• غـزل  377

 

رهروان را عشق بس باشد دليلآب چشم اندر رهش كردم سبيل

موج اشك ما كى آرد در حساب         آنكه كشتى راند بر خون قتيل

اختيارى نيست بد نامىّ ما         ضَلَّنى فى العِشْقِ مَنْ يَهْدِى السَّبيüل

بى مى و مطرب به‌فردوسم مخوان         راحَتىü فِى الرّاحِ لا فِى السَّلْسَبيüل

آتش عشق بتان در خود مزن         ور نه در آتش گذر كن چون خليل

يا مكن با پيل بانان دوستى         يا بنا كن خانه‌اى در خورد پيل

يا بنه بر خود كه مقصد گم كنى         يا منه پاى اندر اين ره بى‌دليل

يا مكش بر چهره، نيلِ عاشقى         يا فرو بر جامه تقوى به نيل

حافظ از سر پنجه عشق نگار         همچو مور افتاده زير پاى پيل

شاه عالم را بقا و عزّ و مال         باد و هر چيزى كه خواهد زين قبيل

 

 

 

 

 

 

رهروان را عشق بس باشد دليل         آب چشم اندر رهش كردم سبيل

موج اشكِ ما كِىْ آرد در حساب         آن كه كشتى راند بر خون قتيل

آرى، رهروان كوى جانان را جز معشوق كيست كه هادى و رهبر باشد؛ كه: (وَما كُنّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلا أنْ هَدانا اللهُ)[1] : (و اگر خدا ما را هدايت نمى‌فرمود، هرگز هدايت

نمى‌شديم.) و نيز: (إنَّکَ لا تَهْدى مَنْ أحْبَبْتَ، وَلكِنَّ اللهَ يَهْدى مَنْ يَشآءُ)[2] : (بدرستى كه

تو نمى‌توانى هر كه را دوست داشتى هدايت نمايى، بلكه خداست كه هر كه را بخواهد هدايت مى‌فرمايد.) و همچنين: (مَنْ يَهْدِى اللهُ، فَهُوَ المُهْتَدى )[3] : (هدايت يافته، كسى

است كه خدا هدايتش فرمايد.) و يا: (وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللهِ، يَهْدِ قَلْبَهُ )[4] : (و هر كس به خدا

ايمان آورد، خداوند دل او را هدايت مى‌فرمايد.) و همچنين: (يَهْدِى اللهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشآءُ)[5] : (خدا، هر كس را بخواهد به نور خويش هدايت مى‌فرمايد.) و يا: (أللهُ

يَجْتَبى إلَيْهِ مَنْ يَشآءُ، وَيَهْدى إلَيْهِ مَنْ يُنيبُ )[6] : (خداوند، هر كس را بخواهد به سوى

خود برگزيده و هر كس را كه به تمام وجود به او بازگشت نموده باشد، به سوى خويش هدايت مى‌فرمايد.) و نيز: (وَكَفى بِرَبّکِ هادِيآ وَنَصيرآ)[7] : (و پروردگارت براى

راهنمايى و يارى بس است.)

خواجه هم مى‌خواهد بگويد: مرا معشوق حقيقى، راهنما بس است، لذا اشك ديدگان به پيشگاهش ريختم شايد از كدورات عالم بشريّت پاك گردم و الطافش شامل حالم گردد و به خود راهم دهد؛ ولى افسوس! كه او در منزلت غنا و بى‌نيازى خود حاضر نيست به اشك ديدگانم نظر داشته باشد و مرا بپذيرد؛ كه: «إلهى! تَقَدَّسَ رِضاکَ أنْ تَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْکَ، فَكَيْفَ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؟! إلهى! أنْتَ الغَنِىُّ بِذاتِکَ أنْ يَصِلَ إلَيْکَ النَّفْعُ مِنْکَ، فكَيْفَ لا تَكُونُ غَنيّآ عَنّى؟!»[8] : (بار الها! مقام رضا و خشنوديت پاك و منزّه است كه

علّتى از جانبت براى آن باشد، پس چگونه از سوى من، علّتى مى‌تواند براى آن باشد؟! معبودا! تو به ذات خويش از آن بى‌نيازى كه نفعى از جانبت به تو برسد، پس چگونه از من بى‌نياز نباشى؟!.)

چون بخواهد كسى را مورد عنايت قرار دهد، نظر به سرشك ديدگانش نمى‌كند و حجابهاى عالم بشريّتش را كنار مى‌زند، تنها آمادگى و صلاحيّت عاشق، شرط پذيرش اوست. محبوبى كه (وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا، لَنَهْديَنَّهُمْ سُبُلَنا)[9] : (آنان كه در

] راه [ ما بكوشند، مسلّمآ ايشان را به راههاى خويش رهنمون مى‌شويم.) را فرموده، (وَإنَّ اللّهَ لَمَعَ المُحْسِنينَ )[10] : (وبراستى كه خداوند با نيكو كاران مى‌باشد.) راهم

گوياست؛ تا وى گمان نكند مجاهده تنها علّت براى هدايت او شده، بلكه محسن بودن است كه وى را مورد الطاف حضرت دوست قرار مى‌دهد.

اختيارى نيست بد نامىّ ما         ضَلَّنى فِى العِشْقِ مَنْ يَهْدِى السَّبيüل

گر چه من در عشق دوست نزد عابد و زاهد و واعظ و شيخ بد نام شده‌ام، و گمان مى‌كنند هر كه از طريقه ايشان كناره گيرد، خلاف نظر اسلام را پيموده؛ چنين نيست، من از خود در انتخاب اين رويّه اختيار نداشتم. محبوبى كه در تمام امور راهنماى من است، مرا به گونه‌اى خلق كرده كه جز او را نمى‌توانم بخواهم، و به غير او ممكن نيست عشق بورزم؛ كه: «ثُمَّ سَلَکَ بِهِمْ طَريقَ إرادَتِهِ، وَبَعَثَهُمْ فى سَبيلِ مَحَبَّتِهِ. لا يمَلِكُونَ تأْخيرآ عَمّا قَدَّمَهُمْ إلَيْهِ، وَلا يَسْتَطيعُونَ تَقَدُّمآ إلى ما أَخَّرَهُمْ عَنْهُ.»[11] : (سپس مخلوقات را در

راه خواست و اراده خويش روان گردانيده و در راه محبّت و دوستى‌اش برانگيخت، به‌گونه‌اى كه نمى‌توانند از آنچه مقدمشان داشته عقب برگردند و قادر نيستند به سوى آنچه كه مؤخّرشان داشته پيشى گيرند.)

و به گفته خواجه در جايى :

خيال روى‌تو در هرطريق همره ماست         نسيم موى تو پيوند جان آگه ماست

به رغم مدّعيانى كه منع عشق كنند         جمال چهره تو حجّت موجَّه ماست[12]

 

بى مِىْ و مطرب به فردوسم مخوان         راحَتى فِى الرّاحِ، لا فى السَّلْسَبيل

اى نصيحت كنندگان من! مرا دعوت مكنيد به بهشتى كه در آن شراب ديدار دوست و مشاهدات به طرب آورنده‌اش نباشد، خوشى و راحتى من آنجاست كه جمال او را مشاهده نمايم، نه آنجايى كه تنها سلسبيل و نعم بهشتى باشد و يار را با مظاهر بهشتى نبينم و از لذّت ديدارش محروم مانم.

خلاصه آنكه: بگذاريدم در اينجا به كسب كمالات نفسانى و به اخلاص و مراقبه
جمال محبوب بپردازم، تا فردايم به كار آيد؛ كه: «أللّهُمَّ ! إنّى أَسْألُکَ إيمانآ لا أجَلَ لَهُ دُونَ لِقآئِکَ، أحْيِنى ما أحْيَيْتَنى عَلَيْهِ، وَتَوفَّنى إذا تَوَفَّيْتَنى عََليْهِ، وَابْعَثْنى إذا بَعَثْتَنى عَلَيْهِ.»[13]  :

(بارخدايا از تو ايمانى مى‌خواهم كه سر آمد و پايانى جز لقايت نداشته باشد. تا زمانى كه زنده‌ام داشته‌اى، بر آن زنده بدار؛ و هنگامى كه ] جان [ مرا مى‌گيرى، بر آن برگير؛ و آنگاه كه مرا ] در قيامت [ بر مى‌انگيزانى، بر آن برانگيز.)

 

آتش عشق بُتان در خود مزن         ورنه در آتش گذر كن چون خليل

يا مكن با پيل بانان دوستى         يا بنا كن خانه‌اى در خورد پيل

آرى، آن‌كه چون خليل‌الله 7 (لا اُحِبُّ الآفِلينَ.)[14] : (من غروب كنندگان را دوست

نمى‌دارم.) گفت، و روى و ديده دل تنها به يگانه محبوب جهان آفرينش دوخت، و پيروى از ابراهيم 7 نمود، و (إنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالأرْضِ حَنيفآ، وَما أنَا مِنَ المُشْرِكينَ.)[15] : (بدرستى كه من استوار و مستقيم، روى و تمام وجودم را به سوى

خدايى نمودم كه آسمانها و زمين را نو آفرينى نمود، و از مشركان نيستم.) گفت، تن به هر ناملايمى خواهد داد.

خواجه هم مى‌گويد: يا عشق معشوقان را به دل راه مده، و يا خليل آسا بر آتش نمرودى گذر كن، تا آتش و ناملايمات بر تو آسان و سرد گردد.

قدم خويش را جاى قدم اولياءگذاشتن و خواسته آنان را خواستن، تحمّل و صبر و ثبات قدمى چون آنان مى‌خواهد. «يا مكن با پيل بانان دوستى…»؛ كه: «أللّهمَّ! فَما قَضَيْتَ عَلَيْنا مِنْ قَضآءٍ، أوْ قَدَّرْتَ عَلَيْنا مِنْ قَدَرٍ، فَأعْطِنا مَعَهُ صَبْرآ يَقْهَرهُ وَيُدْمِغُهُ، وَاجْعَلْهُ لَنا صاعِدآ
فى رِضْوانِکَ، يُنْمى فى حَسَناتِنا وَتَفْضيلِنا وَسُودَدِنا وَشَرَفِنا وَمَجْدِنا وَنَعْمآئِنا وَكَرامَتِنا فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ، وَلا تَنْقُصْ مِنْ حَسَناتِنا.»[16] : (پس بار خدايا! هر قضايى بر ما اراده فرمودى، و هر

قَدَرى بر ما مقدّر داشته‌ايى، همراه با آن صبر و بردباريى كه بر آن غالب و چيره گردد، عنايت فرما. و آن را براى ما در رضا و خشنوديت بالا بر به‌گونه‌اى كه بر حسنات و برترى و سرورى و شرافت و بزرگوارى و نعمت و كرامتمان در دنيا و آخرت بيافزايد، و از حسنات و كارهاى نيكمان ناقص نگذار.)

يا بنه بر خود كه مقصد گم كنى         يا منه پاى اندر اين ره بى‌دليل

 

خواجه در اين بيت به اهميّت استاد و راهنما اشاره كرده و مى‌گويد: آن كه در اين راه قدم نهاد، بايد به استادى دست ارادت بدهد، تا به منزل مقصودش برساند؛ وگرنه مقصد را گم خواهد كرد.[17]  به گفته خواجه در جايى :

 

آن روز بر دلم دَرِ معنى گشاده شد         كز ساكنان درگه پير مغان شدم[18]

 

و نيز در جاى ديگر :

قطع اين مرحله بى‌همرهىِ خضر مكن         ظلمات‌است،بترس از خطر گمراهى[19]

 

يا مكش بر چهره نيل عاشقى         يا فرو بَرْ جامه تقوى به نيل

 

آرى، عاشقِ دوست، عبادات و تقواى خود را براى رسيدن به نعمتهاى بهشتى، و يا از خوف آتش انجام نمى‌دهد؟ اين گونه عمل، كار صاحبان تقواى ظاهرى و قشرى است، نه مخلَصين (به فتح لام) كه به لُبّ، و تزكيه دل پرداخته‌اند و جز
معشوق نمى‌خواهند و نمى‌گويند؛ كه: «ألْعِبادَةُ ] إنَّ الْعُبّادَ [ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا الله ـعَزَّوَجَلَّ ـ خَوْفآ، فَتِلْکَ عِبادَةُ العَبيدِ؛ وَقَوْمٌ عَبَدْوا اللهَ ـتَبارَکَ وَتَعالى ـ طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الاُجَرآءِ؛ وَقَوْمٌ عَبَدُوا الله ـعَزَّ وَجَلَّ ـ حُبّآ لَهُ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الأحْرارِ، وَهِىَ أفْضَلُ العِبادَةِ.»[20]  :

(عبادت ] يا: عبادت كنندگان [ سه گونه‌اند: گروهى خداوند عزّ وجلّ را از روى ترس مى‌پرستند، كه اين عبادت بردگان است؛ و گروهى خداوند ـتبارك و تعالى ـ را براى رسيدن به ثواب پرستش مى‌كنند، كه اين عبادت مزد بگيران مى‌باشد، و گروهى خداوند عزّ وجل را از روى دوستى و محبّت عبادت مى‌كنند، كه اين عبادت آزادگان است، و بهترين عبادت مى‌باشد.)

خواجه هم مى‌خواهد بگويد: يادم از عشق او مزن، و يا دست از عبادات قشرى و خشك بردار و جامه تقواى ظاهرى را به رنگ اخلاص فرو بر تا مورد عنايت معشوق گردى.

حافظ از سر پنجه عشق نگار         همچو مور افتاده زير پاى پيل

 

كنايه بر اينكه: عشق نگار بود كه خواجه را به غايت مقام عبوديت كشيد و خاكسار او نمود. در جايى مى‌گويد :

 

حافظ اگر سجده تو كرد مكن عيب         كافرِ عشق اى صنم گناه ندارد[21]

 

شاه عالَم را بقا و عزّ و مال         باد و هر چيزى كه خواهد زين قبيل

 

واقع شدن اين بيت پس از ختم غزل، مى‌نمايد كه آن را براى يكى از سلاطين هم‌فكر خود فرستاده، و بيتى به عنوان دعاى به وى در ذيل آن نگاشته باشد.

[1] ـ اعراف : 43.

[2] ـ قصص : 56.

[3] ـ اعراف : 178.

[4] ـ تغابن : 11.

[5] ـ نور : 35.

[6] ـ شورى : 13.

[7] ـ فرقان : 31.

[8] ـ اقبال الاعمال، ص349.

[9] ـ عنكبوت : 69.

[10] ـ عنكبوت : 69.

[11] ـ صحيفه سجاديه(ع)، دعاى اوّل.

[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 68، ص83.

[13] ـ اقبال الأعمال، ص76.

[14] ـ انعام : 76.

[15] ـ انعام : 79.

[16] ـ اقبال الأعمال، ص178.

[17] ـ در مقدّمه جلد سوّم اين رساله، بيانات خواجه را نسبت به اهميت استاد ذكر نموده‌ايم.

[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 454، ص333.

[19] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 572، ص410.

[20] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص45، روايت 1.

[21] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 200، ص169.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا