- غزل 355
حسنوجمالتو جهانجملهگرفتطول وعرضشمس فلك خجل شده از رخخوب ماه ارض
از رخ توست مقتبس خور زچهارم آسمان همچو زمين هفتمين مانده بهزير بار قرض
ديدن روىخوب تو بر همهخلق واجباست سجده درگه تو بر جمله ملائك است فرض
جان كه فداى او نشد زنده جاودان نشد تن كه اسير او نشد لايق اوست قطع فرض
بوسه به خاك پاى او، دست كجا دهد مرا قصّه شوق حافظا، خود كه رساندش به عرض
ظاهرآ خواجه،اين غزل را در مدح حضرت حجّة ابنالحسن(عجّل الله تعالى فرجه الشّريف) سروده و كمالات حضرتش را با تمثيلى بيان مىنمايد، و ممكن است منظورش حضرت دوست سبحانه باشد. مىگويد :
حسن و جمال تو جهان،جملهگرفت طول و عرض شمسِ فلك خجل شده، از رخ خوب ماه ارض
اى وليّى كه زمينيان به حسن و جمال تو آگاه گشتهاند، و خورشيد آسمان با افروختگىاش در مقابل نور رخسارت خجلت زده و شرمنده گشته است. در زيارت جامعه در توصيف معصومين : است كه : «ألسّلامُ عَلى أئِمَّةِ الهُدى وَمَصابيحِ الدُّجى.»[1] : (سلام و درود بر پيشوايان هدايت و چراغهاى تاريكى)، و در همين زيارت
است كه : «وَانْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ.»[2] : (و ] خدا [ شما را براى نور خويش برگزيد.) و باز
مىفرمايد : «وَنُورُهُ وَبُرْهانُهُ عِنْدَكُمْ.»[3] : (و نور و برهان و راهنمايىاش نزد شماست.) و مىفرمايد : «خَلَقَكُمُ اللهُ أنْوارآ فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ.»[4] : (خداوند شما را به صورت نور
آفريد و طواف كننده بر گردا گرد عرشش قرار دارد.) و همچنين مىفرمايد : «مَوالىَّ! لا اُحْصى ثَنآئَكُمْ، وَلا أبْلُغُ مِنَ المَدْحِ كُنْهَكُمْ، وَمِنَ الوَصْفِ قَدْرَكُمْ، وَأنْتُمْ نُورُ الأخْيارِ وَهُداةُ الأبْرارِ…»[5] : (اى سروران من! من نمىتوانم ثنا و ستايش شما را به شمار درآورده، و به
كنه و حقيقت مدحتان رسيده، و به توصيف قدر و منزلت شما نايل آيم، زيرا شما نور خوبان و راهبران نيكان مىباشيد…) و نيز مىفرمايد : «وَأشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِكُمْ.»[6] : (و
زمين به نور شما روشن و نورانى است.) و مىفرمايد : «كَلامُكُمْ نُورٌ وَأمْرُكُمْ رُشْدٌ.»[7] : (فرمايشتان نور، و امرتان هدايت مىباشد.) و همچنين : «إنْ ذُكِر الخَيْرُ كُنْتُمْ أوَّلَهُ وَأصْلَهُ وَفَرْعَهُ وَمَعْدِنَهُ وَمَأْواهُ وَمُنْتَهاهُ. بِأبى أنْتُمْ وَاُمّى وَنَفْسى! كَيْفَ أصِفُ حُسْنَ ثَنآئِكُمْ وَاُحصى جَميلَ بَلائِكُمْ؟»[8] : (اگر نامى از خير و خوبى برده شود، شما آغاز و ريشه و شاخه و معدن و مأوى و نهايت آن هستيد. پدر و مادر و جانم به فدايتان! چگونه ثناى نيكوى شما را توصيف نموده، و آزمايش زيبايتان را به شمارش در آورم؟)
از رُخِ توست مُقْتَبِس، خور ز چهارم آسمان همچو زمين هفتمين، مانده به زير بار قرض
چرا و چگونه ـ اى ولىّ خدا! ـ شمس فلك در مقابل جمال تو خجل نباشد، و حال آنكه از تو كسب نور مىكند؟ و چرا زمين با طول و عرض، به حسن و جمال تو پى نبرده باشند، و حال آنكه زمين هفتم جيره خوار تو و زيربار قرض تو مانده است؟ «مَنْ أرادَ اللهَ، بَدَأَ بِكُمْ ] ؛ مَنْ أرادَ اللهَ، بَدَأَ بِكُمْ؛ مَنْ أرادَ اللهَ، بَدَأَ بِكُمْ [ بِكُمْ يُبَيِّنُ اللهُ الكَذِبَ، وَبِكُمْ يُباعِدُ اللهُ الزَّمانَ الكَلِبَ، وَبِكُمْ فَتَحَ اللهُ، وَبِكُمْ يَخْتِمُ اللهُ، وَبِكُمْ يَمْحُو ما يَشآءُ وَيُثْبِتُ، وَبِكُمْ يَفُکُّ الذُّلَّ مِنْ رِقابِنا، وَبِكُمْ يُدْرِکُ اللهُ تِرَةَ كُلِّ مُؤْمِنٍ يُطْلَبُ، وَبِكُمْ تُنْبِتُ الأرْضُ أشْجارَها، وَبِكُمْ تُخْرِجُ الاَرْضُ ] الأشْجارُ [ أثْمارَها، وَبِكُمْ تُنْزِلُ السَّمآءُ قَطْرَها وَرِزْقَها، وَبِكُمْ يَكْشِفُ اللهُ الكَرْبَ، وَبِكُمْ يُنَزِّلُ اللهُ الغَيْثَ، وَبِكُمْ تُسَبِّحُ الأرْضُ الَّتى تَحْمِلْ أبْدانَكُمْ وَتَسْتَقِرُّ جِبالُها عَنْ مَراسيها. إرادَةُ الرَّبِّ فى مَقاديرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ إلَيْكُمْ، وَتَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ وَالصّادِقُ ] ظ: الصّادِرُ [ عَمّا فُصِّلَ مِنْ أحْكامِ العِبادِ.»[9] : (هر كس خدا را خواست، به شما شروع نمود. ] و در نسخهاى اين جمله سه
بار تكرار شده [ به شما، خدا از دروغ پرده برداشته، و به شما روزگار سخت را دور مىگرداند. و به شما مىگشايد، و به شما پايان مىدهد. و به شما آنچه را بخواهد محو نموده و يا ثابت مىگرداند. و به شما، خوارى را از گردنهاى ما گشوده و به واسطه شما، خدا خونخواهى مؤمنين را مىنمايد. و به شما زمين درختانش را رويانده، و به شما زمين ] يا: درختان [ميوه مىدهد. و به شما آسمان، باران و روزىاش را فرود آورده، و به شما خدا ناراحتى سخت را برطرف نموده و به شما خدا باران را نازل مىفرمايد. و به شما زمينى كه بدنهايتان را حمل نموده، تسبيح مىگويند و كوههاى زمين بر لنگر گاهشان قرار مىگيرند. اراده پروردگار در تقدير و اندازه گيرى تمام امورش به شما فرود آمده و از خانههاى ] = مقامهاى منيع [شما صادر مىگردد. و تفصيل احكام بندگان نيز از جانب شما صادر مىشود.)
ديدن روىخوبتو، بر همه خلق واجباست سجده درگهِ تو بر، جمله ملائك است فرض
اى ولىّ الهى! ديدن شما در اين عالم و عالم ديگر بر دوستانت لازم است، و اگر چنين نيست چرا در دعاى ندبه مىخوانيم: «أيْنَ الحَسَنُ؟ أيْنَ الحُسَيْنُ؟… أيْنَ المُنْتَظَرُ لإقامَةِ الأمْتِ وَالعِوَجِ؟… أيْنَ مُعِزُّ الأوْليآءِ وَمُذِلُّ الأعْدآءُ؟»[10] : (كجاست امام حسن] عليه
السّلام[؟ كجاستامامحسين]عليهالسّلام[؟… كجاست آن امامى كه براى درست كردن اختلاف و كجى انتظار كشيده مىشود؟… كجاست كسى كه دوستان را عزيز، و دشمنان را خوار مىگرداند؟) و چرا مىخوانيم: «لَيْتَ شِعْرى! أيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوى، بَلْ أىُّ أرْضٍ تُقِلُّکَ أوْثَرى، أبِرَضْوى أوْ غَيْرِها، أمْ ذىü طُوى؟ عَزيزٌ عَلَىَّ أنْ أرَى الخَلْقَ وَلا تُرى، وَلا أسْمَعُ لَکَ حَسيسآ وَلا نَجْوى.»[11] : (اىكاش مىدانستمكه جايگاهت كجاست، بلكه كدام سرزمين يا خاك تو
را حمل مىنمايد. آيا در «رَضْوى» هستى يا غير آن يا در «ذى طُوى»؟ بر من بسيار سخت است كه خلق را ببينم و تو را نبينم، و صداى آرام و نجواى تو را نشنوم.) و چرا انتظار فرجت مطلوب است؟
و اگر خضوع در پيشگاه شما لازم نبود چرا در دعا مىخوانيم: «وَاجْعَلْنا مِمَّنْ يَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَيَمْكُثُ فى ظِلِّهِمْ، وَأعِنّا عَلى تَأْدِيَةِ حُقُوقِهِ إلَيْهِ وَالإجْتِهادِ فى طاعَتِهِ، وَالإجْتِنابِ عَنْ مَعْصِيَتِهِ، وَامْنُنْ عَلَيْنا بِرضاهُ.»[12] : (و ما را از آنانى قرار ده كه دامن ايشان را گرفته و
در سايه ] لطف [ شان مىايستند. و ما را بر اداى حقوقِ آن بزرگوار ] حضرت حجًت عجّل الله تعالى فرجه [ و كوشيدن در پيروىاش و پرهيز نمودن از مخالفتش يارى نما. و خشنودى او ] از ما [را بر ما منّت نِهْ.)؟
جان كه فداى او نشد، زنده جاودان نشد تن كه اسير او نشد، لايقِ اوست قطعِ فرض
وقتى اراده پروردگار بر آن قرار گرفته كه همه نعم ظاهرى و باطنى را حضرتش واسطه فيض باشد، چرا جمله جهان آفرينش سر به آستانهاش نسايند تا از آن بهرهمند گردند، و در كمالات به حيات ابدى رسند؟ در همان دعاست كه: «وَهَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَرَحْمَتَهُ وَدُعائَهُ وَخَيْرَهُ مَا نَنالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِکَ وَفَوْزآ عِنْدَکَ، وَاجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقْبُولَةً، وَذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةً، وَدُعآئَنا بِهِ مُسْتَجابآ، وَاجْعَلْ أرْزاقَنا بِهِ مَبْسُوطَةً، وَهُمُومَنا بِهِ مَكْفِيَّةً.»[13] : (و آن
چنان رأفت و مهربانى و دعا و خير آن بزرگوار به ما عنايت نما كه به سعه رحمت و رستگارى در پيشگاهت نايل آييم. و نماز ما را به ] حقّ [ او پذيرفته، و گناهانمان را به او آمرزيده، و دعايمان را بدو مستجاب گردان. و روزيهايمان را به او گسترده، و ناراحتيها و هموممان را بدو كفايت نما.)
(و چنانچه بندهاى سر فرمانبردارى در مقابل او فرود نياورد، اگر از همه معنويّات دنيوى و اُخروى محروم بماند، بجاست.) اين بود مختصرى از ذكر فضايل اهل بيت در ذيل ابيات خواجه.
بوسه به خاك پاى او، دست كجا دهد مرا قصّه شوق حافظا! خود كه رساندش به عرض
من با اين بىلياقتى و محروميّت و دورى كه نسبت به خود مىنگرم، كجا مىتوانم حضور آن حضرت را درك بنمايم و بوسه به پايش زنم؟ كيست تا قصّه شوق مرا به آن حضرت برساند، تا شايد نظرى و عنايتى به دلبستگان خود نمايد؟
«أللّهُمَّ! بَلِّغْ مَوْلانَا الإمامَ الهادِىَ المَهْدِىَّ القآئِمَ بِأمْرِکَ ـصَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ الطّاهِرَينْ ـ عَنْ جَميعِ المُؤْمِنينَ وَالمُوْمِناتِ فى مَشارِقِ الأرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّى وَعَنْ والِدَىَّ، مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ وَما أحصاهُ عِلْمُهُ وَأحاطَ بِهِ كِتابُهُ… أللّهُمَّ! أرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشيَدةَ وَالغُرَّةَ الحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأوْسِعْ مَنْهَجَهُ.»[14] : (بار خدايا! از طرف تمام مردان و زنان مؤمن در اطراف مشرق و
مغرب، و جاهاى هموار و كوه، و صحرا و درياى زمين، درودهايى به وزن عرش، و به عدد كلمات خدا و آنچه علمش برشمرده و كتابش بدان احاطه نموده،… به سرورمان، پيشواى هدايتگر هدايت شده و آن كه به فرمانت قيام مىنمايد ـ كه درودها و رحمتهاى خدا بر او و بر پدران پاكش باد ـ برسان. خدايا! روى نورانىِ هدايت يافته و چهره درخشان ستوده آن بزرگوار را به من بنمايان و ديدهام را با نگاه گوشه چشمى به او سُرمه بكش، و در فرج او شتاب نموده و خروجش را آسان و راحت و راه روشن او را وسيع گردان.)
[1] ـ بحار الانوار، ج102، ص128، از روايت و زيارت 4.
[2] و 3 ـ بحار الانوار، ج102، ص129، از روايت و زيارت 4.
[4] ـ بحار الانوار، ج102، ص130، از روايت و زيارت 4.
[5] ـ بحار الانوار، ج102، ص131، از روايت و زيارت 4.
[6] و 2 و 3 ـ بحار الانوار، ج102، ص132، از روايت و زيارت 4.
[9] ـ كامل الزيارات، باب 79، زيارت 2، ص 199 ـ 200.
[10] ـ بحار الانوار، ج102، ص107.
[11] ـ بحار الانوار، ج102، ص108.
[12] ـ بحار الانوار، ج102، ص109.
[13] ـ بحار الانوار، ج102، ص110.
[14] ـ بحار الانوار، ج102، ص111 ـ 112.