان! از راهنمايان خود ره بپرسيم، شايد به عالم بقا راه يافته و از گوهرهاى آن بهره برگيريم.
باده نوشيدن پنهان، نه نشان كرم است اين ميانجى، بَرِ اربابِ كرامات بريم
خواجه به بيان ابيات ابتداى غزل بازگشته و مىگويد: زمانى است كه بايد ميگسارى و مراقبه و ذكر دوست را علنى و بدون تقيّه انجام داد، وقت آن نيست كه باده پنهان نوشيم.
در جايى مىگويد :
گل عزيز است، غنيمت شمريدش صحبت كه به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
اى دل! ار عشرت امروز، به فردا فكنى مايه نقد بقا را، كه ضمان خواهد شد؟
گر ز مسجد به خرابات شدم، عيب مكن مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد[17]
و نه تنها خود و زاهد و پير مناجات را بايد راهنما به خرابات شد، بلكه بايد اهل كرامات را هم توجّه داد، تا بدانند كرامت هم، در نوشيدن مى مراقبه و ذكر و ياد دوست است.
حافظ! آب رُخ خود بر در هر سفله مريز حاجت آن بِهْ، كه بَرِ قاضى حاجات بريم
كنايه از اينكه: (ألَيْسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؟!)[18] : (آيا خداوند براى بندهاش كافى
نيست؟!) و اشاره بر اينكه: حقّ مىفرمايد: «يا مُوسى! سَلْنى كُلَّما تَحْتاجُ إلَيْهِ، حَتّى عَلَفَ شاتِکَ وَمِلْحَ عَجينِکَ.»[19] : (اى موسى، به هر چيز كه نيازمندى، حتى علف گوسفند و نمك
خميرت را از من درخواست بنما.) و اينكه: «مَنْ كانَتْ لَهُ إلَى اللِّئامِ حاجَةٌ، فَقَدْ خَذَلَ.»[20] :
(هر كس به لئيمان و فرومايگان اظهار نياز كند، خوار مىگردد.)
[1] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 135، ص125.
[2] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 457، ص334.
[3] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الفرصة، ص303.
[5] ـ بحار الانوار، ج71، ص221.
[6] و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب العمر، ص276.
[8] ـ غرر و درر موضوعى، باب المواقيت، ص411.
[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 593، ص424.
[10] ـ يس : 60 ـ 61.
[11] ـ اعراف : 143.
[12] ـ بقره : 30.
[13] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب ذكر الله، ص124.
[15] ـ بحار الانوار، ج1، ص136.
[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 438، ص322.
[17] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 259، ص207.
[18] ـ زمر : 36.
[19] ـ بحار الانوار، ج93، ص303، از روايت 39.
[20] ـ غرر و درر موضوعى، باب الحاجة والاحتياج، ص86.