- غـزل 379
هر كس كه ندارد به جهان مهر تو در دلحقّا كه بود طاعت او ضايع و باطل
بر داشتن از عشق تو دل، فكرِ محال است از جان خود آسانبود از عشق تو مشكل
از عشق تو ناصح چو مرا منع نمايد اى دوست مگر هم تو كنى حل مسايل
گشتيم جهان را كه ببينيم و نديديم همچون تو كسى زيبا در شكل و شمايل
اى زاهد خود بين، به در ميكده بگذر آن دلبر من بين كه بود مير قبايل
از وصل تو شستند رقيبان ز طمع دست چون گشت مرا كام دل از لعل تو حاصل
حافظ تو برو بندگى پير مغان كن بر دامن او دست زن و از همه بگسل
گويا خواجه اين غزل را در مدح مولاى متّقيان علىّ 7 سروده، و ممكن است در تمجيد حضرت حقّ فرموده باشد. مىگويد :
هر كس كه ندارد به جهان مهر تو در دل حقّا كه بود طاعت او، ضايع و باطل
اى سرور اولياء 7 ! اين محبّت توست كه سبب قبولى طاعات است. دل آن كس كه از ولايت و محبّتت تهى گشت، چه طاعت و عملى مىتواند داشته باشد، تنها عبادات او مشقّتى است كه بر خود نهاده؛ كه: «إنَّ وِلايَةَ عَلِىٍّ حَسَنَةٌ لا تَضُرُّ مَعَها شَىْءٌ مِنَ السَّيِّئآتِ وَإنْ جَلَّتْ، إلّا ما يُصيبَ أهْلَها مِنَ التَّطْهيرِ مِنْها بِمِحَنِ الدُّنْيا وَبِبَعْضِ العَذابِ فىِ الآخِرَةِ، إلى أنْ يَنْجُوا مِنْها بِشَفاعَةِ مَواليهِمُ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، وَإنَّ وِلايَةَ أضْدادِ عَلِىٍّ وَمُخالَفَةَ عَلِىٍّ 7 سَيِّئَةٌ لاتَنْفَعُ مَعَها شَىْءٌ إلّا ما يَنْفَعُهُمْ بِطاعاتِهِمْ فىِ الدُّنْيا بِالنِّعَمِ وَالصِّحَّةِ وَالسَّعَةِ فَيَرِدُوا الآخِرَةَ وَلا يَكُونُ لَهُمْ إلّا دآئِمُ العَذابِ.»[1] : (براستى كه ولايت و دوستى واقعى علىّ7 حسنهاى است
كه با وجود آن هيچ كدام از گناهان هر چند بزرگ باشد، ضرر نمىرساند، مگر تطهير و پاك نمودن از آنها به گرفتاريهاى دنيا و به بعض عذاب آخرت كه به صاحبان آن گناهان و بديها مىرسد. تا اينكه به واسطه شفاعت سروران پاك و پاكيزهشان از آنها رهايى يابند. و براستى كه ولايت و دوستى مخالفان علىّ و مخالفت با علىّ 7 گناهى است كه با وجود آن هيچ چيزى نفع نمىبخشد، جز نفعى كه به واسطه عبادتهايشان در دنيا از نعمتها و
وسعت ] رزق [ و تندرستى مىبرند، تا اينكه در آخرت وارد شده و جز عذاب دائمى و جاودان براى آنها نباشد.) و نيز: «ياعَلِىُّ! لَوْ أنَّ عَبْدآ عَبَدَ اللهَ مِثْلَ ما قامَ نُوحٌ فى قَوْمِهِ، وَكانَ لَهُ مِثْلُ جَبَلِ اُحُدٍ ذَهبآ فأنْفَقَهُ فى سَبيلِ اللهِ، وَمُدَّ فى عُمْرِهِ حَتّى حَجَّ ألْفَ عامٍ عَلى قَدَمَيْهِ، ثُمَّ قُتِلَ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةِ مَظْلُومآ، ثُمَّ لَمْ يُوالِکَ ـياعَلىُّ!ـ لَمْ يَشُمَّ رآئِحَةَ الجَنَّةِ وَلَمْ يَدْخُلْها.»[2] : (اى على!
اگر بندهاى به اندازه اقامت حضرت نوح در ميان قومش به عبادت خداوند بپردازد، و به مقدار كوه اُحُد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق كند، و عمرش آنچنان طولانى شود كه هزار سال پياده حج كند، آنگاه ميان صفا و مروه مظلومانه كشته شود ولى اى على دوستدار تو نباشد، بوى بهشت را استشمام ننموده و هرگز بدان وارد نخواهد شد.)
