• غزل  327

اگر رفيق شفيقى درست پيمان باشحريف حجره و گرمابه و گلستان باش

شكنج زلف پريشان به دست باد مده         مگو كه خاطر عشاق گو پريشان باش

گرت هواست كه با خضر همنشين باشى         نهان زچشم سكندر چو آب‌حيوان باش

رموز عشق نوازى نه كار هر مرغى است         بيا و نوگل اين بلبل غزلخوان باش

طريق خدمت و آئين بندگى كردن         خداى را كه رها كن به ما و سلطان باش

دگر به صيد حرم تيغ بر مكش زنهار         وز آنچه با دل ما كرده‌اى پشيمان باش

تو شمع انجمنى يك زبان و يك دل شو         خيال كوشش پروانه بين و خندان باش

كمال دلبرى و حسن در نظر بازيست         به جلوه نظر[1]  از مادران دوران باش

خموش حافظ و از جور يار ناله مكن         تو را كه گفت كه بر روى خوب حيران باش

از بيت ختم اين غزل معلوم مى‌شود، خواجه با به كار زدن اصطلاحات ظاهرى در ابيات خود، مى‌خواسته گله گذاريهاى عاشقانه از محبوب داشته باشد: كه چرا عاشقانش را گرفتار خويش نموده و ديگر رو نشان نمى‌دهد، مى‌گويد :

اگر رفيق شفيقى، درست پيمان باش         حريفِ حُجره و گرمابه و گلستان باش

محبوبا! اگر بنادارى مرا به خود راه دهى و مورد الطافت قرار گيرم، در همه جا با من باش و به انس با خويش بهره‌مندم ساز. به گفته خواجه در جايى :

روانِ تشنه ما را به جرعه‌اى درياب         چو مى‌دهند زُلالِ خِضِر به جامِ جَمَتْ

دلم مقيم دَرِ توست، حُرمتش مى‌دار         به شكر آنكه، خدا داشته است محترمت[2]

شكَنْج زلف پريشان، به دست باد مده         مگو كه خاطرِ عُشّاق گو پريشان باش

معشوقا! زلف پريشان و عالم مظاهر و كثرتت را به دست نفحات و نسيمهاى رحمت خود مده، تا مرا در كشاكش جلال و جمالت قرار دهند؛ گاهم با پرده بردارى از مظهريّتشان به دست جمالت داده، و گاه با مظهريّتشان توجّه به جلالت دهند و خاطرم را پريشان سازند. به گفته خواجه در جايى :

بفكن بر صف رندان، نظرى بهتر از اين         بر در ميكده ميكن، گذرى بهتر از اين

آنكه فكرش، گره از كار جهان بگشايد         گو: در اين نكته بفرما، نظرى بهتر از اين[3]

لذا باز مى‌گويد :

گرت هواست، كه با خضر همنشين باشى         نهانْ ز چشم سكندر، چو آب حيوان باش

اى دوست! اگر بناى تو بر مخفى بودن خويش و نشان ندادن جمالت مى‌باشد، يك سره خود را از نظرم غايب ساز و اين گونه با من رفتار مكن: كه گاهم به خويش راه دهى، و گاه محروم از ديدارت سازى. به گفته خواجه در جايى :

اى آفتابِ خوبان! مى‌سوزد اندورنم         يك ساعتم بگنجان در سايه عنايت

دراين شب سياهم،گُم‌گشت راه‌مقصود         از گوشه‌اى‌برون آى، اى‌كوكب هدايت!

از هر طرف‌كه رفتم،جز وحشتم نيفزود         زنهار از اين‌بيابان،وين راه بى‌نهايت![4]

رُموز عشق نوازى، نه كار هر مرغى است         بيا و نوگلِ اين بلبلِ غزلخوان باش

اى دوست! اين: «منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن…»[5] ، هر كس را سزاوار آن

نيست كه به جمال تو عشق ورزد. «بيا و نو گل اين بلبلِ غزلخوان باش» و همواره مرا از جمالت بهره‌مند ساز،  و نگذار اين گونه پامال بى‌عنايتيهايت گردم. به گفته خواجه در جايى :

در حقِ من، لبت آن لطف كه مى‌فرمايد         گرچه خوب است، و ليكن قَدَرى بهتر از اين

ناصحم گفت:كه جز غم چه هنر دارد عشق؟         گفتم اى خواجه غافل! هنرى بهتر از اين؟[6]

و نيز در جاى ديگر :

چه بودى ار دل آن ماه، مهربان بودى؟         كه كار ما، نه چنين بودى، ار چنان بودى

به رُخ، چو مِهْرِ فلك، بى‌نظير آفاق است         به دل، دريغ! كه يك ذرّه، مهربان بودى[7]

طريقِ خدمت و آيين بندگى كردن         خداى را، كه رها كن به ما و سلطان باش

محبوبا! حال كه بر كرسى سلطنت خود مستقرّى و اين منصب تو را سزاست، فرمان بندگى بده، ببين چگونه‌ات فرمانبردار مى‌باشيم، و به آيين بندگى عمل خواهيم كرد و سر از بندگى‌ات نخواهيم پيچيد؛ بلكه غرض ما از ديدارت آن است، كه عظمت و سلطنت تو را بهتر مشاهده كنيم، و حقيقت عبوديّت خود را بهتر درك نماييم، و به تمام معنى خود را فراموش كرده و شايستگى عبوديّت حقيقى‌ات را پيدا كنيم.

زيرا آن كه تو به بندگى پذيرى و بنده خود خوانى، مقامى بس رفيع به او عطا نموده‌اى، و به عنايات ظاهرى و معنوى‌اش مفتخر ساخته‌اى؛ كه: (وَكَذلِکَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِى‌الأرْضِ،وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الأحاديثِ… إنَّهُ مِنْ عِبادِنَا المُخْلَصينَ )[8] :(و بدينسان به

يوسف در زمين فرمانروايى عطا كرديم، تا ] او را به مقامات رفيع نايل ساخته [ و از تعبير خوابها بياموزيم‌اش… كه او از بندگان پاكيزه ] به تمام وجود [ و مخلص ماست.)، و نيز : (ثُمَّ أوْرَثْنَا الكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا)[9] : (سپس بندگان برگزيده خود را وارث

] علم  [كتاب گردانيديم.) و همچنين: (وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا المُرْسَلينَ، أنَّهُمْ لَهُمُ المَنْصُورُونَ، وَأنّ جُنْدَنا لَهُمُ الغالِبُونَ )[10] : (و همانا كلام ما در باره بندگان مُرسَل چنين مقرّر

گشته كه ايشان يارى مى‌شوند و سپاه ما پيروزمند خواهند شد.) و نيز: (سُبْحانَ الَّذى أسْرى بِعَبْدِهِ…)[11] : (پاك و منزّه است خدايى كه بنده‌اش را…شبانه سير داد.) و نيز :

(تبارَکَ الَّذى أنْزَلَ الفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ )[12] : (بزرگوار است خداوندى كه فرقان ] قرآن

شريف كه جدا كننده حق از باطل مى‌باشد، [ را بر بنده‌اش فرو فرستاد.)

و در زيارت سيّدالشهداء 7 مى‌خوانيم: «أشْهَدُ أنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللهِ ما أمَرَکَ بِهِ… وَعَبَدْتَهُ مُخْلِصآ حَتّى أتاکَ اليَقينُ.»[13] : (گواهى مى‌دهم براستى آنچه را كه خداوند به تو

دستور داده بود به خوبى ] به بندگانش [ رساندى… و تا هنگام مرگ، او را خالصانه پرستيدى.)، و نيز مى‌خوانيم: «وَأشْهَدُ أنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ عَنِ الله ما أمَرَكُمْ بِهِ… وَعَبَدْتُمُوهُ حَتّى أتاكُمُ اليَقينُ.»[14] : (و گواهى مى‌دهم براستى آنچه را كه خداوند به شما فرمان داده بود، به خوبى ] به بندگانش  [رسانده… و تا هنگام مرگ او را پرستيديد).

از تمام جملات آيات و زيارات مذكور ظاهر شد، كه هر مقام و منصب معنوى را، از عبوديّت مى‌توان به دست آورد.

دگر به صيدِ حرم، تيغ بر مكش، زنهار!         وز آنچه با دل ما كرده‌اى، پشيمان باش

اى دوست! حال كه پس از سالها هجران مرا صيد خود نموده‌اى و به حريم اقدست توجّهم داده‌اى، زنهار صيد حرمت را ديگر بار مكُش! و از بى اعتنايى‌هايى كه با دل ما كرده‌اى پشيمان باش.  در جايى مى‌گويد :

چون شوم خاكِ رَهَش، دامن بيفشاند ز من         ور بگويم: دل مگردان، رُو بگرداند ز من

او به خونم تشنه و من بر لبش، تا چون شود         كام بستانم از او، يا داد بستاند زمن

گرچو فرهادم به‌تلخى جان‌برآيد،حيف‌نيست         بس حكايتهاى شيرين، باز مى‌ماند ز من[15]

لـذا مى‌گويد :

تو شمع انجمنى، يك زبان و يك دل شو         خيالِ كوششِ پروانه بين و خندان باش

دلدارا! روشنى انجمن عشّاق به تو و ياد توست، بيا و يك نواخت جلوه‌گرى داشته باش، و به ديدارشان دوام بخش، تا بكلّى خود را از دست بدهند و فنايشان حاصل شود، كارى مكن كه ايشان گاه برافروخته ديدارت باشند، و گاه به هجرانت ناخوش، به تمنّا و خواسته‌هاى پروانگانِ شمعِ جمالت نظر داشته باش، و همواره با ديدارت خندان و شادمانشان نگاه دار. به گفته خواجه در جايى :

تو كه كيميا فروشى، نظرى به قَلْبِ ما كن         كه بضاعتى نداريم و فكنده‌ايم دامى

به‌كجا برم شكايت؟به‌كه گويم اين حكايت؟         كه لبت حيات ما بود و نداشتى دوامى

سر خدمت تو دارم، بِخَرَم به هيچ، مفروش         كه چو بنده، كمتر افتد به مباركى غلامى[16]

كمالِ دلبرى و حُسن در نظر بازى است         به جلوه نظر از، مادرانِ دوران باش

دلبرا! حال كه در حسن و دلربايى يكتايى، با چنين كمالى، چه مى‌شود در جذب و نظر بازى عشّاق خويش نيز يكتا باشى، و آنان را در آغوش مهر و محبّت و عناياتت گرفته، و به نظر ديگر به آنها بنگرى، تا حسن و دلبرى تو در نظرشان بيشتر جلوه كند؟

خلاصه آنكه: بيش از اين به ما نظر داشته باش. به گفته خواجه در جايى :

پيش‌از اينت بيش‌از اين‌غمخوارىِ عشّاق‌بود         مهر ورزىِّ تو با ما، شهره آفاق بود

سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق، چه شد؟         ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود[17]

خموش حافظ! و از جورِ يار، ناله مكن         تو را كه گفت: كه بر روى خوب، حيران باش؟!

آرى، آن كس كه عاشقى را پيشه خود ساخت و فريفته جمالهاى مجازى، و يا فريفته محبوب حقيقى گشت، هر مشكلى كه در اين راه مى‌بيند چاره‌اى ندارد جز اينكه كه به خود هموار سازد؛ بلكه نبايد مشكل را مشكل پندارد، وگرنه بايد اسم عاشقى از خود بردارد. خواجه هم مى‌گويد: «خموش حافظ و…» در جاى ديگر مى‌گويد :

دلى كه با خَمِ زُلفين او، قرارى داد         گمان مبر، كه دگر، با قرار باز آيد

چه جورها كه كشيدند، بلبلان از دِىْ؟         به بوى آنكه، دگر نوبهار باز آيد

ز نَقْشْ بندِ قضا، هست اميد آن حافظ!         كه همچو سرو، به‌دستم نگار باز آيد[18]

[1] ـ در نسخه‌هاى متداول «به شيوه نظر» آمده است.

[2] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 85، ص94.

[3] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 485، ص351.

[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 87، ص95.

[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 483، ص350.

[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 485، ص351.

[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 556، ص398.

[8] ـ يوسف : 21 ـ 24.

[9] ـ فاطر : 32.

[10] ـ صافات : 171 ـ 173.

[11] ـ إسراء : 1.

[12] ـ فرقان : 1.

[13] و 6 ـ بحار الانوار، ج101، ص158.

[14]

[15] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 470، ص342.

[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 586، ص420.

[17] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 147، ص133.

[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 282، ص222.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا