- غزل 273
يك دو جامم دى سحرگه اتفاق افتاده بودو ز لب ساقى شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستى دگر با شاهد عهد شباب رجعتى مىخواستم ليكن طلاق افتاده بود
نقش مىبستم كه گيرم گوشهاى زآن چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
ساقيا جام دمادم ده كه در سير طريق هر كه عاشق وش نيامد در نفاق افتاده بود
اى معبّر مژدهاى فرما كه دوشم آفتاب در شكر خواب صبوحى هم وثاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر كجا كرديم سير عافيت را با نظر بازى فراق افتاده بود
گر نكردى نصرت دين شاه يحيى از كرم كار ملك و دين ز نظم و اتّساق افتاده بود
حافظ آن ساعت كه اين نظم پريشان مىنوشت طاير فكرش به دام اشتياق افتاده بود
يك دو جامم دى سحرگه اتّفاق افتاده بود و ز لب ساقى، شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستى، دگر با شاهد عهد شباب رجعتى مىخواستم، ليكن طلاق افتاده بود
نقش مىبستم كه گيرم گوشهاى ز آن چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
از اين چند بيت بر مىآيد خواجه را بر سبيل اتّفاق مشاهدهاى پيش آمده و سپس از او گرفته شده و به پريشان گويى مبتلا گشته، كه در بيت ختم مىگويد : «حافظ آن ساعت…» و معلوم مىشود آن مشاهده از طريق تجلّى «مقام احديّت»[1]
بوده كه مىگويد: «و ز لب ساقى…».
خلاصه مفهوم سه بيت آنكه: سحرگه شب گذشته، يار دو پيمانه از تجليّات و مشاهدات و آب حيات بخش از لبش به من عنايت نمود و كام جانم را از آن بهرهمند ساخت، و حال بقايم دست داد.
هنوز چندان مست اين ديدار نشده بودم و تازه مىخواستم با دوست انسى و الفتى داشته باشم، كه ميان من و او و آن انس و مشاهده جدايى حاصل شد.
چون خواستم ديگر بار بهرهاى از جذبه جمالش ببرم، پيچيدگى ابروان و تندى جلال محبوب نگذاشت بيش از آن ببينمش، لذا صبر و طاقتم از دست برفت.
و شايد منظور از سه بيت مذكور، اشاره باشد به مشاهده و حال مقام احديّتى كه در سحرگاه شب پيشين برايش پيش آمده، و دوام آن شهود و مستى را مىخواسته تا از تجليّات اسمائى و صفاتى كه پيش از اين بهرهمند بوده، ديگر بار بهره گيرد. در ابيات فوق خبر از آن حال داده و مىگويد: محبوب در اين منزلت چنان صبر و طاقتم را ستانيده بود، كه در آن حال، بازگشت به حال پيشين امكان نداشت.
و يا منظور از بيت سوّم اين باشد كه: چنان خم ابروانش مرا بىطاقت كرده بود، كه مهلت نمىداد از جذبههاى ديگر جمالىاش بهره بگيرم.
ولى معناى اوّل مناسبتر است، لذا مىگويد :
ساقيا! جامِ دمادم دِهْ، كه در سير طريق هر كه عاشق وَشْ نيامد، در نفاق افتاده بود
محبوبا! طريق تو، نه طريقى است كه بىعشق توان آن را پيمود، و يا با نفاق و دو رويى ممكن باشد به پايانش رسانيد. آن كس كه هم به تو و هم به نعم اُخروى توجّه دارد، در نفاق به سر مىبرد.
اى دوست! جام پياپى و دمادم از نفحات و مشاهداتت عنايت نما، تا شايد حالاتم، ملكه گردد و از عالم دويى بكلّى خارج شوم؛ كه: «أَسْأَلُکَ بحَقِّکَ وَقُدْسِکَ وَأعْظَمِ صِفاتِکَ وَأَسْمآئِکَ، أَنْ تَجْعَلَ أَوْقاتى مِنَ ] فِى [ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ بِذِكْرِکَ مَعْمُورَةً، وَبِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَةً، وَأَعمالى عِنْدَکَ مَقْبُولَةً، حَتّى يَكُونَ أَعْمالى وَإِرادَتى ] أَوْرادى [ كُلُّها وِرْدآ واحِدآ، وَحالى فى خِدْمَتِکَ سَرْمَدآ.»[2] : (به حقّ و پاكى ] يا: ذات مقدّس [ خودت و بزرگترين صفات و اسمائت از تو خواستارم كه اوقات شب و روزم را به ذكر و ياد خود آباد، و به بندگىات پيوسته، و اعمالم را در نزدت مقبول گردانى تا تمام اعمال و اراده ] و يا: اوراد و اذكار لفظى [ام، يك ورد و يك كار گشته، و حالم در بندگىات دائمى باشد.)
اى معبِّر! مژدهاى فرما، كه دوشم آفتاب در شَكَرْ خوابِ صبوحى هم وثاق افتاده بود
فرط محبّت خواجه به ديدار دوست، وى را بدان داشته كه از معبّر بخواهد خواب دوشين او را به وصال و تكرار مشاهده تعبير بنمايد. مىگويد: سحرگاه شب گذشته در خواب ديدم با آفتاب همنشين و همدوشم. اى معبّر! مرا مژدهاى دِهْ؛ يعنى، تعبير نما هنگامى كه خورشيد پس از ظهور سپيده صادق آشكار مىگردد، خورشيد جمال دل آراى يار من هم برايم تجلّى خواهد كرد.
در مقامات طريقت هر كجا كرديم سير عافيت را با نظر بازى فراق افتاده بود
«شريعت»، بدست آوردن احكام و وظايف عبوديّت از كتاب و سنّت است؛ و «طريقت»، عمل به آن فرامين، و «حقيقت»، نتيجهاى است كه از عمل به دستورات خداوند به سالك مىرسد.
خواجه مىخواهد بگويد: آن كه طالب رسيدن به «حقيقت» و معرفت و مشاهده جمال و كمال حقّ است، بايد بداند كه ممكن نيست معشوق، او را در مقام عمل به وظائف بىامتحان رها كند. از اوّل سير به هر مقام از مقامات عمل، قدم گذاشتم، خوشى و خشنودى در آن نيافتم؛ كه: «يَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً، وَيَمُوتُ أَحَدُهُمْ فى كُلِّ يَوْمٍ سَبْعينَ مَرَّةً، مِنْ مُجاهَدَةِ أَنْفُسِهِمْ وَهواهُمْ وَالشَّيْطانِ الَّذى يَجْرى فى عُرُوقِهِم.»[3] : (همه مردم يك بار مىميرند، ولى ايشان ] اهل آخرت [ به خاطر مجاهده با نفس و خواهشهاى نفسانى و شيطانى كه در رگهايشان جارى است، در هر روز هفتاد بار جان مىسپارند.) و نيز: «إِنَّ عَظيمَ الأَجْرِ لَمَعَ عَظيمِ البَلاءِ. وَما أَحَبَّ اللهُ قَوْمآ إِلّا ابْتَلاهُمْ.»[4] : (بدرستى كه پاداش بزرگ بندگان مؤمن [ همراه با بلا و گرفتارى بزرگ است. و خداوند هيچ گروهى را دوست نمىدارد، مگر اينكه گرفتارشان مى نمايد.)
گر نكردى نصرتِ دين، شاه يحيى از كرم كار ملك و دين، ز نظم و اتّساق افتاد بود
حافظ آن ساعت، كه اين نظم پريشان مىنوشت طاير فكرش به دست اشتياق افتاده بود
در بيت اوّل به مدح شاه يحيى كه در زمان خواجه بوده پرداخته، به اعتبار اينكه وى، دين و ملك را ياور بوده است. و سرانجام در بيت ختم، علّت سرودن اين غزل را ذكر نموده و مىگويد: اشتياق دو جامى كه شب گذشته وقت سحر گرفته بودم و سپس به محروميّت مبتلا گشتم، مرا بدان داشت كه اين سخنان پراكنده را بگويم و باز تمنّاى مشاهده گذشته را بنمايم.
[1] ـ مقام احديّت، همان منزلت و مقام محمّدى (صلّى الله عليه وآله) است كه به او خطاب «قُلْ: هُوَ اللهُأَحَدٌ.»:(بگو: او خداى بىهمتاست ـ وحيد1:) شد، و همان مقام محمود است، كه با بيدارى شب عطافرمودهاند كه «وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ، نافِلَةً لَکَ، عَسى أَنْ يَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامآ مَحْمُودآ.»: (و پاسى از شبرا بيدار باش، اين وظيفه زيادى ]بر ديگر واجبات [ مخصوص توست اميد است كه پروردگارت تو را بهمقام محمود و ستودهاى مبعوث گرداند ـ اسراء79:) و همان كمال والايى است كه بعضى از انبياء(عليهم السّلام) حالاً به آن دست يافتند، ولى براى رسول الله (صلّى الله عليه وآله) مقام بوده و پس از اواوصيايش وارث اين مقام شدند و بعضى از امّتش هم به قدر ظرفيتشان حالاً و يا مقامآ از آن برخوردارشده و مىشوند. لذا در بعضى از دعاها به طور كلّى (بىآنكه ذكرى از مقام محمود شود) تقاضاى آنمقام را مىنماييم؛ كه: «أَسْألُکَ.. أَنْ تُدْخِلَنى فى كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّدآ وَآلَ مُحَمَّدٍ… أَللّهُمَّ! إِنّىأَسْأَلُکَ خَيْرَ ما سَأَلَکَ بِهِ عِبادُکَ الصّالِحُونَ.»: (از تو مسئلت دارم… مرا در هر خير و خوبى كه محمد وآل محمد ]عليهم السّلام [ را وارد گردانيدى، داخل نمايى… خدايا! از تمام خوبيهايى كه بندگان صالح وشايستهات خواستار شدند، مسئلت دارم.) ـ اقبال الاعمال، ص 289.) و يا به خصوص آن منزلت راخواستاريم؛ كه: «وَأسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنىِ الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللهِ.»: (و از او خواستارم كه مرا به مقاممحمود و ستودهاى كه شما نزد خدا داريد، نائل سازد ـ كامل الزّيارات، باب 71، روايت 8، ص 177)خلاصه با اين گفتار شهود وحدت صفات و اسماء با ذات، و منزلت احديّت «لا اسمى و لا رَسْمى» راكه در دعاى روز مبعث ياد شده، خواهانيم؛ كه: «… وَبِاسْمِکَ الاَْعْظَمِ الاَْعْظَمِ الاَْعْظَمِ، الاَْجَلِّ الاَْكْرَمِ،الَّذى خَلَقْتَهُ فَاسْتَقَرَّ فى ظِلِّکَ، فَلا يَخْرُجُ مِنْکَ إِلى غَيْرِکَ.»: (و]از تو مسئلت داريم [… به بزرگترينبزرگترين بزرگترين و شكوهمندترين و بزرگوارترين اسم تو، كه آن را آفريدى و در سايهات قرار گرفت، واز تو به سوى ديگرى خارج نمىشود ـ اقبال الاعمال، ص 678.)مگر اين اسم مخلوق، جز مقام احديّت مىتواند باشد؟! اين جملات در كتاب «معارف ادعيه» شرحداده شده است.
[2] ـ اقبال الاعمال، ص 709 .
[3] ـ وافى، ج 3، ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص 39 .
[4] ـ اصول كافى، ج 2، ص 252، روايت 3.