و باز مىگويد :
بر داشتن از عشق تو دل، فكر محال است از جان خود آسان بود از عشق تو مشكل
اى علىّ! محبتت در دل ما ازلى است، چگونه مىشود آن را ناديده گرفت. از جان خود مىتوان گذشت، ولى از محبّت تو خير.
چرا چنين نباشد كه در تفسير آيه شريفه (إنَّ الَّذين آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّآ)[3] : (همانا خداوند بسيار مهربان براى آنان كه ايمان آورده و اعمال
شايسته انجام دهند، مهر و دوستى ] در نزد خدا، و مردم [ قرار مىدهد.) حضرت صادق7 فرمود: «وِلايَةُ أمير المُؤْمِنينَ هِىَ الوُدُّ الَّذى قالَ اللهُ تَعالى»[4] : (ولايت
اميرالمؤمنين 7 همان ودّ و مهربانى است كه خداوند متعال فرموده.)؛ لذا: «از جان خود گذشتن آسان بود، از عشق او مشكل»؛ ولى :
از عشق تو ناصح چو مرا منع نمايد اى دوست مگر هم تو كنى حلّ مسائل
چنانچه اى علىّ! دشمنت بخواهد با نصايحش مرا از عشقت باز دارد، اگر در ازل از ولايتت بهرهمند نباشد قدرت راهنمايى او را ندارم و اگر هم بهرهمند باشد و تاريكيهاى عالم طبيعت او را مانع گشته باشد، اين تويى كه مىتوانى مشكل ميان من و او را حلّ كنى، تا شايد اقرار به ولايتت كند، اگر چه به سبب تقيّه به زبان نياورد؛ كه حضرت رضا 7 از پدرانش روايت مىكند كه رسول الله 6 به على7 فرمود : «أنْتَ خَيْرُ البَشَرِ، وَلا يَشُکُّ فيکَ إلّا كافِرٌ.»[5] : (تو بهترين انسانها مىباشى و جز كافر در تو
شك نمىكند.) و نيز عطاء گفته كه از عايشه در باره علىّ بن ابى طالب پرسيدم، گفت : «ذاکَ خَيْرُ البَشَرِ، وَلا يَشُکُّ فيهِ إلّا كافِرٌ.»[6] : (آن بزرگوار بهترين انسانهاست و جز كافر در او
شك نمىكند.)
گشتيم جهان را كه ببينيم و نديديم همچون تو كسى زيبا در شكل و شمائل
آرى، اى علىّ 7 ! تو نه چنانى كه توان وصف تو به جمال و كمال ظاهر و باطن نمود، مقام و منزلتت را جز خدا و رسولانش و رسول اكرم و فاطمه و فرزندانش (صلوات الله عليهم اجمعين.) نتوانند ستود؛ كه: «إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتعالى خَلَقَ نُورَ مُحَمَّدٍ مِنِ اخْتِراعِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَجَلالِهِ، وَهُوَ نُورٌ لاهُوتيَّةٌ، ألَّذى تَبَدّى وَتَجَلّى لِمُوسى (عَلَيْهِ السَّلامُ) فى طُور سَيْنآءَ، فَمَا اسْتَقَرَّ لَهُ وَلا أطاقَ مُوسى لِرُؤْيَتِهِ، وَلا ثَبَتَ لَهُ حَتّى خَرَّ صَعِقآ مَغْشِيّآ عَلَيْهِ. وَكانَ ذلِکَ النُّورُ نُورَ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ). فَلَمّا أرادَ أنْ يَخْلُقَ مُحَمَّدآ مِنْهُ، قَسَّمَ ذلِکَ النُّورَ شَطْرَيْنِ، فَخَلَقَ مِنَ الشَّطْرِ الأوَّلِ مُحَمَّدآ، وَمِنَ الشَّطْرِ الآخَرِ عَلىَّ بْنَ أبى طالِبٍ، وَلَمْ يَخْلُقْ مِنْ ذْلِکَ النُّورِ غَيْرَهُما،
خَلَقَهُما بِيَدِهِ، وَنَفَخَ فيهما بِنَفْسِهِ لِنَفْسِهِ، وَصَوَّرَهُما عَلى صُورَتِهِما…»[7] : (بدرستى كه خداوند
ـتبارك و تعالى ـ نور محمّد را از نور عظمت و جلال خويش نو آفرينى فرمود، و آن، همان نور لاهوتى است كه براى موسى 8 در طور سيناء آشكار و متجلّى گشت، و موسى طاقت ديدارش را نياورد، و نتوانست ثابت و پا برجا بماند، تا اينكه مدهوش و بيهوش ] به زمين [افتاد و اين نور، همان نور محمّد 6 بود، كه وقتى خداوند خواست حضرتش را از آن بيافريند، آن نور را دو قسمت فرمود، و از جزء اوّل آن محمّد، و از قسمت ديگر على بن ابىطالب را خلق فرمود، و از آن نور جز اين دو بزرگوار چيزى نيافريد. ايشان را با دست ] قدرت [ خويش آفريده و به نفس خويش و براى نفس خويش در آن دو دميده و ايشان را بر صورتى و شكلى كه دارند، صورتگرى فرمود.)
اى زاهد خود بين! بدر ميكده بگذر آن دلبر من بين كه بود مير قبائل
اى آن كه به عبادات خود مىبالى و آن را با ولايت علىّ 7 انجام نمىدهى! بيا به ميكده و با مظهر تمام تجلّى حضرت دوست لحظهاى آشنايى پيدا كن، تا ببينى كه وى در زهد و عبادت و بندگى حقّ، گوى سبقت را از همه جنّ و انس ربوده؛ كه : «وَاللهِ، وَما أكَلَ عَلِىُّ بْنَ أبى طالبٍ ـعَلَيْهِ السَّلامُ ـ مِنَ الدُّنْيا حَرامآ قَطُّ حَتّى مَضى لِسَبيلِهُ، وَما عُرِضَ لَهُ أمْرانِ كِلاهُما للهِِ رِضىَ، إلّا أخَذَ بِأَشَدِّهِما عَلَيْهِ فى دينِهِ ] بَدَنِهِ [، وَما نَزَلَتْ بِرَسُولِ اللهِ (صلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ) نازِلَةٌ قَطُّ إلّا دَعاهُ ثِقَةً بِهِ، وَما أطاقَ أحَدٌ عَمَلَ رَسُولِ اللهِ (صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ) مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ غَيْرُهُ، وَإنْ كانَ لَيَعْمَلُ عَمَلَ رَجُلٍ كانَ وَجْهُهُ بَيْنَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، يَرْجُو ثَوابَ هذِهِ، وَيَخافُ عِقابَ هذِهِ…»[8] : (و به خدا سوگند، هرگز على بن ابى طالب 7 هيچ مال حرامى از دنيا نخورد
تا اينكه راه ] آخرت [اش را طى فرمود. و هيچگاه دو چيز كه در هر دو خشنودى و رضاى خدا بود بر او عرضه نشد، مگر اينكه سختترين آنها را در دين ] يا: بدن [
خويش برگزيد. و هيچگاه بلا و مصيبتى بر رسول خدا 6 فرود نيامد، مگر اينكه به خاطر اطمينانى كه به آن بزرگوار داشت، او را خوانده ] و درخواست حل مشكل فرمود [ و هيچ كس از اين امّت جز او طاقت عمل رسول خدا 6 را نياورد، بدرستى كه آن بزرگوار كار آن كس را مىكرد كه رويش ميان بهشت و آتش جهنم باشد، كه به ثواب اين ] بهشت [ اميدوار بوده و از عقوبت آن ] جهنم [ هراس داشته باشد.)
و نيز خود مىفرمود: «وَاللهِ، لَدُنْياكُمْ هذِهِ أهْوَنُ فى عَيْنى مِنْ عُراقِ خِنْزيرٍ فى يَدِ مَجْزُومٍ.»[9] : (به خدا سوگند، اين دنياى شما در چشم من پست و بىارزشتر از استخوان
خوك در دست كسى كه به بيمارى جذام و خوره مبتلاست، مىباشد.)
از وصل تو شستند رقيبان ز طمع دست چون گشت مرا كام دل از لعل تو حاصل
اى ولىّ الهى! پس از سالها انحراف، كام دل از لعل لبت حاصل نمودم و با توجّه به عهد ازلم با تو به اختيار نمودن ولايتت حيات تازهاى يافتم، امّا رقيبانم را طمع مال و جاه و مقام و غيره از پيوستن به ولايتت باز داشت؛ ولى :
حافظ ! تو برو بندگى پير مغان كن بر دامن او دست زن و از همه بگسل
اى خواجه! تنها نجات تو در اين جهان و جهان ديگر دست تولّى به دامن علىّ7 زدن است و فرمان او بردن.
[1] ـ بحار الانوار، ج8، ص352، روايت 2.
[2] ـ بحار الانوار، ج39، ص256، از روايت 31.
[3] ـ مريم : 96.
[4] ـ بحار الانوار، ج35، ص353، روايت 1.
[5] ـ بحار الانوار، ج38، ص4، روايت 3.
[6] ـ بحار الانوار، ج38، ص4، روايت 7.
[7] ـ بحار الانوار، ج35، ص28، روايت 24.
[8] ـ وسائل الشّيعة، ج1، ص68، باب 20، روايت 18.
[9] ـ نهج البلاغه، حكمت 236.