- غزل 290
اى برده نرد حسن ز خوبان روزگارقدت به راستى چو سَهى سرو جويبار
الحق وجود نقش و نشان دهان تو موهوم نقطهايست نه پنهان نه آشكار
داديم دل به دست خط و خال و زلف تو از دست هر سه، تا چه كشد اين دل فكار
با ده هزار دشمن اگر يار با من است دانم مصاف را و نترسم ز كار زار
عشقت چو در سراچه دل خانه گير شد زين در اگر بدر شوم آيم به اضطرار
گر سرو پيش قد تو سر مىكشد مرنج عقل طويل را نبود هيچ اعتبار
منصوبه هواى تو حافظ كنون چو باخت در ششدر غمت دلش افتاد مهره وار
خواجه را ابتلاى به غم هجران محبوب بر آن داشته تا در اين غزل در مقام توصيف وى برآيد، و در ضمن به دلدادگى و ثبات خود در عشقش اشاره بفرمايد. مىگويد :
اى بُرده نَرْدِ حسن ز خوبانِ روزگار! قدّت به راستى چو سَهى سروِ جويبار
معشوقا! اين تويى كه در حسن و جمال، سر آمد خوبان جهانى. چرا چنين نباشى؟ كه ايشان خوبى و جمال را از تو به عاريت گرفتهاند. بلكه خوبى آنان به توست، و براستى قيّوم عالَمى؛ كه: (لا إِلهَ إِلّا هَوَ الحَىُّ القَيُّومُ )[1] : (معبودى جز او كه زنده و پايدار ] يا همه چيز به او پايدار [ است نمىباشد.) در جايى مىگويد :
حسنت به اتّفاقِ ملامت جهان گرفت آرى به اتّفاق جهان مىتوان گرفت
مىخواست گل كه دم زند از رنگ و بوى تو از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت[2]
و در جاى ديگر مىگويد :
به حسنِ خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند كسى به حسن و ملامت به يار ما نرسد[3]
الحق وجود نقش و نشان دهان تو موهومْ نقطهاى است، نه پنهان نه آشكار
محبوبا! تو را دهان نيست، ولى با بندگان خاصّت در گفتگويى. نمىدانم چگونه وصف آن نمايم «موهومْ نقطهاى است، نه پنهان نه آشكار» همان گونه كه تو را نشان نيست، دهان تو را هم نشان نيست. تو با برگزيدگانت سخن مىگويى بدون اينكه لب و دهان داشته باشى؛ كه: (كَلَّمُه رَبُّهُ )[4] : (پروردگارش با او سخن گفت.) و همچنين: «فَنادانى رَبّى عَزَّ وَجَلَّ فى سِرّى.»[5] : (پروردگارم در باطنم مرا مخاطب قرار داد.)، و نيز: «وأُكَلِّمُهُمْ كُلَّما نَظَرْتُ إِلَيْهِمْ.»[6] : (هر گاه به آنان نظر مىافكنم، با ايشان به گفتگو مىپردازم) و يا: «وَلاُنْعِمُهُمْ بِأَلْوانِ التَلَذُّذِ مِنْ كَلامى.»[7] : (بدرستى كه ايشان را از انواع لذتهاى كلامم متنعم مىسازم.) و همچنين: «أُسْمِعُهُ كَلامى وَكَلامَ مَلائِكَتى»[8] : (كلام خويش و ملائكهام را به آنان ] دوستدارانم [مىشنوانم.) و نيز: «كُلُّكُمْ يُكَلِّمُ رَبَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ.»[9] : (همه شما در روز قيامت با پروردگارتان گفتگو خواهيد نمود.)
و يا منظور اين باشد كه: محبوبا! نشان از لب و دهان ندارى، ولى بندگان وارستهات از تو آب حيات مىستانند.
داديم دل به دست خط و خال و زلف تو از دست هر سه، تا چه كشد اين دلِ فكار
دلبرا! ما دل به دريا زده و از همه جز توجّه به خط و خال و زلف و تجلّيات جلالى و جمالىات چشم پوشيدهايم، نمىدانيم جمال و جلالت با ما چه خواهند كرد و در نهايت، كار ما به كجا كشيده مىشود. در جايى مىگويد :
رواق منظر چشم من، آشيانه توست كرم نما و فرود آ، كه خانه خانه توست
بهلطف خال وخط از عارفان ربودى دل لطيفههاى عجب زير دام و دانه توست[10]
در جايى هم مىگويد :
ز آن يار دلنوازم شكرى است با شكايت گر نكتهدانِعشقى،خوشبشنو اينحكايت
بى مزد بود و منّت هر خدمتىكه كردم يا رب! مباد كس را مخدوم بىعنايت
رندان تشنه لب را آبى نمىدهد كس گويا ولى شناسان رفتند از اين ولايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشهاى برون آى اى كوكب هدايت[11]
با ده هزار دشمن اگر يار با من است دانم مصاف را و نترسم ز كار زار
بلى، آن كس در ميدان مجاهده با نفس كه هزاران دشمن قوى پيكر در پيش دارد، مىهراسد كه دوست را در نظر نداشته باشد؛ ولى آن كس كه به اتّكاى قدرت دوست وارد ميدان مجاهده شود، شيطان و نفس نمىتوانند بروى غالب آيند. خواجه هم مىگويد: «با ده هزار دشمن… نترسم ز كارزار». خداوند متعال مىفرمايد : (وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا، وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ )[12] : (و آنان كه در ] راه خشنودى [ ما مجاهده نمايند. بىگمان آنها را به راههايمان رهنمون خواهيم شد. همانا خداوند با نيكوكاران است.) و همچنين مىفرمايد: (وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ، فَقَدْ هُدِىَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ )[13] : (و هر كس به خدا چنگ زند، بدرستى كه به راه راست هدايت شده است.) و نيز: (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَعلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ )[14] : (براستى كه شيطان بر كسانى كه ايمان آورده و بر پروردگارشان توكّل مىنمايند، تسلّطى ندارد.)
عشقت چو در سراچه دل خانه گير شد زين در اگر بدر شوم آيم به اضطرار
محبوبا! تا آن زمان كه عشقت در سراچه دلم جايگزين نگشته بود، امكان داشت كه جز تو را مورد توجّه خويش قرار دهم، ولى از آن زمان كه در دلم عشقت خانه گرفته، اگر روزى جمالى از من دلربايى كند به اضطرار باز خواهم گشت؛ كه: «يا مَنْ سَعَدَ بِرَحْمَتِهِ الْقاصِدُونَ! وَلَمْ يَشْقَ بِنِقْمَتِهِ المُسْتَغْفِرُونَ! كَيْفَ أَنْساکَ وَلَمْ تَزَلْ ذاكرى؟ وَكَيْفَ أَلْهُو عَنْکَ وَأَنْتَ مُراقِبى؟ إِلهى! بِذَيْلِ كَرَمِکَ أَعْلَقْتُ يَدى، وَلِنَيْلِ عَطاياکَ بَسَطْتُ أَمَلى، فَأَخْلِصْنى بِخالِصَةِ تَوْحيدِکَ، وَاجْعَلْنى مِنْ صَفْوَةِ عَبيدِکَ.»[15] : (اى خدايى كه ارادتمندان به رحمتت سعادت يافته و آمرزش طلبان از انتقامت رنج و سختى نديدند! چگونه تو را فراموش كنم، در صورتى كه همواره مرا ياد مىكنى و چگونه از تو غافل گردم در حالى كه پيوسته مراقب منى، معبودا! به ذيل عنايت و لطفت دست زدهام و براى عطايايت آرزو گشودهام، پس مرا بامقام توحيدت خالص گردان و از بندگان برگزيدهات قرار ده.)
گر سرو پيش قدّ تو سر مىكشد مرنج عقل طويل را نبود هيچ اعتبار
در واقع مىخواهد بگويد: اگر مظاهر بشرى در پيش تو داد از اَنانيّت و جمال و كمال مىزنند، از ايشان مرنج؛ زيرا خود عالم طبع آنان را بر جهل بنا نهادهاى؛ كه: «بَناهُمْ بِنْيَةً عَلَى الْجَهْلِ.»[16] : (خداوند بناى مخلوقات را بر نادانى قرار داد.) در جايى مىگويد :
صبحاست وژالهمىچكد از ابربهمنى برگ صبوح ساز و بده جام يك منى
در بحر مايى و منى افتادهام، بيار مى تا خلاصبخشدماز مايىومنى[17]
در جايى ديگر مىگويد :
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت:با ما منشين،كز تو سلامت برخاست
پيش رفتار تو پا بر نگرفت از خجلت سرو سركش كه به ناز قد و قامت برخاست
حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببرى كاتش از خرمن سالوس و كرامت برخاست[18]
منصوبه هواى تو حافظ كنون چو بافت در ششدر غمت دلش افتاد مهره وار
محبوبا! منى كه همواره هواى تو را در سر داشتم و به درگاهت چشم اميد دوخته بودم تا به ديدارت نائل گردم، در نرد عشق با تو چون سودى نبردم، دل و عالم عنصرىام از هر سو چون مهرهاى كه در طاس افتد مبتلا و گرفتار به غم عشق و هجرانت خواهد شد.
[1] ـ طه : 111 .
[2] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 67، ص 82 .
[3] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 139، ص 127 .
[4] ـ اعراف : 143 .
[5] ـ بحار الانوار، ج 5، ص 146، روايت 2.
[6] ـ وافى، ج 3، ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص 38 .
[7] ـ وافى، ج 3، ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص 39 .
[8] ـ وافى، ج 3، ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص 40 .
[9] ـ بحار الانوار، ج 7، ص 183، روايت 29 .
[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 102، ص 105 .
[11] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 87، ص 95 .
[12] ـ عنكبوت : 69 .
[13] ـ آل عمران : 101 .
[14] ـ نحل : 99 .
[15] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 144 .
[16] ـ بحار الانوار، ج 3، ص 15، روايت 2 .
[17] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 581، ص 416 .
[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 70، ص 84 .