- غزل 329
باز آى و دل تنگ مرا مونس جان باشوين سوخته را محرم اسرار نهان باش
ز آن باده كه در مصطبه عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتشزدى اىعارف سالك جهدى كن و سر حلقهرندان جهان باش
آن يار كه گفتا به توام دل نگران است گو مىرسماكنون بهسلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آنلعل روانبخش اى درج محبّت به همان مِهر و نشان باش
تا بر دلش از غصّه غبارى ننشيند اى سيل سرشكاز عقب نامه روان باش
حافظ كه هوس مىكندش جام جهان بين گو در نظر آصفِ جمشيدْ مكان باش
از بيشتر ابيات اين غزل ظاهر مىشود كه خواجه را ديدارى با دوست و معشوقش بوده، سپس به هجران مبتلا گشته، لذا با بيانات شاعرانه و عاشقانه خود تمنّاى ديدار گذشته را نموده و مىگويد :
باز آى و دلِ تنگ مرا، مونسِ جان باش وين سوخته را، محرمِ اسرارِ نهان باش
اى دوست! بيا و بازم جلوه بنما و با مشاهده جمالت از دل شكسته و سوخته غم عشق و هجرانت دلجويى بنما و بازش محرم سرّ نهان خويش گردان، و آن جمال و زيبايى خود را كه از همه مخفى مىدارى، بروى آشكار كن؛ كه: «أللّهُمَّ! أرِنَا الأشْيآءَ كَما هِىَ.»[1] : (بار خدايا! حقيقت اشياء را به من بنمايان.) به گفته خواجه در جايى :
باز آى ساقيا! كه هوا خواهِ خدمتم مشتاقِ بندگى و دعا گوىِ دولتم
ز آنجا كه فيضِ سعادت، فروغ توست بيرون شدن نماى ز ظُلْمات حيرتم
دريا و كوه در رَه و من خسته و ضعيف اى خضرِ پى خجسته! مدد كن به همّتم[2]
ز آن باده كه در مَصْطَبه عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
محبوبا! از آن باده تجلّياتت كه در توجه گاه و پرده سراى عشق و كوى خود به برجستگان خويش ارزانى مىدارى، دو سه پيمانه هم ـ اگر چه ماه رمضان باشدـ به ما دلباختگانت عطا كن، تا بازت ببينيم و از ديدارت بهرهمند گرديم. (آرى، بادهاى
كه در مصطبه عشق جانان مىدهند، باده تجلّيات اسماء و صفاتى اوست كه واصلين درگاهش را از آن بهرهمنديهاست، بهخصوص روزه داران واقعى را.)؛ كه: «هُوَ شَهْرٌ دُعيتُمْ فيهِ إلى ضِيافَةِ اللهِ، وَجُعِلْتُمْ فيهِ مِنْ أهْلِ كَرامَةِ اللهِ.»[3] : (اين ماه، ماهى است كه به
ميهمانى خدا خوانده شده، و از اهل كرامتِ در نزد خدا گرديدهايد.) در جايى مىگويد :
ساقيا! مايه شباب بيار يك دو ساغر شراب ناب بيار
بزن اين آتش مرا آبى يعنى آن آتشِ چو آب بيار
يك دو رطل گران به حافظ دِهْ گر گناه است و گر ثواب بيار[4]
در خرقه چو آتش زدى اى عارف سالك! جَهدى كن و سر حلقه رندانِ جهان باش
اى خواجه و اى عارفى كه هنوز حالاتت مقام نگشته و هنوز سير معنوىات به پايان نرسيده! بكوش همان طورى كه در خرقه بشرى خود آتش زدى، و از خيالات و انديشههاى عالَم خَلْقى رستى، و فنايت نصيب گشت، مقام بقاء هم روزىات گردد و سر حلقه اهل كمال و رندان زمان خود گردى. به گفته خواجه در تشويق رسيدن به اين مقام، در جاى ديگر :
اىدل! آن بِهْ كه خراب از مِىِ گلگون باشى بىزَرْ و گنج، به صد حشمت قارون باشى
در مقامى كه صدارت به فقيران بخشند چشم دارم، كه به جاه از همه افزون باشى
كاروانرفت و تو در خواب وبياباندر پيش كِىْروىرَهْ؟ زكهپرسى؟ چهكنى؟ چونباشى؟[5]
آن يار كه گفتا: به توام دل نگران است گو مىرسم اكنون، به سلامت نگران باش
اينجا بيان خواجه عوض شده و باز در مقام تقاضاى ديدار دوست برآمده و مىگويد: معشوقا! نگران مباش كه خطرات راه مرا از خواستهاى كه داشتم باز دارد. اميد آنكه عنايتى فرمايى و باز با سلامتى كامل وصالت نصيبم گردد. به گفته خواجه در جايى :
من از ديار حبيبم، نه از بلاد رقيب مهيمنا! به رفيقان خود رسان بازم
خداى را مددى اى دليل راه! كه من بهكوى ميكده ديگر عَلَم بر افرازم[6]
خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روان بخش اى دُرْج محبّت! به همان مِهْر و نشان باش
محبوبا! اگر چه دلم از حسرت بهرهمندى از لعل لب حيات بخشت خون شده، بيا و همان گونه كه در گذشته محبّت و الطافت را شامل حال من مىنمودى، باز هم «به همان مهر و نشان باش» و از عنايات خاصّت محرومم مدار. به گفته خواجه در جايى :
بفكن بر صف رندان،نظرى بهتر از اين بر در ميكده ميكن، گذرى بهتر از اين
در حق من،لبت آن لطف كه مىفرمايد گرچهخوباست،وليكنقدرىبهتر ازاين[7]
تا بر دلش از غصّه غبارى ننشيند اى سيل سرشك! از عقبِ نامه روان باش
اى اشك ديدگانم! در پى پيامم به دوست (كه بازم مورد لطف خود قرار دهد) ببار، تا نگران آن نگردد كه من از او دست كشيدهام. سرشكم پس از هجران، دليل روشنى باشد كه او را خواهان بوده و هستم، اگر چه دشواريها و عقبات طريق، از ديدارش محروم ساخته باشد. خلاصه، خواجه در اكثر ابيات اين غزل (با لسان
عاشقانه) اشاره به اشتياق به ديدار دوست و ثبات قدم خود در خواستهاش كرده است. در جايى مىگويد :
تا ز ميخانه و مِىْ،نام ونشان خواهد بود سَرِ ما، خاكِ رَهِ پير مغان خواهد بود
حلقه پير مغانم ز ازل در گوش است ما همانيمكهبوديم وهمانخواهدبود[8]
حافظ كه هوس مىكندش جامِ جهان بين گو در نظر آصفِ جمشيدْ مكان باش
اى خواجه! چنانچه هوس ديدار دوباره دوست را دارى، مىتوانى از طريق ولاى علىّ و آلش : كه جانشينان بعد از رسول الله (صلّى الله عليه وآله)اند، به آرزويت نايل گردى؛[9] كه: «مَنْ أَرادَ اللهَ، بَدَأَ بِكُمْ… بِكُمْ يَكْشِفُ اللهُ الكَرْبَ… إرادَةُ الرَّبِّ فى مَقاديرِ اُمُورِهِ،
تَهْبِطُ إلَيْكُمْ، وَتَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ.»[10] : (هر كس خدا را قصد كند، به شما ] اهل بيت
عليهمالسلام [ شروع مىكند… خداوند ناراحتى سخت را بواسطه شما برطرف مىسازد… اراده پروردگار در اندازهگيرى تمام امورش، به پيشگاه شما فرود مىآيد و سپس از مقام منيع شما ] به جهانيان [ صادر مىشود.)
[1] ـ بحر المعارف، ص 309.
[2] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 385، ص287.
[3] ـ اقبال الاعمال، ص2.
[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 298، ص232.
[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 527، ص379.
[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 453، ص331.
[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 485، ص351.
[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 148، ص133.
[9] ـ تشبيه به جام و آصف و جمشيد، صرفآ تمثيلى است براى فهماندن مقصود خود؛ وگرنه او كِىْ جامجهان بين جمشيد را تقاضا مىكرده و دستش به آن و آصف جمشيد مىرسيده، كه بخواهد معناىظاهرى آن را اراده نمايد؟!
[10] ـ كامل الزّيارات، باب 79، زيارت 2، ص199 ـ 200.