- غزل 325
دلا رفيق سفر، بخت نيكخواهت بسنسيم روضه شيراز، پيك راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مكن درويش كه سير معنوى و كنج خانقاهت بس
به صدر مصطبه بنشين و ساغر مى نوش كه اينقدر ز جهان كسبمال وجاهت بس
زيادتى مطلب كار بر خود آسان كن كهشيشه مى صاف و بت چو ماهتبس
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلى همين گناهت بس
اگر كمين بگُشايد غمى ز گوشه دل حريم درگه پير مغان، پناهت بس
هواى مسكن مألوف و عهد يار قديم ز رهروان سفر كرده عذر خواهت بس
به منّت دگران خو مكن كه در دو جهان رضاى ايزد و انعام پادشاهت بس
به هيچ ورد دگر نيست حاجت اى حافظ دعاى نيمه شب و درس صبحگاهت بس
از اين غزل معلوم مىشود، خواجه را حالى معنوى در شيراز رخ داده كه به خود خطاب كرده و مىگويد :
دلا! رفيق سفر، بختِ نيكخواهت بس نسيمِ روضه شيراز، پيكِ راهت بس
دگر ز منزل جانان، سفر مكن درويش! كه سير معنوى و كُنجِ خانقاهت بس
اى خواجه! حال كه بخت و لطيفه الهى با تو ياورى كرده و دوست برايت در تجلّى است و سفر معنوى نصيبت گشته، آن بِهْ كه عنايت الهى و انفاس قدسيّه مردان بزرگ شيراز و مرشدان طريق را در اين سفر ربانى، يار خود قرار دهى، و بايد توجّه داشته باشى تا حال معنوىات ملكه نشده از شيراز و گوشه انزوا خارج نشوى و آن را از كف ندهى؛ پس :
به صدر مصطبه بنشين و ساغرِ مى نوش كه اين قدر ز جهان، كسب مال و جاهت بس
زيادتى مطلب، كار بر خود آسان كن كه شيشه مِىِ صاف و بُتِ چو ماهت بس
حال كه جانان، تو را به درگاه خود راه داده و به قرب خود پذيرفته، مفتخر باش، و در جايگاه عبادت خود بنشين، وهمواره مراقبه و توجّه به او را حفظ كن، و از
ميخانه تجلّيات دوست بهره كامل گير. در جايى مىگويد :
حافظ! مقيم درگه او باش و عيش كن كاندر بهشت،بهتر ازاينگوشهنيست جاى[1]
كسب جاه و مالى كه تو را از مقصد دور دارد چه سود؟ هر آنچه تو راست به آن قانع شو، و زيادتى مطلب، كه جمال محبوب و تجلّيات پر شورش تو را كفايت مىكند. در جايى به خود خطاب كرده و مىگويد :
حافظ! تو تا به كى غم حال جهان خورى؟ بسيار غم مخور، كه جهان نيست پايدار[2]
فلك، به مردم نادان دهد زمامِ مراد تو اهل دانش و فضلى، همين گناهت بس
مىخواهد بگويد: اى خواجه! فلك و جهان آفرينش به جاهلان و نادانان زمام مراد دنيويشان را بدست مىدهد و فريفته آن مىگردند و از توجّه به مقصد از خلقت باز مىمانند، تو را هم فضل و دانشت بازداشته «همين گناهت بس»؛ اگر مىخواهى به مراد و مقصود حقيقى، كه لقاى پروردگار است نايل گردى، بايد توجّه خود را از علم و دانستنيهايى كه وابسته به آنى و راهنماى تو بهمقصد نيستند، بردارى؛ كه : «خَيْرُ العُلُومِ ما أصْلَحَکَ.»[3] : (بهترين علمها، دانشى است كه تو را اصلاح كند.) و نيز :
«خَيْرُ العِلْمِ ما قارَنَهُ العَمَلُ.»[4] : (بهترين دانش، علمى است كه عمل قرين آن باشد) و همچنين: «رُبَّ عالِمٍ قَتَلَهُ عِلْمُهُ.»[5] : (چه بسيار عالمى كه علمش او را به كشتن داده) و :
«عِلْمٌ لا يُصْلِحُکَ ضَلالٌ.»[6] : (علمى كه اصلاحت نكند، گمراهى است.) و نيز: «لَوْ أنَّ
أهْلَ العِلْمِ حَمَلُوهُ بِحَقِّهِ، لاَحبَّهُمُ اللهُ وَمَلائِكَتُهُ؛ وَلكِنَّهُمْ حَمَلُوهُ لِطَلَبِ الدُّنْيا…»[7] : (اگر عالمان، علم را آنگونه كه بايد رعايت مىنمودند، بىگمان خداوند و ملائكهاش آنان را دوست مىداشتند، و ليكن ايشان براى دنيا طلبى عالم شدهاند…)
و ممكن است منظور خواجه از مصرع اوّل اين باشد كه: فَلَك، زمام مراد معنوى را به عاشقان و ديوانگان دوست كه جز به خير و خوبى نظر ندارند مىدهد، كه در حديث از رسول 9 آمده كه فرمود: «دَخَلْتُ الجَنَّةَ فَرَأيْتُ أكْثَرَ اَهْلِها الْبُلْهَ. قال: قُلْتُ: ما الأبْلَهُ؟ فَقالَ: العاقِلُ فىِ الْخَيرِ، والغافِلُ عَن الشًّرِّ والَّذينَ يَصُومُونَ ثَلاثَةَ أيّامٍ فى كُلِّ شَهرٍ.»[8] :
(داخل بهشت شدم و ديدم بيشتر اهل آن ناآگاهانند، پرسيدم ناآگاهان كيانند؟ فرمود : آنان كه در خوبيها عاقل، و از شرّ و بديها غافلند، و در هر ماه سه روز روزه مىدارند). در جايى مىگويد :
منم كه شُهره شهرم به عشق ورزيدن منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن[9]
و منظورش از مصرع دوّم، توجّه دادن خود و سالكين باشد به اينكه علوم نظرى توحيدى كسى را به مرادش نمىرساند، بلكه پاى بست به الفاظ مىنمايد و از مقصد باز مىدارد و اين خود گناهى است. به گفته خواجه در جايى :
با مدّعى مگوييد اسرارِ عشق و مستى تا بىخبر بميرد، در رنج خود پرستى
تا فضل و علم بينى، بىمعرفت نشينى يك نكتهات بگويم، خود را مبين كه رستى[10]
و نيز در جايى مىگويد :
حاشا كه من به موسم گُل، تركِ مِىْ كنم! من لاف عقل مىزنم،اين كار كى كنم؟
مطربكجاست؟تا همهمحصولزهد وعلم در كارِ بانگ بربط و آوازِ نىْ كنم
از قال و قيل مدرسه، حالى دلم گرفت يكچند نيز، خدمتِ معشوق و مى كنم[11]
اگر كمين بگشايد، غمى زگوشه دل حريمِ درگهِ پير مغان، پناهت بس
اى خواجه! در طريق لقاى دوست اگر غمى به تو رو آورد، و يا خواست رو آرد كه تو را از مشاهده و حالى كه در آنى محروم سازد، دست به دامن رسول الله 9 و يا علىّ و اولادش : و يا مرشد طريق زن، كه توسّل به آنان : و پناهنده شدن به اساتيد، غم را از دل مىزدايد. به گفته خواجه در جايى :
از آستان پير مغان، سر چرا كشم؟ دولت،دراين سرا و گشايش،دراين دَرْاست[12]
و نيز در جايى مىگويد :
حافظ!از دست مده،صُحبتِ آنكشتى نوح ور نه طوفانِ حوادث، ببرد بنيادت[13]
هواىِ مسكن مألوف و عهدِ يار قديم ز رهروان سفر كرده، عذر خواهت بس
اى خواجه! چون تو را مقصود، كه ديدار يار است، در شيراز حاصل گشته، عذر تو در پيش دوستان و همراهانت خواسته است، كه چرا ديگر با ايشان در سفر به خارج از شهر همراهى ندارى؛ زيرا آن كه قرب و انس و ديدار دلدارش حاصل شد و باز به عهد ازلى اُنسش دادند، با زبان حال به همراهان مىگويد : «سفر كنيد رفيقان كه
من گرفتارم». در جايى مىگويد :
عيشم مدام است، از لعلِ دلخواه كارم به كام است، الحمد لله!
اى بخت سركش! تنگش بهبَر كش گه جام زَرْ كش، گه لعلِ دلخواه
رو بر نتابم، از راه خدمت سر بر ندارم، از خاك درگاه
شوق رخت برد، از ياد حافظ ورد شبانه، درس سحرگاه[14]
به منّت دگران خو مكن، كه در دو جهان رضاى ايزد و اَنعامِ پادشاهت بس
كنايه از اينكه: حضرت دوست، كسى را به نعمت قرب و لقايش راه مىدهد، كه چشم از عطاياى بندگان الهى و نعمتهاى دنيوى و اخروى پوشيده باشد؛ كه: «ألْجِئْ نَفْسَکَ فِى الاُمُورِكُلِّها إلى إلهِکَ؛ فَإنَّکَ تُلْجِئُها إلى كَهْفٍ حَريزٍ.»[15] : (در تمامى امور، نَفْس
خويش را به پناه معبودت درآور، كه در اين صورت به پناهگاه مصون و محفوظى پناهش دادهاى.) و نيز: «لَنْ تَتَّصِلَ بِالخالِقِ، حَتّى تَنْقَطِعَ عَنِ الخَلْقِ.»[16] : (هرگز به خالق نخواهى
رسيد، تا اينكه ] اميد [ از خلق ببرّى.) و همچنين: «مَنِ انْقَطَعَ إلى غَيْرِ الله، شَقِىَ وَتَعَنّى.»[17] :
(هر كس ] از خدا بريده [ و به غير خدا روى آورد، بدبخت شده و به رنج و زحمت مبتلا خواهد شد.)
و خشنودى پروردگار (در اين عالم و آن عالم) از بنده، از هر نعمتى براى او بالاتر است؛ كه: (وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ أكْبَرُ)[18] : (و خشنوديى از جانب خدا، بزرگتر است.) و نيز :
(يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوانٍ وَجَنّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ )[19] : (پروردگارشان به آنان
مژده مىدهد به رحمت و خشنوديى از جانب خود، و بهشتهايى كه نعمت پايدار در آن براى ايشان مىباشد.) و همچنين: (يا أيَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ! ارْجِعى إلى رَبِّکِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً )[20] : (اى روان آسوده! در حالى كه هم تو از خدا خشنودى، و هم خدا از تو
خشنود است، به سوى پروردگارت باز گرد.) و نيز : «فِى رِضا اللهِ غايَةُ المَطْلُوبِ.»[21] :
(نهايت مقصود و مطلوب، در سايه خشنودى خدا بدست مىآيد.) و همچنين : (وَما تُجْزَوْنَ إلّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إلّا عِبادَ اللهِ المُخْلَصينَ، اُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ )[22] : (و جز
به آنچه انجام مىداديد، كيفر نمىشويد، مگر بندگان پاك ] به تمام وجود [ خدا كه روزىِ مشخّصى براى آنان است.)
به هيچ وردِ دگر، نيست حاجت اى حافظ! دعاىِ نيمه شب و درسِ صبحگاهت بس
«وِرْد» همان ذكر لفظى را مىگويند. سالك هر چند در طول سير با نظر استادِ آگاه به ذكرهاى قالبى لفظى، محتاج است ولى چون مشاهدات توحيدى دست دهد، استاد گذشته از فرامين عبادى و اذكار و اوراد وارده، شاگرد را به همان مشاهداتش متوجّه مىكند و اين توجّه شهودى در انجام صحيح عبادات و اذكار ظاهرى اثرى عميق مىگذارد و آنگاه عمل صلاحيّت صعود به پيشگاه حضرت حقّ سبحانه را پيدا خواهد كرد؛ كه: (إلَيْهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ، وَالعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ )[23] : (عقايد پاك به سوى او بالا مىرود، و عمل صالح و شايسته آنها را بالا
مىبرد.) و نيز: «يا أباذَرٍّ! جَعَلَ اللهُ ـجَلَّ ثَنآؤُهُ ـ قُرَّةَ عَيْنى فِى الصَّلاةِ …»[24] : (اى ابوذر!
خداوند ـجلّ ثنآؤه ـ نور چشم مرا در نماز قرار داده است …) و همچنين: «ذِكْرُ اللهِ قُوتُ النُّفُوسِ وَمُجالَسَةُ المَحْبُوبِ.»[25] : (ياد خدا، غذاى نفسها و همنشينى با محبوب
مىباشد.). اينجاست كه جملات دعاى كميل در باره وى مستجاب خواهد شد كه: «اَسْألُکَ بِحَقِّکَ وَقُدْسِکَ أنْ تَجْعَلَ أوْقاتى مِنَ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ بِذِكْرِکَ مَعْمُورَةً، وَبِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَةً، وَأعْمالى عِنْدَکَ مَقْبُولَةً، حَتّى تَكُونَ أعْمالى وَإرادتى ] أوْرادى [كُلُّها وِرْدآ واحِدآ، وَحالى فى خِدْمَتِکَ سَرْمَدآ.»[26] : (از تو خواستارم به حق خود و مقام قُدست كه تمام
اوقاتم در شب و روز را با يادت آباد كنى، و به خدمت و بندگىات بپيوندى، و همه اعمالم را در پيشگاهت مقبول گردانى، تا اينكه تمام كارها و اراده ] يا: وظايف و اذكار لفظى [ام يك وظيفه شده، و حالم در بندگىات دايمى و جاودانه گردد.)
دعاى نيمه شب، و درس صبحگاه نزد استاد كامل، از قويترين امور براى رسيدن به چنان مقام و منزلت رفيع انسانى و ملكه شدنش مىباشد؛ لذا خواجه مىگويد : «به هيچ وردِ دگر نيست حاجت…»[27]
[1] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 289، ص227.
[2] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 553، ص396.
[3] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب العلم، ص268.
[5] ـ غرر و درر موضوعى، باب العلم، ص269.
[6] و ـ غرر و درر موضوعى، باب العلم، ص269 و 270.
[8] ـ بحار الانوار، ج70، ص9، روايت2.
[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 483، ص350.
[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 538، ص386.
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 400، ص296.
[12] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 44، ص67.
[13] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 72، ص86.
[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 515، ص370.
[15] ـ غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى، ص16.
[16] ـ غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى، ص17.
[17] ـ غرر و درر موضوعى، باب روابط خدا با بندگان، ص17.
[18] ـ توبه : 72.
[19] ـ توبه : 21.
[20] ـ فجر : 27 ـ 28.
[21] ـ غرر و درر موضوعى، باب الرّضا، ص138.
[22] ـ صافات : 39 ـ 41.
[23] ـ فاطر : 10.
[24] ـ بحار الانوار، ج77، ص79.
[25] ـ غرر و درر موضوعى، باب ذكر الله، ص124.
[26] ـ اقبال الاعمال، ص709.
[27] ـ علت افزونى بيان اين بيت براى رفع شبهه از كلام خواجه است كه گمان نشود خواجه مىخواهدبگويد: همه اذكار و اوراد را كنار بگذار.