• غـزل  380

به‌سحر چشم تو اى لعبت خجسته خصالبه رمز خطّ تو اى آيت همايون فال

بنوش لعل تو اى آب زندگانى من         به‌رنگ و بوى تو اى نوبهار حسن و جمال

بدان صحيفه عارض كه گشت گلشن چشم         بدان حديقه بينش كه شد مقام خيال

بدان عقيق كه ما راست مهر خاتم جان         بدان گهر كه شما راست درّ درج مقال

به‌طيب خلق تو و نفحه شمامه گل         به‌بوى زلف تو و نكهت نسيم شمال

به‌جلوه‌هاى تو و شيوه‌هاى رفتن كبك         به‌عشوه‌هاى تو و غمزه‌هاى چشم غزال

به‌گرد راه تو يعنى به‌سايبان اميد         به‌خاك پاى تو يعنى به‌رشك آب زلال

به‌سرو ماه نمايت به‌آفتاب بلند         به‌آستان رفيعت به‌آسمان جلال

كه بى‌رضاى تو حافظ گر التفات كند         به‌عمر باز نماند چه جاى مال و منال

خواجه در اين غزل پس از بيست و دو قَسَم به اسماء و صفات جمال و كمال محبوب، به بيان بيت ختم پرداخته و اظهار اخلاص به او نموده و گفته :

كه بى رضاى تو حافظ گر التفات كند         به عمر باز نماند چه جاى مال و منال

مى‌گويد :

به سِحْرِ چشم تو اى لُعبت خجسته خصال!         به رمز خطّ تو اى آيت همايون فال!

اى محبوبى كه داراى كمالات و صفات برجسته مى‌باشى، قَسَم به چشمان و تجلّيات اسماء و صفات و جذبه جمالت، كه عاشقانت را سحر، و فريفته خود نموده‌اى و اى سمبل نيك‌بختى قسم به رمزى كه در تجلّيات جمال با طراوت و تازه‌ات دارى.

به نوش لعل تو اى آب زندگانى من!         به رنگ و بوى تو اى نوبهار حسن و جمال!

و قَسَم به آن آب حياتى كه از لب لعل تو نوشيده و زندگى تازه مى‌يابم، و به برافروختگى و عطر جمال و اسماء و صفاتت كه در حسن همواره در طراوت و تازگى هستى.

بدان صحيفه عارض كه گشت گلشن چشم         بدان حديقه بينش كه شد مقام خيال

و قسم به مظاهر جمالت كه نشان دهنده اسماء و صفات تواند و گلشن چشم
ظاهرم گشته‌اند و تو را نشان دهنده‌اند به جمال و كمال. و بدان باغستان بينشت كه به عالَم بى‌آنكه جداى از آنها باشى مى‌نگرى و مظاهر را به خود مشغول ساخته‌اى و در عالَم خيال همه تو را مى‌جويند.

بدان عقيق كه ما راست مهر خاتم جان         بدان گهر كه شما راست درّ درج مقال

و قسم به آن لبهاى عقيقى و تجلّيات اسمائى و صفاتى حيات بخشت، كه جان ما را زنده مى‌سازد، و بدان گوهر گفتار و كلماتى كه به (إنَّما قَوْلُنا لِشَىْءٍ إذا أرَدْناهُ أنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ )[1] : (بدرستى كه وقتى اراده ] ايجاد [ چيزى را نموديم، گفتارمان اين

است كه بدو مى‌گوييم موجود شو، آنگاه موجود مى‌شود.) دُرّ درج مقال خود قرار داده‌اى و هر امرى كه اراده تو بدان تعلّق گرفته ايجاد مى‌كنى.

به طيب خلق تو و نفحه شمامه گل         به بوى زلف تو و نكهت نسيم شمال

و قسم به خلق كريم و صفات جمالى‌ات و نفحاتى كه از ناحيه ملكوت و گُل رُخسار عالَم به ما مى‌رسد، و بدان عطرى كه از طريق جمال و كمال ظاهرى مظاهرت استشمام مى‌شود، و آن پرتوى از تجليات اسمائى و صفاتى توست، و به بويى كه نسيم شمال از جانب رحمت رحيميّه‌ات به عاشقانت مى‌آورد.

به جلوه‌هاى تو و شيوه‌هاى رفتن كبك         به عشوه‌هاى تو و غمزه‌هاى چشم غزال

وقسم به‌جلوه‌هايى كه براى عشّاق وفريفتگان جمالت دارى،و به‌آن طريقه‌اى كه با دلدادگان محروم از ديدارت رفتار مى‌كنى، و با بى‌اعتنايى به آنها مى‌گذرى، و به عشوه ونازى كه با آنان دارى وچون آهو به‌گوشه چشم به‌ايشان‌مى‌نگرى وتند مى‌روى.

به گَرد راه تو يعنى به سايبان اميد         به خاك پاى تو يعنى به رشك آب زلال

و قسم به خاك راهت كه سايبانى است بر سر بندگان حقيقى‌ات، كه ايشان را در زير اين سايه مى‌پذيرى، و اميد آنان هم اين است كه به بندگى‌شان پذيرا باشى، و به خاك پايت، يعنى بندگانى كه در اثر بندگى به جايى رسيده‌اند كه رشك آب زلال و چون شبنمى گشته‌اند.

ممكن است منظور خواجه از «گَرْدِ راه» در مصرع اوّل، رسول الله 6 و منظور از «خاكِ پا» در مصرع دوّم، اميرالمؤمنين 7 باشد.

به سَرْوِ ماه نمايت، به آفتاب بلند         به آستان رفيعت به آسمان جلال

و قسم به سرو قامتت كه انگشت نماى عالم گشته‌اى در يكتايى، و به آفتاب جمال و شعاع طلعتت كه بر سر همه مظاهرت مى‌تابد و همه از تو بهره‌مند مى‌شوند، و به آستانه بلند پايه‌ات كه همه عالم سر خضوع و ذلّت خود بدانجا مى‌سايند، و به آسمان جلال و عظمتت كه نمى‌خواهى در مقابلت كسى اَنَا گو باشد.

به اين قَسَم‌ها مى‌خوانمت :

كه بى رضاى تو حافظ گر التفات كند         به عمر باز نماند چه جاىِ مال ومنال

اگر خواجه‌ات جز رضاى تو را در نظر داشته و آن را بخواهد، عمر خود را ضايع نموده چه رسد به مال و منال كه همواره در معرض زوال و فنا مى‌باشد؛ كه: «وَلا تَشْغَلْنى بِما لا اُدْرِكُهُ إلّا بِکَ، عَمّا لا يُرْضيکَ عَنّى غَيْرُهُ.»[2] : (و مرا به چيزى كه جز به تو

نمى‌توانم به او برسم، از عملى كه غير آن تو را از من خشنود نمى‌سازد، مشغول مكن) و
نيز: «أللّهُمَّ! قَرِّبْنى فيهِ إلى مَرْضاتِکَ.»[3]  : (بار خدايا! مرا در اين روز، به رضا و خشنوديت

نزديك گردان.) و همچنين : «أللّهُمَّ! … خُذْ بِناصِيَتى إلى مَرْضاتِکَ الجامِعَةِ.»[4] : (بارخدايا!

] در اين روز  [پيشانى و تمام وجود مرا بگير و به سوى خشنودى جامعت بكش.) و يا :«شُغِلَ مَنْ كانَتِ النَّجاةُ وَمَرْضاةُ اللهِ مَرامَهُ.»[5] : (كسى كه مقصدش نجات و خشنودى

خدا باشد، به آن مشغول گشته و از غير آن باز مى‌ماند.) و نيز: «رِضَى اللهِ سُبْحانَهُ أقْرَبُ غايَةٍ تُدْرَکُ.»[6] : (خشنودى خداوند سبحان، نزديكترين غايتى است كه بدان مى‌توان رسيد.) و يا: «نِعْمَ قَرينُ الإيمانِ، ألرِّضا!»[7] : (خشنودى و رضا، چه خوب همراهى

است براى ايمان!)

[1] ـ نحل : 40.

[2] ـ اقبال الاعمال، ص356.

[3] ـ اقبال الاعمال، ص120.

[4] ـ اقبال الاعمال، ص136.

[5] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الرّضا، ص138.

[6]

[7] ـ غرر و درر موضوعى، باب الرّضا، ص139.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا