• غزل  284

 ميخوارگان كه باده به رطل گران خورندرطل گران ز بهر غم بيكران خورند

در باده نور عارض معشوق ديده‌اند         رطل گران به قوت بازوى آن خورند

رطل گران ز دل برد انديشه گران         ز آنرو بود كه باده به رطل گران خورند

خوشتر زباده هيچ نصيبى نبرده‌اند         آنان كه مال و نعمت ملك جهان خورند

وقت بهار باده مخور جز به بوستان         كز باده آن بِهْ است كه در بوستان خورند

با دوستان خور آنچه تو را هست پيش از آنكه         بعد از تو دشمنان تو با دوستان خورند

دانند عاقلان كه نماند جهان به كس         حافظ چرا همه غم سود و زيان خورند

 خواجه در اين غزل در مقام تشويق خود و اهل سير است به غنيمت شمردن ايّام و لحظات بهار عمر، و بهره‌مند شدن از ذكر و مشاهدات و عنايات محبوب، و در ضمن، به آنان كه به باده مشاهدات دست يافته‌اند سفارش مى‌كند كه محرومان را به ياد داشته باشند. مى‌گويد :

 ميخوارگان، كه باده به رطل گران خورند         رطل گران، ز بهر غم بيكران خورند

در باده، نورِ عارض معشوق ديده‌اند         رطل گران، به قوّت بازوى آن، خورند

رطل گران، ز دل بَرَد انديشه گران         ز آن رو بود، كه باده به رطل گران خورند

 آنان كه خدا جويند، (انبيا و اوليا : و برجستگان) همواره به مراقبه و ذكر و محبّت شديد محبوب خود مى‌پردازند؛ كه: (وَالَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّآ للهِِ)[1] : (وكسانى كه ايمان آوردند، سخت دوستدار خدايند.) و نيز: (وَلَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ)[2] : (و ياد خدا، بزرگتر است.) زيرا دانسته‌اند تنها ذكر و مراقبه شديد، غمهاى بى‌پايان عالم طبيعت را از دل مى‌زدايد و حجابهاى ميان بنده و محبوب را بر مى‌دارد؛ كه: «اِنَّ بَيْنَ اللهِ و بَيْن خَلْقِهِ تِسْعينَ ألْفَ حِجابٍ.»[3] : (به تحقيق ميان خدا و آفريده‌اش نود هزار ستر و حجاب است).

و موانعى كه همان آمال و انديشه‌هاى بى‌پايان عالم طبيعت و خودبينيها و خودپرستيهاى آن است، بر كنار نموده و منزلتِ (فَاذْكُرونى أَذْكُرْكُمْ )[4] : (پس به ياد من باشيد، تا به ياد شما باشم.) را تحقّق مى‌بخشد. كه: «أَلذِّكْرُ مُجالَسَةُ المَحْبُوبِ.»[5]  : (ذكر، همنشينى با محبوب مى‌باشد.) و نيز: «أَلذِّكْرُ مِفْتاحُ الأُنْسِ.»[6] : (ذكر، كليد انس و الفت است.) در جايى مى‌گويد :

غمِ كهن، به مىِ سالخورده دفع كنيد         كه تخم خوشدلى اين‌است،پير دهقان گفت[7]

و در جاى ديگر مى‌گويد :

اگر نه باده غمِ دل، ز يادِ ما ببرد         نهيبِ حادثه، بنيادِ ما ز جا ببرد[8]

لذا مى‌گويد :

 خوشتر ز باده هيچ نصيبى نبرده‌اند         آنان كه مال و نعمت ملك جهان خورند

 نه تنها اهل دل و حقيقت، پى برده‌اند كه ذكر و توجّه به دوست، بشر را از غم و اندوه و انديشه‌هاى باطل بيرون مى‌كند، كه سرگرمانِ به مال و نعمت و ملك جهان نيز دانسته‌اند كه هيچ چيز جز ذكر و توجّه به دوست، ايشان را آرامش نمى‌دهد؛ كه : (أَلَّذينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ، أَلا! بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ )[9] : (] منيبين [ آنانى هستند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرام مى‌گيرند. آگاه باشيد! كه دلها تنها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.) اما متأسفانه وسوسه‌هاى نفسانى و شيطانى و آمال و آرزوها نمى‌گذارد همّ زياده بر احتياج نداشته باشند، و يا لااقلّ نعمت ملك را براى دوست بخواهند. در جايى مى‌گويد :

مِىْ ده، كه هر كه آخر كار جهان بديد         از غم، سبك برآمد و رطل گران گرفت

فرصت نگر، كه فتنه چو در عالم اوفتاد         عارف به جام مِىْ زد و از غم كران گرفت[10]

وقت بهار، باده مخور جز به بوستان         كز باده آن بِهْ است، كه در بوستان خورند

آرى، چه شايسته است سالك در بهار، كه همه موجودات در طراوتند؛ و يا در بهار جوانى، كه همواره در شادابى بسر مى‌برد، توجّه داشته باشد كه دوست را با خود و مظاهر، و محيط به كثرات مى‌توان مشاهده نمود، نه در كنار از خود و مظاهر؛ كه: (وَكانَ اللهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُحيطآ)[11] : (و خداوند به هر چيزى احاطه دارد.)، و مراقب باشد تا شايد از اين طريق ناگاه الطاف الهى شامل حالش گردد و حجاب از ديده دلش برطرف شود و به جمال و كمال جانان روشن گردد؛ كه: «يا أَباذَرٍّ!… إحْفَظِ اللهَ، تَجِدْهُ أَمامَکَ.»[12] : (اى ابوذر!… خدا را حفظ كن و توجّه به او داشته باش، تا او را در جلو خود بيابى.) و به گفته خواجه در جايى :

گلبن عيش مى‌دمد، ساقى گلعذار كو؟         باد بهار مى‌وزد، باده خوشگوار كو؟

هر گل نو، ز گُلرخى ياد همى دهد، ولى         گوشِ سخن شنو كجا؟ ديده اعتبار كو؟[13]

خواجه هم مى‌خواهد بگويد: در بهار نشاط جوانى، و يا بهار تجليات دوست، به ذكر و توجّه و مراقبه جمال او بپرداز، و از بوستان خود و موجودات نظر مپوشان، و محبوب را جدا از موجودات و مظاهر مطلب.

با دوستان خور آنچه تو را هست، پيش از آنكه         بعد از تو دشمنانِ تو با دوستان خورند

شايد اين بيت اشاره به مواسات با دوستان در اموال داشته باشد؛ كه: «أَلْمُواساةُ، أَفْضَلُ الاَْعْمالِ.»[14] : (مواسات، برترين اعمال است.) و نيز: «أَخُوکَ، مُواسيکَ فِى الشِّدَّةِ.»[15]  :

(برادر تو كسى است كه در سختى و گرفتارى با تو مواسات داشته باشد.) و همچنين: «ما حُفِظَتِ الاُْخُوَّةُ بِمِثْلِ الْمُواساةِ.»[16] : (با هيچ چيزى همانند مواسات برادرى حفظ نمى‌شود.)گذشت و مواسات و سخاوت و ايثار در اموال مقدّمه بر گذشتها و ايثارهاى ديگر خواهد بود كه آخرين آنها ايثار وجود و هستى است، كه: «أَلإيثارُ أَعْلَى الْمَكارِمِ.»[17] : (ايثار، بالاترينِ مكارم و اخلاق بزرگوارانه مى‌باشد.) و همچنين: «أَلاْيثارُ شيمَةُ الاَْبْرارِ.»[18] : (ايثار، خوى و روش نيكان است.) و نيز: «أَفْضَلُ السَّخآءِ، أَلإيثارُ.»[19]  : (برترين بخشش، ايثار مى‌باشد.) و سالك تا به كلّى از خود نگذرد، فناى خود را نخواهد ديد و به كمال قرب جانان راه نخواهد يافت. علاوه بر اين مواسات و بذل و بخشش ظاهرى و مادّى، براى پيشرفت در معنويّات اثرى تامّ دارد؛ كه: (وَيُؤْثِرونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ. وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ، فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ )[20] : (و هر چند نيازمند باشند، ]فقيران را[ بر خود مقدّم مى‌دارند. و كسانى كه خود را از حرص و بخل نگاهدارند، محقّقآ ايشان رستگارانند.)

دانند عاقلان كه نماند جهان به كس         حافظ! چرا همه غم سود و زيان خورند؟

شايد مى‌خواهد بگويد: علّت آنكه چنين مى‌باشند، همان عاقل بودن ايشان است به عقلى كه شيطان و هواى نفس در آن دخالت دارد؛ وگرنه عقلى كه بنده را از هوا پرستيها عقال باشد، اين چنين نخواهد بود و مى‌داند جهان به كس نمى‌ماند و غم سود و زيان آن را نخورده، با دوستان مواسات داشته و به جمع اموال براى اوهام و افكار بيهوده نخواهد كوشيد؛ كه: «أَلعاقِلُ يَطْلُبُ الْكَمالَ، أَلْجاهِلُ يَطْلُبُ الْمالَ.»[21]  :

(عاقل، كمال را مى‌جويد و جاهل، مال را.) و نيز: «أَلْعاقِلُ يَعْتَمِدُ عَلى عَمَلِهِ، أَلْجاهِلُ يَعْتَمِدُ عَلى أَمَلِهِ.»[22] : (عاقل، بر عملش تكيه دارد و جاهل بر آرزويش.)

و همچنين: «أَلعَقْلُ شَجَرَةٌ ثَمَرُهَا السَّخاءُ وَالْحَياءُ.»[23] : (عقل، درختى است كه بخشش و حيا ميوه آن است.) و يا: «ضَلالُ الْعَقْلِ يُبَعِّدُ عَنِ الرَّشادِ، وَيُفْسِدُ الْمَعادَ.»[24] : (گمراهى عقل، انسان را از راه راست دور نموده و آخرتش را به تباهى مى‌كشد.)

[1] ـ بقره : 165 .

[2] ـ عنكبوت : 45 .

[3] ـ بحار الانوار، ج 18، ص 327 .

[4] ـ بقره : 152 .

[5] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الذكر، ص 123 .

[6]

[7] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 104، ص 107 .

[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 126، ص 119 .

[9] ـ رعد : 28 .

[10] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 67، ص 83 .

[11] ـ نساء : 126 .

[12] ـ بحار الانوار، ج 77، ص 89 .

[13] ـ  ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 499، ص 360 .

[14] و 3 و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب المواساة، ص 404 .

[15]

[16]

[17] و 6 و 7 ـ غرر و درر موضوعى، باب الايثار، ص 1 .

[18]

[19]

[20] ـ حشر : 9 .

[21] ـ غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص 255 .

[22] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص 256 .

[23]

[24] ـ غرر و درر موضوعى، باب العقل، ص 259 .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا