• غزل  332

به جدّ و جهد چو كارى نمى‌رود از پيشبه كردگار رها كرده بِهْ مصالح خويش

به پادشاهى عالم فرو نيارد سر         اگر ز سرّ قناعت خبر شود درويش

ز سنگ تفرقه خواهى كه منحنى نشوى         مشو بسان ترازو تو در پى كم و بيش[1]

رياى زاهد سالوس جان من فرسود         قدح بيار و بنه مرهمى بر اين دل ريش

بنوش باده كه قَسّام صنع قسمت كرد         در آفرينش از انواع نوش دارو و نيش[2]

ريا حلال شمارند و جام باده حرام         زهى طريقت وملّت زهى شريعت وكيش

به دلربايى اگر خود سرآمدى چه عجب         كه نور حسن تو بود از اساس عالم پيش

دهان تنگ تو دلخواه جان حافظ شد         به جان بود خطرم زين دل محال انديش

اين غزل، آميخته با نصايح و راهنماييهايى است از خواجه به خود و اهل طريق، و در آخر تقاضاى ديدار دوست و اظهار اشتياق به او مى‌نمايد، مى‌گويد :

به جدّ و جَهد چو كارى نمى‌رود از پيش         به كردگار رها كرده، بِهْ مصالحِ خويش

اى خواجه! و يا اى عاشق سالك! حال كه كوششهاى تو براى رسيدن به كمالات روحى و قرب جانان نتيجه‌اى دربر ندارد، بهتر آن است كه مصالح خود را به اختيار دوست واگذارى.

خواجه نمى‌خواهد بگويد:  بكلّى از مجاهده بايد چشم پوشيد، بلكه مى‌خواهد بگويد: عاشق، نبايد اعتمادش به جدّ و جهدش باشد، زيرا اهل طريق الى الله را شايسته آن است كه از اراده و اختيارى كه پروردگار به ايشان داده، براى دست يافتن به قرب جانان استفاده كنند، و از كوشش و مجاهده و عمل به وظيفه عبوديّت كوتاهى ننمايند؛ كه: (وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا، لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا)[3] : (و آنان كه در ] راه [ ما

بكوشند، مسلّمآ به راههاى خويش هدايتشان مى‌نماييم.)؛ امّا آيا مقصد و مقصود سالك، به كوششِ تنها بدست مى‌آيد؟ خير؛ كه: (فَلَولافَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ، لَكُنْتُمْ مِنَ الخاسِرينَ )[4] : (پس اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، مسلّمآ از زيانكاران

مى‌شديد.) و نيز: (وَاللهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشآءُ، وَاللهُ ذُوالفَضْلِ العَظيمِ )[5] : (و خدا هر

كس را كه بخواهد به رحمت خود مختصّ مى‌گرداند، و بدرستى كه او داراى فضل و احسان بزرگ مى‌باشد.) و همچنين: (وَلَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُم وَرَحْمَتُهُ، لاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إلّا قَليلاً)[6] : (و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، همانا جز عدّه‌اى همه شيطان را

پيروى مى‌كرديد.) و يا : (قُلْ: بِفَضْلِ اللهِ وَرَحْمَتِهِ، فَبِذلِکَ فَلْيَفْرَحُوا، هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُون )[7] : (بگو: تنها به فضل و رحمت خدا شادمان شوند، كه آن از هر چه كه گرد

مى‌آورند، بهتر است.) و نيز: (وَلَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ، ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أبَدآ)[8] : (و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، هيچگاه كسى از شما پاك نمى‌شد.)

بنابراين، بايد كوشيد، اما از همان قدم اوّل، چشم به نتايج كوشش خود نداشت، وتوكّل به پروردگار نمود و امور را به او واگذاشت؛ كه: (وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ، فَهُوَ حَسْبُهُ، إنَّ اللهَ بالِغُ أمْرِهِ، قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلّ شَىْءٍ قَدْرآ)[9] : (و هر كس بر خدا توكّل كند، خدا

او را كافى است؛ زيرا خدا كار خود را به آخر مى‌رساند، و بر هر چيزى اندازه مشخّصى قرار داده است.)، و نيز: (وَاُفَوِّضُ أمْرى إلَى اللهِ، إنّ اللهَ بَصيرٌ بِالعِبادِ)[10] : (و كارم را تنها به

خدا وا مى‌گذارم، كه خداوند به بندگانش بينا و آگاه است.)؛ زيرا پروردگار به مصالح ما، در هر حال و زمان آشناتر است.

به پادشاهىِ عالَم، فرو نيارد سَر         اگر ز سرّ قناعت، خبر شود درويش

خواجه مى‌خواهد بگويد: سالك عارفى كه پا بر ما سوى الله نهاده و به نادارى و
فقر خود و به مضمون آيه شريفه (يا أيُّهَا النّاسُ! أنْتُمُ الفُقَرآءُ إلَى اللهِ، وَاللهُ هُوَ الغَنِىُّ الحَميدُ)[11] : (اى مردم! همه شما نيازمند به خداييد، و تنها خدا بى‌نياز ستوده است.)

پى برده، و نتيجه اين گذشت دستگيرش شده، و حضرت دوست، وى را در مقابل اين چشم پوشى از غير خودش به تجلّيات و مشاهدات ملكوت عالَم آشنا ساخته، كجا در مقابل پادشاهى عالَم سر فرو خواهد آورد؟! قناعت به بندگى او را بهتر و شيرين‌تر از هر چيز و تمام دنيا و آخرت خواهد دانست، و در نتيجه مخاطب به اين خطاب مى‌شود كه: (يا أيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ! إرْجِعى إلى رَبِّکِ راضِيَّةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلى فى عِبادى، وَادْخُلى جَنَّتى )[12] : (اى روان آسوده! به سوى پروردگارت برگرد در حالى كه هم

تو از او راضى هستى و هم او از تو خشنود هست، آنگاه در ميان بندگان خاصّم وارد شو و در بهشت مخصوص من درآى.)

و شايد بخواهد بگويد: آن كه در اين عالَم، به داده خدايى قناعت كرد، و راضى به رزق مقسوم شد، نتايج دنيوى و اُخروى و معنوى به او خواهد رسيد، و خواهد فهميد كه اين قناعت به داده الهى، چه راحتيها در دنيا و آخرت نصيبش مى‌گرداند. كه: «مَنْ قَنِعَ بِما رَزَقَهُ اللهُ، فَهُوَ أغْنَى النّاسِ»[13] : (هر كس به آنچه خدا روزى‌اش كرده قانع

باشد، بى‌نيازترين مردمان است.) و نيز: «ألْعَبْدُ حُرٌّ ما قَنِعَ، ألُحرُّ عَبْدٌ ما طَمِعَ.»[14] : (برده،

مادامى كه قانع باشد آزاد است، و آزاد مادامى كه طمع ورزد، برده است.) و همچنين : «أطْيَبُ العَيْشِ، ألقَناعَةُ.»[15] : (قناعت، گواراترين زندگانى است.) و نيز: «أعْوَنُ شَىْءٍ عَلى

صَلاحِ النَّفْسِ، ألقَناعَةُ.»: (قناعت، كمك كننده‌ترين چيز بر صلاح و شايستگى نفس
مى‌باشد.) و يا: «كُلُّ الغِنى فِى القَناعَةِ وَالرِّضى.»[16] : (تمام بى‌نيازى در قناعت و خشنودى

] به داده خدا [ است.) و بالاخره، «مَنْ قَنَعَ، حَسُنَتْ عِبادَتُهُ.»[17] : (هر كس قانع باشد،

عبادتش نيكو مى‌گردد.)؛ لذا مى‌گويد :

ز سنگِ تفرقه، خواهى كه منحنى نشوى         مشو بسانِ ترازو، تو در پىِ كم و بيش

اى سالك طريق! و يا اى خواجه! آن چيزى كه تو را در پيش ما سوى الله خاضع مى‌كند، همانا تفرقه و دوئيّت و شرك و قانع نشدن به داده الهى است. اگر مى‌خواهى سنگ تفرقه، تو را شكست ندهد، در فكر كم و زياد مشو؛ كه: «آفَةُ الإيمانِ الشِّرْکُ، وَسَبَبُ الهَلاکِ الشِّرْکُ.»[18] : (شرك آفت ايمان، و سبب هلاكت و نابودى است.)

و يا معنى اين باشد كه: اگر مى‌خواهى خواطرِ كم و زياد، تو را از دوست جدا نكند، در فكرِ داشته و نداشته مباش؛ زيرا چنين افكار است كه خواطر را بر سالك مسلّط كرده و نمى‌گذارد به مراقبه خود ادامه دهد؛ كه: «مَنْ أرادَ أنْ يَكُونَ أغْنَى النّاسِ، فَلْيَكُنْ بِما فى يَدِ اللهِ أوْثَقَ مِنْهُ بِما فى يَدِ غَيْرِهِ.»[19] : (كسى كه مى‌خواهد بى‌نيازترين مردم

باشد، بايد اطمينانش به آنچه در دست خداست بيشتر از آنچه در دست غير او است، باشد.) و نيز: «ألثِّقَةُ بِالنَّفْسِ مِنْ أوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطانِ.»[20] : (اطمينان به خود از مطمئن‌ترين

فرصتهايى است كه شيطان به دست مى‌آورد.) و همچنين: «أصْلُ الرِّضا، حُسْنُ الثِّقَةِ

بِاللهِ.»[21] : (ريشه خشنودى ] به داده خدا [، اطمينان نيكو به خدا داشتن است.) و يا: «مَنْ

وَثِقَ بِاللهِ، صانَ يَقينَهُ.»[22] : (هر كس به خدا اطمينان داشته باشد، يقينش را حفظ نموده.) و

نيز: «مَنْ وَثِقَ بِأنَّ ما قَدَّرَ اللهُ لَهُ لَنْ يَفُوتَهُ، إسْتَراحَ قَلْبُهُ.»[23] : (هر كس اطمينان داشته باشد

آنچه را كه خداوند براى او مقدّر نموده از دست نخواهد داد، دلش آرام مى‌گيرد.)

رياى زاهد سالوس، جان من فرسود         قدح بيار و بِنِهْ مَرْهَمى بر اين دل ريش

از بس زهد ريايى و خشك زاهد را ديدم و با او نشستم، جان و روحم فرسوده گشت و از اين هم صحبتى با او به قساوت مبتلا گشتم. محبوبا! قدحى از شراب مشاهداتت عنايتم نما تا از فرسودگى باز آيم؛ كه: «جالِسِ العُلمآءَ، تَسْعَدْ.»[24] : (با

دانشمندان مجالست كن، تا نيكبخت گردى.) و نيز: «جَليسُ الخَيْرِ نِعْمَةٌ.»[25] : (همنشين خوب، نعمتى است.) و يا: «خَُلْطَةُ أبْنآءِ الدُّنْيا، تَشينُ الدّينَ، وَتُضْعِفُ اليَقينَ.»[26] : (معاشرت با فرزندان و اهل دنيا، دين انسان را زشت، و يقينش را ضعيف مى‌گرداند.) و همچنين : «ألوُصْلَةُ بِاللهِ فِى الإنْقِطاعِ عَنِ النّاسِ.»[27] : (پيوستن به خدا، در بريدن از مردم حاصل

مى‌شود.) و نيز: «مَنِ انْفَرَدَ عَنِ النّاسِ، أنِسَ بِاللهِ سُبْحانَهُ.»[28] : (هر كس از مردم كناره گرفته و

تنها شود، با خداى سبحان انس پيدا مى‌كند.)

بنوش باده كه قَسّام صُنع قسمت كرد         در آفرينش، از انواعِ نوشْ دارو ونيش

(باز روى سخن خواجه با زاهد قشرى است) و مى‌خواهد به خود بگويد: چرا از گفتار و كردار زاهد رنج مى‌برى؟ دنيا، هم نوش دارد و هم نيش، هم زاهد دارد و هم ولىّ. بيا با اوليايش بنشين و رفتار آنان را بنگر، و از آنچه حضرت دوست از تجلّيات و مشاهدات براى ايشان قسمت كرده، بهره‌مند شو. چه كاردارى به زاهد و رفتار ناهموارش؟ در جايى مى‌گويد :

در تابِتوبه،چند توان‌سوخت همچو عود         مِىْ ده، كه عمر در سر سوداى خام رفت

زاهد، غرور داشت، سلامت نبرد راه         رند از رَهِ نياز، به دار السّلام رفت

زاهد! تو دان و خلوت تنهايى و نياز         عشّاق را، حواله به عيش مدام رفت

ديگر مكن نصيحتِ حافظ، كه رَهْ نيافت         گم گشته‌اى، كه باده عشقش به‌كام رفت[29]

و يا مى‌خواهد بگويد: توجّه به ابتلائات و خوشيهاى عالَم طبع نداشته باش، كه آن را نيش و نوش با هم است؛ كه: «لَمْ يَلْقَ أَحَدٌ مِنْ سَرّآءِ الدُّنْيا بَطْنآ، إلّا مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرّآئِها ظَهْرآ.»[30] : (هيچ كس با روى خوش با دنيا روبرو نشد، مگر اينكه دنيا با ناگوارى‌اش به او

پشت كرد.) و همچنين: «لا تَدُومُ حيüرَة الدُّنْيا، وَلا يَبْقى سُرُورُها، وَلا تُؤْمَنُ فَجْعَتُها.»[31]  :

(خوشى و اقبال دنيا دايمى، و شادمانى‌اش پايدار نيست، و از مصيبت و گرفتارى‌اش ايمن نمى‌توان شد.)؛ از باده فطرت كه تو را نصيب كرده‌اند بنوش؛ كه: (فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدّينِ حَنيفآ، فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها)[32] : (پس راست و استوار، روى و تمام

وجود خود را به سوى دين نما، همان سرشت خدايى كه همه مردم را بر آن آفريد.) و نيز: «إيّاکَ أنْ تَبيعَ حَظَّکَ مِنْ رَبِّکَ وَزُلْفَتَکَ لَدَيْهِ، بِحَقيرٍ مِنْ حُطامِ الدُّنْيا.»[33] : (مبادا بهره خويش

از پروردگار و مقام و منزلت و قرب در پيشگاهش را به سرمايه اندك دنيا بفروشى!) بيت آينده شاهد بر معناى اوّل است، كه مى‌گويد :

ريا، حلال شمارند و جام باده، حرام         زهى طريقت و ملّت! زهى شريعت و كيش!

ايشان، ريا و شرك در عبادت را براى رسيدن به نعمتهاى بهشتى، حلال مى‌شمارند؛ ولى باده نوشى و مراقبه جمال محبوب و خلوص در عمل و توجّه به فطرت را حرام مى‌شمارند. شرمندگى بر اينان كه دست از طريقت كشيده‌اند و تنها به ظواهرِ اعمال قناعت نموده‌اند!

اگر رسول الله 9 دستورات ظاهرى، كه «شريعت» است، آورده، (با بيانات كتاب و سنّت) فرموده كه اين اعمال را با اخلاص بجاى آوريد و فطرت را از دست ندهيد؛ كه : (لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِکَ الدّينُ القَيِّمُ، وَلكِنَّ أكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ )[34] : (هيچ

دگرگونى در آفرينش خدا نيست. اين همان دين قيّم و استوار مى‌باشد، ولى بيشتر مردم ] از اين حقيقت  [آگاه نيستند.)

به دلربايى اگر خودْ سرآمدى، چه عجب         كه نور حُسن تو بود، از اساس عالَم پيش

محبوبا! اينكه در حسن و دلربايى يكتايى و به خود دلربايى دارى، جاى هيچ شكّ و شگفتى نيست؛ زيرا تو پيش از ظهور عالم متجلّى بوده‌اى، و عالم به نور تو ظهور يافته است. گويا با اين بيان مى‌خواهد بگويد: اگر در اين عالم و عالم ديگر، براى عاشقانت جلوه‌گرى دارى و هر كه را بخواهى مورد عنايت و ديدارت قرار مى‌دهى، و هر كه را نخواهى از مشاهده‌ات محروم مى‌نمايى، آن اقتضاىِ پيش از اساس عالم بودن نور تو، و يكتايى در حسن و در دلربايى خود سرآمدن توست. بيا و
مرا از ديدارت محروم مساز؛ كه: «إلهى! هذا ذُلّى ظاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْکَ، وَهذا حالى لايَخْفى عَلَيْکَ، مِنْکَ أطْلُبُ الوُصُولَ إلَيْکَ، وَبِکَ أسْتَدِلُّ عَلَيْکَ؛ فَاهْدِنى بِنُورِکَ إلَيْکَ، وَأقِمْنى بِصِدْقِ العُبُودِيَّةِ بَيْنَ يَدَيْکَ.»[35] : (معبودا! اين ذلّت و خوارى من است كه در پيشگاهت آشكار و پيداست، و

اين حال من است كه بر تو پوشيده نيست، از تو وصالت را خواستارم، و به تو بر تو راهنمايى مى‌جويم، پس به نور خويش مرا به سويت رهنمون شو و با بندگى راستين در پيشگاهت برپادار.)

دهان تنگِ تو، دلخواهِ جان حافظ شد         به جان بود خطرم، زين دل محال انديش

اى دوست! من فريفته دهان تنگ و جمال و كمال زيباى توام، و به جان، خريدار آنم. و رسيدن به اين آرزو، خطر از دست شدن جان را در پيش دارد؛ زيرا تا جان در ميانه حايل است، نمى‌توان به تو و جمال تو راه يافت. در جايى مى‌گويد :

هر نكته‌اى‌كه گفتم در وصف آن شمايل         هر كس شنيد، گفتا: للهِِ دَرُّ قائِل

تحصيل عشق و رندى آسان نمود اوّل         جانم‌بسوخت آخر در كسب اين فضايل[36]

و در جايى ديگر به خود خطاب كرده و مى‌گويد :

گر ديگران‌به‌جان،غمِجانان خريده‌اند         اى دل! تو اين معامله بارى نمى‌كنى

ترسم كز اين چمن، نبرى آستين گل         كز گلبنش، تحمّلِ خارى نمى‌كنى

در آستينِ كام تو، صد نافه مندرج         و آن را فداىِ طرّه يارى نمى‌كنى[37]

[1] ـ در چند نسخه، مصرع دوّم بدين صورت آمده: «مشو بسان ترازو حريص دركم و بيش.»

[2] ـ در چند ديوان قديمى، كلمه «از» در مصرع دوّم نيست.

[3] ـ عنكبوت : 69.

[4] ـ بقره : 64.

[5] ـ بقره : 105.

[6] ـ نساء : 83.

[7] ـ يونس : 58.

[8] ـ نور : 21.

[9] ـ طلاق : 3.

[10] ـ غافر : 44.

[11] ـ فاطر : 15.

[12] ـ فجر : 29.

[13] ـ اصول كافى، ج2، ص139، روايت 9.

[14] ـ غرر و درر موضوعى، باب القناعة، ص326.

[15] و 6 ـ غرر و درر موضوعى، باب القناعة، ص327.

[16] ـ غرر و درر موضوعى، باب القناعة، ص328.

[17] ـ غرر و درر موضوعى، باب القناعة، ص329.

[18] ـ غرر و درر موضوعى، باب الشّرك، ص175.

[19] ـ وسائل الشيعه، كتاب النكاح، ابواب النفقات، باب 15، روايت 8، ج15، ص241.

[20] ـ غرر و درر موضوعى، باب الوثوق، ص399.

[21] ـ غرر و درر موضوعى، باب الوثوقب، ص399.

[22] ـ غرر و درر موضوعى، باب الوثوق، ص399.

[23] ـ غرر و درر موضوعى، باب الوثوق، ص400.

[24] و 4 و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب المجالسة، ص44.

[25]

[26]

[27] ـ غرر و درر موضوعى، باب العزلة، ص249.

[28] ـ غرر و درر موضوعى، باب العزلة، ص49.

[29] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 73، ص86.

[30] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص114.

[31] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص116.

[32] ـ روم : 30.

[33] ـ غرر و درر موضوعى، باب الدّنيا، ص107.

[34] ـ روم : 30.

[35] ـ اقبال الأعمال، ص349.

[36] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 378، ص283.

[37] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 528، ص379.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا