• غزل  31

آن سيه چَرده، كه شيرينى عالَم با اوست         چشمِ ميگون، لبِ خندان، دلِ خُرّم با اوست

گرچه شيرين دهنان پادشهانند، ولى         آن‌سليمانِ زمان است، كه خاتَم با اوست

رُوىْ خوب است و كمالِ هنر و دامن پاك         لاجرم، همّتِ پاكانِ دو عالَم با اوست

خالِ مِشكين كه بر آن عارضِ گندم گون است         سِرّ آن دانه كه شد رهزنِ آدم، با اوست

دلبرم عزم سفر كرد، خدا را ياران!         چه‌كنم با دل مجروح؟ كه مرهم با اوست

با كه اين نكته توان گفت،كه آن سنگين دل         كُشت ما را و دَمِ عيسىِ مريم با اوست

حافظ از معتقدان است، گرامى دارش         زآنكه بخشايشِ بس روحِ مُكَّرم با اوست

گمان مى‌شود خواجه را شهودى برزخى از رسول الله 9 در عالم خواب، يا بيدارى دست داده، و سپس خواسته آن را بازگو نمايد. مى‌گويد :

آن سيه چرده، كه شيرينىِ عالم با اوست         چشم ميگون، لب خندان، دل خرّم با اوست

آن شخص اوّل عالم كه چهره‌اى گندم‌گون و نمكين دارد؛ كه: «كانَ نَبِىُّ اللهِ أبْيَضَ اللَّوْنِ مُشْرَبَآ بِحُمْرَةٍ.»[1]  : (رنگ ] چهره مبارك [ پيامبر خدا ] صَلَّى الله عليه وآله [ سفيد مايل به

سرخ بود.)، و شيرينى عالم با اوست؛ كه: «لَوْلاکَ ماخَلَقْتُ الأفْلاکَ.»[2]  : (اگر تو نبودى، افلاك ] و

جهان و جهانيان [ را نمى‌آفريدم) و نيز: «عَنْ جابِرٍ قالَ: قُلْتُ لِرَسُولِ الله ـصلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ـ أوَّلُ شَىْءٍ خَلَقَ اللهُ تَعالى ما هُوَ؟ فَقالَ: نُورُ نَبِيِّکَ، يا جابِرُ! خَلَقَهُ اللهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ كُلَّ خَيْرٍ.»[3]  : (از

جابر روايت شده كه مى‌گويد: به رسول خدا ـصلّى الله عليه وآله ـ عرض كردم: اولين چيزى كه خداوند متعال آفريد چيست؟ حضرت فرمود: نور پيامبر تو. اى جابر! خداوند آن را خلق نمود و سپس تمام خير و خوبيها را از آن آفريد.) او چشمى ميگون دارد؛ كه : «أدْعَجُ العَيْنِ.»[4] : (] حضرت [ چشمى سياه فام و درشت ] داشتند [)، و لبى خندان؛ كه : «جُلُّ ضِحْكِهِ التَّبَسُّمُ.»[5] : (بيشتر خنده‌اش تبسّم بود) و دلى خرّم داشت؛ كه: (وَإنَّکَ لَعَلى

خُلُقٍ عَظيمٍ )[6] : (و بدرستى كه تو به اخلاق و خلق و خوى بزرگ آراسته‌اى.) و نيز :

(وَما أرْسَلْناکَ إلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ )[7] : (و تو را نفرستاديم مگر اينكه رحمت براى عالميان

باشى.) و همچنين: «كانَ دآئِمَ البِشْرِ، سَهْلَ الخُلْقِ، لَيِّنَ الجانِبِ.»[8] : (پيوسته، گشاده‌رو و نرم

خوى و خوش برخورد بود.)

گرچه شيرين دهنان، پادشهانند، ولى         آن سليمان زمان است، كه خاتَم با اوست

منظور خواجه از «شيرين دهنان»، انبياء : و از «سليمان زمان»، خاتم الانبياء 9 مى‌باشد. بخواهد بگويد: اگر چه انبياء و اولياء : در گفتار هدايتگرشان يكتايند، و سخنانشان از فطرت برخاسته است، امّا هر كدام بقدر ظرفيّت اُمّت خود با آنان سخن مى‌گفتند؛ كه: «إنّا مَعاشِرَ الأنْبِياءِ، اُمِرْنا أنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولهِمْ.»[9]  : (به

ما گروه پيامبران دستور داده‌اند كه با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوييم.)؛ ولى رسول‌الله 9 كه مقام خاتميّت انبياء : با اوست، و امّتش هم خاتم الاُمم و برجسته‌ترين امّتها مى‌باشند، گفتار شيرينتر ظهور داده تا اُمّتش را به كمالات والاتر دعوت نمايد؛ كه: (هُوَ الَّذى أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَدينِ الحَقِّ، لِيُظْهِرُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ )[10]  :

(اوست خدايى كه رسول خويش را همراه با هدايت و دين حقّ فرستاد، تا او را بر تمام اديان چيره گرداند.) و نيز: (إسْتَجيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِما يُحيْيكُمْ )[11] : (هنگامى

كه خدا و رسولش شما را براى آنچه كه مايه حيات و زندگانى شماست مى‌خوانند، اجابت كنيد.)

روى، خوب است و كمالِ هنر و دامنِ پاك         لاجرم همّت پاكانِ دو عالم با اوست

حضرتش چهره‌اى زيبا داشت؛ كه: «كانَ رَسُولُ اللهِ ـصلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ـ فَخِمآ مُفَخَّمآ، يَتَلاَْلاَُ وَجْهُهُ تَلاَْلاَُ القَمَرِ لَيْلَةَ البَدْرِ.»[12] : (رسول خدا ] صلّى الله عليه وآله[ گرامى ] و در نزد

اطرافيان [ بزرگوار و ارجمند بود، چهره مباركش بسان تابش ماه در شب چهاردهم، مى‌درخشيد.) و در هنرمندى در رفتار و كردار يكتا بود؛ كه: «كانَ ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ ـ يَخْزَنُ لِسانَهُ إلّا عَمّا يَعْنيهِ، وَيُؤَلِّفُهُمْ وَلايُنَفِّرُهُمْ، وَيُكْرِمُ كَريمَ كُلِّ قَوْمٍ وَيُوَلّيهِ عَلَيْهِمْ، وَيَحْذَرُ النّاسَ وَيَحْتَرِسُ مِنْهُمْ مِنْ غَيْرِ أنْ يَطْوِىَ عَنْ أحَدٍ بِشْرَهُ وَلاخُلْقَةُ، وَيَتَفَقَّدُ أصْحابَهُ، وَيَسْأَلُ النّاسَ عَمّا فِى النّاسِ، وَيُحَسِّنُ الحَسَنَ وَيُقَوّيهِ، وَيُقَبِّحُ القَبيحَ وَيُوهِنُهُ، مُعْتَدِلَ الأمْرِ غَيْرَ مُخْتَلِفٍ، لايَغْفُلُ مَخافَةَ أنْ يَغْفُلُوا أوْ يَميلُوا، وَلا يَقْصُرُ عَنِ الحَقِّ وَلا يَجُوزُهُ، ألَّذينَ يَلُونَهُ مِنَ النّاسِ خِيارُهُمْ، أفْضَلُهُمْ عِنْدَهُ أعَمُّهُمْ نَصيحَةً لِلْمُسْلِمينَ، وَأعْظَمُهُمْ عِنْدَهُ مَنْزِلَةً أحْسَنُهُمْ مُواساةً وَمُوازَرَةً.»[13] : (رسول خدا

ـصلّى الله عليه وآله ـ زبانش را جز از آنچه كه منظور و مقصود ] باطنى و سودبخش [ خويش بود، حفظ مى‌فرمود و ميان مردم الفت و دوستى برقرار مى‌نمود و ميان ايشان دشمنى و جدايى ايجاد نمى‌فرمود. و بزرگ هر گروهى را گرامى مى‌داشت و او را بر آنان سرپرست قرار مى‌داد. و از مردم پرهيز و دورى نموده و خود را از آنان حفظ مى‌كرد، بدون آنكه گشاده‌رويى و خلق و خوى نيكوى خويش را از كسى دريغ بدارد. و به ياران و اصحاب خود سركشى مى‌نمود. و از مردم در مورد امور ] روزمره [ ايشان مى‌پرسيد. و خوب را نيكو شمرده و تقويت مى‌فرمود. و بد و قبيح را زشت شمرده و خوار و سست مى‌نمود. در كارهايش ميان‌رو بود نه دگرگون و دوگانه، ] از مردم  [غفلت نمى‌كرد از بيم اينكه مبادا به غفلت يا انحراف دچار شوند. نه از حقّ كوتاه مى‌آمد و نه از آن مى‌گذشت. همواره بهترين مردمان در كنار و ركاب او بودند. برترين آنان در نزد او كسى بود كه خيرخواهى‌اش نسبت به مسلمانان فراگيرتر بود. و كسى پيش او از همه منزلت و مقام بزرگترى داشت كه ] نسبت به ديگران [ از همه مواسات و چاره سازى و كمك و ياورى نيكوتر مى‌نمود.) و دامنى پاك داشت؛ كه: «لَيْسَ بِفَظٍّ وَلافَحّاشٍ وَلا عَيّابٍ وَلامَدّاحٍ… كانَ لايَذُمُّ أحَدآ، وَلايُعَيِّرُهُ، وَلايَطْلُبُ عَوْرَتَهُ وَلا عَثراتِهِ.»[14] : (بداخلاق و ناسزاگو و عيبجو و بسيار

ستايشگر نبود… بدگويى هيچكسى را نمى‌فرمود و ]چيزى را[ بر كسى ننگ و عار نمى‌شمرد. و عيب و لغزشهاى احدى را جستجو نمى‌كرد.)

اين كمالات و صفات برجسته است كه پيامبر 9 را شايسته تأسّى پاكان دو عالم ـانبياء و اولياء :ـ به او نموده؛ خواجه هم مى‌گويد: «لاجرم، همّت پاكان دو عالم با اوست.»

خال مشكين كه بر آن عارضِ گندم‌گون است         سرِّ آن دانه كه شد رهزنِ آدم، با اوست

گويا خواجه با اشاره نمودن به نمكين و گندم‌گون بودن صورت ظاهرى حضرت رسول 9 و داشتن خال سياه به‌گونه مباركش، اشاره به جمال باطنى و مقام احديّت آن بزرگوار نموده باشد و بگويد: اگر خداوند به آدم و حوّاء 8 فرموده: (لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ )[15] : (به اين درخت نزديك نشويد.)، منظورش شجره محمّد و آل او

ـصلوات الله عليهم اجمعين ـ بوده كه ايشان را تقاضاى منزلت آنان سزاوار نبوده؛ زيرا علم و كمالات والاى معنوى و مقام محمود و احديّت، مختصّ به آن بزرگواران است.

و در حديث نيز در تفسير آيه شريفه (لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ ) آمده كه: «لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ، شَجَرَةَ العِلْمِ، شَجَرَةَ عِلْمِ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ـصَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ ـ ، آثَرَهُمُ اللهُ تَعالى بِهِ دُونَ خَلْقِهِ.»[16] : (به اين درخت نزديك نشويد، يعنى درخت علم، درخت علم و آگاهى

محمّد وآل‌محمّد ـصلّى الله عليه وآله وسلّم ـ ] زيرا [ خداوند متعال ايشان را برگزيده و اين علم را منحصرآ مختصِّ آنان قرار داده و نه ديگر مخلوقات.)

بخواهد با اين بيان به خود خطاب كرده باشد و بگويد: جايى كه حضرت آدم 7 را تقاضاى كمالات او نباشد، تو را نسزد كه آن را تمنّا داشته باشى، مگر آنكه به تمام معنى از او تبعيّت نمايى تا از آن بهره‌ات دهند.

دلبرم عزم سفر كرد، خدا را ياران!         چه كنم با دل مجروح؟ كه مرهم با اوست

اى دوستان! به فريادم رسيد، آن كس كه شفا بخش دل مجروح هجران كشيده من بود و با ديدنش مى‌توانستم ديدار دوست را به تمام معنى دريابم؛ كه: «أللّهُمَّ! إنّى أسْأَلُکَ بِالتَّجَلِّى الأعْظَمِ.»[17] : (خداوندا! تجلّى اعظم تو را خواستارم.) و آرامشى و مرهمى بر

زخم درونى‌ام باشد، از كفم بشد، حال مرا چاره چيست؟ امّا :

با كه اين نكته توان گفت: كه آن سنگين دل         كُشت ما را و دم عيسىِ مريم با اوست

آن كه دم عيسوى داشت و مى‌توانستم با ديدارش حيات ابدى و تجلّى تامّ الهى را بدست آورم و به مقام و منزلت ملكوتى‌اش راه يابم، از دستش دادم و اعتنايى به من نكرد و رفت.

و ممكن است منظور خواجه از بيت گذشته و اين بيت، محبوب باشد، بخواهد بگويد: دوست برايم از طريق رسول الله 9 تجلّى نمود و سپس محجوب از آن گشتم و دلم از اين امر مجروح گرديد، مرهم آن را ديدار دوباره‌اش مى‌دانم، اين نكته را با چه كسى مى‌توان گفت كه او از كشتن عاشقش هراسى ندارد، چون حيات او را در اين كُشته شدن مى‌داند و با آن زندگى ديگرى به وى دهد. كنايه از اينكه: محبوبا! مرا به فنا و بقايم نايل ساز. (معناى اوّل با ابيات گذشته و بيت ختم مناسب‌تر است.) لذا مى‌گويد :

حافظ از معتقدان است، گرامى دارش         ز آنكه بخشايشِ بس روحِ مكرّم با اوست

بعيد نيست خواجه با اين بيت، قصد بيان اخلاص و ارادت خود به رسول الله 9 را داشته، تا از طريق حضرتش، و يا مشاهده مقام نورانيّت وى به مقصود خود دست يابد. مى‌گويد: محبوبا! خواجه از معتقدان به رسول توست، گرامى‌اش بدار و از طريق او، كه صاحب روحِ روح القدسى و يا معنويت والايى است، به مقام و منزلت خود راهنماى‌ام فرما تا عنايتهايت شامل حالم گردد؛ كه: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا! إتَّقُوا اللهَ، وَابْتَغُوا اِلَيْهِ الوَسيلَةَ، وَجاهِدُوا فى سَبيلِهِ، لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) [18] : (اى كسانى كه

ايمان آورده‌ايد! تقواى خدا پيشه كنيد و وسيله و دستاويزى به سوى او بجوييد، و در راه خدا مجاهده و كوشش كنيد، اميد است كه رستگار شويد.)

[1] و 4 ـ بحار الانوار، ج16، ص147، روايت 3.

[2] ـ بحار الانوار، ج15، ص28، از روايت 48.

[3] ـ بحار الانوار، ج15، ص24، روايت 43.

[4]

[5] ـ بحار الانوار، ج16، ص150، از روايت 4.

[6] ـ قلم : 4.

[7] ـ انبياء : 107.

[8] ـ بحار الانوار، ج16، ص152، از روايت 4.

[9] ـ اصول كافى، ج1، ص23، روايت 15.

[10] ـ توبه : 33 ، و صفّ : 9.

[11] ـ انفال : 24.

[12] ـ بحار الانوار، ج16، ص149، از روايت 4.

[13] ـ بحار الانوار، ج16، ص151 ـ 152، از روايت 4.

[14] ـ بحار الانوار، ج16، ص152 ـ 153، از حديث 4.

[15] ـ بقره : 35، و اعراف : 19.

[16] ـ بحار الانوار، ج11، ص189، روايت 47.

[17] ـ مصباح كفعمى، ص535، و بلد الأمين، ص183.

[18] ـ مائده : 35.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا