• غـزل  362

سحر چون بلبل بيدل شدم دمى در باغ[1]          كه تا چو بلبل بيدل كنم علاج دماغ

به چهره گل سورى نگاه مى‌كردم         كه بود در شب تارى به روشنى چو چراغ

گشاده نرگس رعنا به‌حسرت آب از چشم         نهاده لاله حمرا به جان و دل صد داغ

زبان كشيده چو تيغى به سرزنش سوسن         دهان گشاده شقايق چو مردم اَيفاغ

يكى چو باده پرستان صراحى اندر دست         يكى چو ساقى مستان به كف گرفته اياغ

چنان به حسن و جوانى خويشتن مغرور         كه داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ

نشاط و عيش و جوانى چو گل غنيمت دان         كه حافظا نبود بر رسول، غير بلاغ

اين غزل را در سالهاى گذشته معناى مختصرى نموده بودم، چون تجديد نظر كردم به گمانم آمد (به قرائن همه ابيات) خواجه عقده‌اى داشته و مى‌خواسته آن را بيان كند. پيش از شنيدنِ بيان غزل، سزاوار است خواننده عزيز به مقدمه غزل  354 توجّهى بفرمايد، و سپس بيانات ما را در اين ابيات بخواند، تا گفتار خواجه خوب برايش روشن شود. تنها فرقى كه ميان آن غزل و اين غزل است، آن است كه آن غزل در مقام بيان مشهودات خود است، و اين غزل در مقام محروميّت از آن مشهودات مى‌باشد. خلاصه عقده خواجه، آن است كه بگويد :

سحر چو بلبل‌بيدل شدم‌دمى در باغ         كه تا چو بلبلِ بيدل كنم علاجِ دماغ

سحرگاهان، چون بلبلى كه از فراق گل خود را از دست داده و فراموش نموده و جز به گل و معشوقش نظرى ندارد، به باغ رفتم شايد علاج درد فراق دوست را به ديدارش از طريق مظاهر بنمايم؛ كه: «إلهى! عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَتَنَقُّلاتِ الاَطْوارِ أنَّ مُرادَکَ مِنّى أنْ تَتَعَرَّفَ إلَىَّ فى كُلِّ شَىْءٍ حَتّى لاأجْهَلَکَ فى شَىْءٍ.»[2]  (بارالها! با پى درپى در آمدن آثار

و مظاهر و دگرگون شدن تحولات دانستم كه مقصودت از من اين است كه در هر چيز خودت را به من بشناسانى، تا در هيچ چيز به تو جاهل نباشم) و نيز: «وَاَنْتَ الّذى تَعَرَّفْتَ إلَىَّ فى كُلِّ شَىْءٍ، فَرَأَيْتُکَ ظاهِرآ فى كُلِّ شَىْءٍ.»[3]  (و تويى كه خود را در هر چيز به من

شناساندى، تا اينكه تو را آشكار در هر چيز ديدم.)؛ ولى دوست را كه بايد اسمآ و صفتآ و ذاتآ با همه مظاهر و محيط به آن مشاهده كنم، توفيق آن را نيافتم. علّت هم، همان است كه خود در بيت ختم بيان كرده.

به چهره گلِ سورى نگاه مى‌كردم         كه بود در شب تارى به روشنى چو چراغ

چون در باغ به صورت و ظاهر گل سرخ نگريستم، حقيقت خود را به من نشان نداد و از محبوب در ميان ظلمت شب جز مظهريّت گل سورى نديدم.

كنايه از اينكه: چون من آمادگى ديدارش نداشتم، و هنوز به تمام معنى، از كدورت عالم طبيعت پاك نگشته بودم، نمى‌توانستم از آن گل، جز جنبه مظهريّتش چيزى را بنگرم. در جايى مى‌گويد :

تا نگردى آشنا، زين پرده بويى نشنوى         گوشِ نامحرم نباشد جاىِ پيغام سروش

در حريم عشق، نتوان زد، دم از گفت و شنيد         زانكه‌آنجا،جملهْ اعضا،چشم بايدبود وگوش[4]

گشاده‌نرگسِرعنا به‌حسرت،آب از چشم         نهاده لاله حمرا به جان و دل، صد داغ

و چون در باغ به گل نرگس نگريستم، او را چون خود به حسرت ديدار دوست گريان يافتم. و گل لاله را هم در فراقش چون خويش خونين دل نگريستم.

كنايه از اينكه: از توجه به اين امر دانستم حضرت محبوب خويشتن پرستان را مورد عنايت خود قرار نمى‌دهد. اگر گل نرگس به رعنائى‌اش، و لاله به حمراء و سرخ بودنش نظر نداشت از ديدار او محروم نمى‌ماند. به گفته خواجه در جايى :

نظرِ پاك توان در رُخِ جا]نا[ن ديدن         كه در آئينه، نظر جز به صفا نتوان كرد[5]

زبان‌كشيده‌چو تيغى به‌سرزنش سوسن         دهان گشاده شقايق چو مردمِ اَيْفاغ

و چون در باغ به گل سوسن نظر كردم، گويا با زبانه‌هاى چون شمشيرش به من مى‌گويد: «بازگرد، تو را نه سزاوار مشاهده حقيقت من، و يا مظاهر عالم است، تو هنوز آمادگى ديدار دوست را ندارى.» و چون در باغ به گل شقايق نگريستم، آن را چون روستاييانى كه دهان باز مى‌كنند و فرياد بر مى‌آورند ديدم، كه با من مى‌گويد : «از خواسته‌ات، كه مشاهده دوست است (از طريق مظاهر)، صرف نظر كن، كه تا خود را مى‌بينى او را نخواهى ديد.»

در جايى مى‌گويد :

طريق كام جستن چيست؟ تركِ كام خود گفتن         كلاهِ سرورى اين است، گر اين تَرْكْ بردوزى[6]

يكى چو باده‌پرستان،صراحى اندر دست         يكى چو ساقىِ مستان به كف گرفته اياغ

و چون در باغ به گلها نظر مى‌كردم، گويا بعضى را همانند كسى كه كوزه شراب در دست دارد، و بعضى را پياله شراب به كف، آماده براى خدمت به اهل دل و آنان كه از خودى و خودستايى پاك شده باشند، مى‌ديدم. گويا اينان مى‌خواستند شراب تجلّيات دوست را از طريق خويش به جهانيان ارائه دهند. متأسفانه كسى را نمى‌يافتند تا بهره معنوى از آنان بگيرد!

در جايى مى‌گويد :

گلِ مرادِ تو آنگه نقاب بگشايد         كه خدمتش چو نسيمِ سحر توانى كرد

تو كز سراى طبيعت نمى‌روى بيرون         كجا به كوى حقيقت گذر توانى كرد؟![7]

چنان به حسن و جوانىِّ خويشتن مغرور         كه داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ

خلاصه آنكه: گلهاى باغ را چنان مغرور ظواهر و جمال خويشتن ديدم، كه از عاشق خويش (بلبل) فارغ البال بودند.

كنايه از اينكه: گويا مظاهر نمى‌خواستند تا عاشق، خود را مى‌بيند، معشوق را با ايشان مشاهده كند. در جايى مى‌گويد :

حجابِ چهره جان مى‌شود غبارِ تنم         خوشا! دمى‌كه از اين چهره پرده برفكنم

چگونه طوف كنم در فضاى عالمِ قدس         چو در سراچه تركيب تخته بند تنم

بيا و هستى حافظ ز پيش او بردار         كه با وجود تو كس نشنود زمن كه منم[8]

نشاط و عيش و جوانى، چو گل غنيمت دان         كه حافظا! نبُود بر رسول، غيرِ بلاغ

آرى، عقل هر كس رسولِ باطنى اوست، و وى را دعوت مى‌كند بر اينكه از شادابى ايّام حيات و از عيشهاى معنوى و طراوت جوانى بهره گيرد، و عمر به بطالت نگذراند.

گويا خواجه در بيت ختم مى‌خواهد بگويد: علّت محروميّت من از ديدار دوست، همانا استفاده نكردن از نشاط و جوانى است كه: «إضاعَةُ الفُرْصَةِ غُصَّةٌ.»[9]   :

(تباه ساختن فرصت، غم و اندوه درپى دارد.) و همچنين: «إنْتَهِزُوا فُرَصَ الخَيْرِ، فَإنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ.»[10]  : (فرصتهاى خير را مغتنم شماريد، كه آنها چون گذشت ابرها در گذرند.) و

نيز: «إنَّما قَلْبُ الحَدَثِ كالأرْضِ الخالِيَةِ مَهْما اُلْقِىَ فيها مِنْ كُلِّ شَىْءٍ قَبِلَتْهُ.»[11] : (قلب جوان

همچون زمين خالى و نكاشته‌اى است كه هر چه در آن افكنده شود، مى‌پذيرد.) و: «قِوامُ العَيْشِ حُسْنُ التَّقديرِ، وَمِلاكهُ حُسْنُ التَّدْبيرِ.»[12]  : (قوام زندگانى، تقدير و اندازه‌گيرى نيكو؛ و

ملاك آن، تدبير نيكو مى‌باشد.)

[1] ـ اين مصرع در بعضى از نسخه‌ها چنين است: «سحر به بوى گلستان همى شدم در باغ»، و نيز بيت دوّمپيش از بيت آمده است.

[2] ـ اقبال الاعمال، ص348.

[3] ـ اقبال الأعمال، ص350.

[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 351، ص266.

[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 170، ص148.

[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 597، ص428.

[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 132، ص123.

[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 401، ص297.

[9] ـ غرر و درر موضوعى، باب الفرصة، ص303.

[10] ـ غرر و درر موضوعى، باب الفرصة، ص304.

[11] ـ غرر و درر موضوعى، باب الشّباب، ص170.

[12] ـ غرر و درر موضوعى، باب العيش، ص289.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا