- غزل 27
روضه خُلد بَرين، خلوت درويشان است مايه محتشمى، خدمت درويشان است
كُنج عزلت، كه طلسمات عجائب دارد فتح آن، در نظرِ همّتِ درويشان است
قصر فردوس، كه رضوانش به دربانى رفت منظرى از چمن نُزهتِ درويشان است
آنچه زَرْ مىشود از پرتوِ آن، قلبِ سياه كيميايى است كه در صُحبتِ درويشان است
وآنكه پيشش بنهد تاجِ تكبّر، خورشيد كبريايى است، كه در حشمت درويشان است
دولتى را كه نباشد غم از آسيب زوال بىتكلّف بشنو، دولتِ درويشان است
خسروان، قبله حاجات جهانند، ولى سببش بندگىِ حضرت درويشان است
از كران تا به كران، لشگر ظلم است، ولى از ازل تا بهابد، فرصتِ درويشان است
روى مقصود، كه شاهان به دعا مىطلبند مظهرش، آينه طلعتِ درويشان است
اى توانگر! مفروش اينهمه نخوت، كه تورا سر و زَرْ در كَنَفِ همّتِ درويشان است
گنج قارون، كه فرو مىرود از قهر هنوز خوانده باشى، كه هم از غيرتِ درويشان است
بنده آصف عهديم، كه در سلطنتش صورتِ خواجگى وسيرتِدرويشان است
اى دل! اينجا به ادب باش، كه سلطانى عشق موجب بندگى حضرت درويشان است
حافظ! ار آب حيات ابدى مىخواهى منبعش، خاكِ دَرِ خلوت درويشان است
خواجه در اين غزل در مقام شناسانيدن درويشان و فقراى درگاه حضرت حق مىباشد. مىگويد :
روضه خُلد برين، خلوتِ درويشان است مايه محتشمى، خدمتِ درويشان است
آنان كه فقر و نيستى خود را (نه از راه علم و بيان) مشاهده نموده و به مقام مخلَصيّت (به فتح لام) در اين جهان راه يافتهاند، چون با محبوب در خلوت دل انس گيرند، به بهشت حقيقى راه يافته و پس از اين عالم به نتايج باقيه آن كه انس با معشوق است نايل خواهند شد؛ كه: (لَهُمْ مايَشآءُونَ فيها، وَلَدَيْنا مَزيدٌ)[1] : (هرچه
بخواهند براى آنان در بهشت فراهم است، و نزد ما افزون بر آن وجود دارد.) و نيز: (وَما تُجْزَوْنَ إلّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، إلّا عِبادَاللهِ المُخْلَصينَ، اُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ …)[2] : (و جز به آنچه
عمل مىنموديد پاداش داده نمىشويد، مگر بندگان پاكِ ] به تمام وجود [ خدا، كه براى آنان روزى معلوم و مشخّصى خواهد بود.) و همچنين: (لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ خالدينَ فيها.)[3] : (براى كسانى كه تقوى پيشه كردند، در نزد
پروردگارشان، بهشتهايى است كه از زيرش جويهايى روان است، در حالى كه جاودانه در آنجا خواهند بود.) و نيز: (إنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ اُولئِکَ هُمْ خَيْرُ البَرِيَّةِ، جَزآوُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأنْهارُ خالدينَ فيها أبَداً، رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ، ذلِکَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ )[4] : (براستى كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دادند، بهترين
خلايق هستند، پاداش آنان در نزد پروردگارشان بهشتهاى جاودانهاى است كه جويهايى از زيرش روان است، در حالى كه پيوسته و جاودانه تا اَبَد در آنجا خواهند بود، خداوند از آنان خرسند و خشنود گشته و ايشان نيز از خدا خشنود و راضى هستند. اين براى كسى است كه از ] عظمت [پروردگارش ترس و هراس داشته باشد.)
و بزرگى و سلطنت حقيقى را در خدمت ايشان مىتوان به دست آورد. به گفته خواجه در جايى :
بر دَرِ ميكده، رندانِ قلندر باشند كه ستانند و دهند افسرِ شاهنشاهى
خشتِ زير سر و بر تارِكِ هفتْ اختر پاى دست قدرت نگر و منصبِ صاحبجاهى
اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل! كمترين مُلك تو از ماه بُوَد تا ماهى
قطع اين مرحله، بى همرهى خضر مكن ظلمات است، بترس از خطرِ گمراهى[5]
كُنج عُزلت كه طلسماتِ عجائب دارد فتحِ آن در نظرِ همّتِ درويشان است
كليد دربهاى حكمت و معرفت به دست فقراء بالله است، و آن از دورى و عزلت اهل معصيت و غفلت به دست مىآيد؛ كه: «ألْعُزْلَةُ أفْضَلُ شِيَمِ الأكْياسِ.»[6] : (تنهايى و
گوشهگيرى ] از اهل معصيت و غفلت [ برترين سرشت و خوى زيركان است.) و يا : «ألْوُصْلَةُ بِاللهِ فِى الإنْقِطاعِ عَنِ النّاسِ»[7] : (پيوستن به خدا، در گسستن و جدايى از مردم حاصل مىشود.) و نيز: «مَنِ انْفَرَدَ عَنِ النّاسِ، أنِسَ بِاللهِ سُبْحانَهُ»[8] : (هركس از مردم
]گسسته و [تنهايى را برگزيند، با خداوند سبحان اُنس مىگيرد.) و همچنين: «نِعْمَ العِبادَةُ، ألْعُزْلَةُ!»[9] : (چه خوب عبادتى است، كنارهگيرى.) و نيز: «وَحْدَةُ الْمَرْءِ خَيْرٌ مِنْ قَرينِ
السُّوءِ.»[10] : (تنهايى انسان از يار بد بهتر است.)
و تنها ايشانند كه مىتوانند با بال همّت، سالك را به اوج افلاك رهنمون شوند؛ كه : «أكْثَرُ الصَّلاحِ وَالصَّوابِ فى صُحْبَةِ اُولِى النُّهى وَالألْبابِ.»[11] : (شايستگى و درستى، بيشتر در
همنشينى با خردمندان و عاقلان واقعى بدست مىآيد.) و نيز: «خَيْرُ الإخْتِيارِ صُحْبَةُ الأخْيارِ.»[12] : (بهترين گزينش، همنشينى با نيكان مىباشد.) و همچنين: «مُجالَسَةُ الأبْرارِ تُوجِبُ الشَّرَفَ.»[13] : (نشست و برخاست با نيكان، شرافت و برترى را در پى دارد.)
قصرِ فردوس كه رضوانْشْ به دربانى رفت منظرى از چمنِ نُزهتِ درويشان است
قصر بهشت فردوسِ (إنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الفِرْدَوْسِ نُزُلاً، خالِدينَ فيها، لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً)[14] : (همانا كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح به جاى
آوردند، در بهشتهاى فردوس منزل خواهند يافت، جاودانه و هميشه در آنجا بوده و هرگز از آنجا انتقال نمىيابند.) كه ملائكه رضوان دربان آن مىباشند، گوشهاى از آثار و كمالات درويشان و فقراى بالله است؛ زيرا ايشان در هر دو عالم، موجودات را در آينه جمال حقّ مىنگرند و ملكوت آنان مورد توجّهشان مىباشد.
آنچه زَرْ مىشود از پرتوِ آن قلبِ سياه كيميايىاست، كه در صُحبت درويشاناست
مصاحبت اهل معرفت، كيميايى است كه سياهى قلب را زدوده و از سختى به نرمى و به طلاى ناب مبدّل مىسازد؛ كه : «صُحْبَةُ الأخْيارِ تَكْسِبُ الخَيْرَ، كَالرّيحِ إذا مَرَّتْ بِالطّيبِ حَمَلَتْ طيباً.»[15] : (همنشينى با خوبان، خير و خوبى فراهم مىآورد، همانند باد كه وقتى بر
چيز خوش بوئى بگذرد، بوى خوب با خود مىبرد.) و نيز : «صُحْبَةُ الوَلِىِّ اللَّبيبِ حَياةُ الرُّوحِ»[16] : (همنشينى با دوست خردمند، حيات و زندگانى روح است.) و به گفته خواجه
در جايى :
از آستان پير مغان، سر چرا كشم؟ دولت، در اين سرا و گشايش، در اين در است[17]
و در جاى ديگر مىگويد :
كيميايى است عجب، بندگى پير مغان خاك او گشتم و چندين درجاتم دادند[18]
و در جايى ديگر :
من به سر منزلِ عنقا، نه به خود بردم راه قطع اين مرحله، با مرغ سليمان كردم[19]
وآن كه پيشش بنَهَد تاجِ تكبّر، خورشيد كبريايىاست،كه در حشمتِ درويشان است
محبوب به درويشان و فقراء بالله (انبياء و اولياء 🙂 حشمتى داده است، كه خورشيد با عظمتى كه دارد در درگاه ايشان تاج بزرگى خود را بر زمين مىنهد. در نتيجه مىخواهد بگويد: تمامى عالم در مقابل ايشان بندهاى ذليل مىباشند؛ كه: «ما عَرَفَنى عَبْدٌ إلّا خَشَعَ لى، وَما خَشَعَ لى عَبْدٌ إلّا خَشَعَ لَهُ كُلُّ شَىْءٍ»[20] : (هيچ بندهاى مرا
نشناخت جز آنكه در برابر من خشوع و فروتنى نمود، و هيچ بندهاى براى من خاكسارى و فروتنى ننمود، مگر اينكه همه چيز در برابر او خاشع و خاضع شدند.) منشأ تمام كرامات و معجزات انبياء و اولياء : برجستگى معنوى ايشان است؛ لذا مىگويد :
دولتى را كه نباشد غم از آسيبِ زوال بى تكلّف بشنو، دولتِ درويشان است
سلطنت و مقام خلافة اللّهى فقراى بالله زوال ندارد، و آنان همواره بر عالم حكومت مىكنند، كه: «وَلاَجْعَلَنَّ مُلْکَ هذَا العَبْدِ فَوْقَ مُلْکِ المُلُوكِ، حَتّى يَتَضَعْضَعَ لَهُ كُلُّ مَلِكٍ، وَيَهابَهُ كُلُّ سُلْطانٍ جآئِرٍ وَجَبّارٍ عَنيدٍ، وَيَتَمَسَّحَ بِهِ كُلُّ سَبُعٍ ضارٍّ.»[21] : (و قسم مىخورم كه مُلك و
سلطنت اين بنده ]عامل به رضاى خداوند[ را بالاتر از پادشاهى همه پادشاهان مىگردانم، تا آنجا كه هر پادشاهى در برابر او خضوع و فروتنى نموده، و هر سلطان ستمگر و سركشِ ستيزه جويى از شكوه او بهراسد، و هر درّنده آسيب رسانى ]با افتادن به پاى او و ماليدن خود[ به او تبرّك بجويد.) و به گفته خواجه در جايى :
گرچه ما بندگانِ پادشهيم پادشاهانِ مُلكِ صبحگهيم
گنج در آستين و كيسه تُهى جامِ گيتى نما وخاكِ رهيم
هوشيارِ حضور و مستِ غرور بحر توحيد و غرقه گنهيم[22]
و نيز در جايى ديگر مىگويد :
سحرم، هاتفِ ميخانه به دولتخواهى گفت: باز آى، كه ديرينه اين درگاهى
همچوجم، جرعهمِىْ كش،كه ز سرِّ ملكوت پرتوِ جامِ جهانْ بين، دهدت آگاهى
با گدايان دَرِ ميكده اىسالك راه! به ادب باش، گر از سرِّ خدا آگاهى[23]
خسروان، قبله حاجات جهانند، ولى سببش، بندگىِ حضرت درويشان است
مقصود خواجه واضح است و غرض از «خسروان» بعضى از پادشاهان زمانش مىباشد كه در برخى از ابياتش از آنان نام برده. بخواهد بگويد: اين خضوعشان در پيشگاه درويشان است كه خداوند آنان را قبلهگاه حاجات جهانيان قرار داده. به گفته خواجه در جايى :
شاه بيدار بخت را هر شب ما نگهبان افسر و كُلَهيم
گو: غنيمت شما همّت ما كه تو در خواب و ما به ديده گهيم
شاه منصور واقف است كه ما روى همّت به هر كجا كه نهيم
دشمنان را ز خون كفن سازيم دوستان را قباى فتح دهيم[24]
از كران تا به كران لشگر ظلم است، ولى از ازل تا به ابد، فرصت درويشان است
اين درويشان و انبياء و اوليايند كه از لشگرهاى ظلم باكى نداشته و ندارند و آزاد بودهاند، و مشهودشان گشته و مىباشد كه : (وَيَفْعَلُ اللهُ مايَشآءُ)[25] (و خداوند هر چه
بخواهد، انجام مىدهد.) و نيز: (مآ أصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الأرْضِ وَلا فى أنْفُسِكُمْ، إلّا فى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أنْ نَبْرَأَها، إنَّ ذلِکَ عَلَى اللهِ يَسيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ، وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ )[26] :
(هيج مصيبتى در زمين و نفْسهايتان به شما نمىرسد، مگر اينكه پيش از آنكه آن را ] در اين عالم [ايجاد كنيم، در كتابى ] ثبت [ است، و اين كار بر خدا آسان است، ] شما را از اين حقيقت آگاه ساختيم [ تا بر آنچه از دست مىدهيد اندوهگين نگرديد و بر آنچه به شما مىرسد، شادمان ]با غرور و تكبر[ نشويد.) و همچنين: (مآ أصابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ، وَمآ أصابَکَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک )[27] : (هر ] حادثه و پيشآمد [ خوب و خوشى به تو
رسد از خداست، و هر ] گرفتارى [بدو ناگوارى به تو رسد از خود توست.) لذا حوادث دهر ايشان را به خود مشغول نكرده و نمىكند، بلكه در هر حال به تكليف خويش عمل نموده و همواره فرصت را غنيمت شمرده و در فكر بهرهبردارى از عمر خويش مىباشند.
روىِ مقصود، كه شاهان به دعا مىطلبند مظهرش، آينه طلعت درويشان است
شاهانى[28] كه با همه گرفتارىهايشان، روىِ مقصود و رسيدن به كمالات انسانى را
تنها با دعا مىطلبند، بايد از راه توجّه به انبياء و اولياء : كه مظهر او هستند، آن را طلب نمايند؛ كه: (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا! إتَّقُوا اللهَ، وَابْتَغُوا إلَيْهِ الوَسيلَةَ )[29] : (اى كسانى كه
ايمان آوردهايد! تقواى خدا را پيشه كنيد و وسيله و دستاويزى به سوى او بجوييد.)، لـذا مىگويد :
اىتوانگر! مفروش اينهمه نخوت، كه تو را سَر و زَر در كنفِ همّتِ دوريشان است
اگر اهل دل و كمال و فقراى بالله نبودند، خداوند عالم را خلق نمىفرمود، كه : «لَوْلاکَ، ما خَلَقْتُ الأفْلاکَ.»[30] (اگر تو نبودى، جهان ] و جهانيان [ را نمىآفريدم.)، و هرگز به
ايشان روزى نمىداد، كه: «بِكُمْ تُنْبِتُ الأرْضُ أشْجارَها، وَبِكُمْ تُخْرِجُ الأرْضُ ] الأشْجارُ [ أثْمارَها.»[31] : (و به شما زمين درختانش را رويانده، و به شما زمين ]يا: درختان [ ميوه مىدهد.)
گنجِ قارون، كه فرو مىرود از قهر هنوز خواندهباشى، كه هم از غيرتِ درويشاناست
اين بيت اشاره به جريان قارون است كه در قرآن مىفرمايد: (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الأرضَ، فَما كان لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ )[32] (درنتيجه، او و خانهاش را به زمين فرو برديم، پس
هيچ گروهى كه ياريش كنند براى او نبود) و منظور خواجه از «درويشان» در اينجا، فقراى قوم موسى 7 مىباشد، ولى بخواهد با اين بيان بگويد: فرو رفتن گنج قارون، در اثر نظر و كرامت حضرت موسى 7 است كه از فقراى بالله و مخلَصين و نبىّ قومش مىباشد.
بنده آصف عهديم، كه در سلطنتش صورتِ خواجگى و سيرتِ درويشان است
اىدل! اينجا بهادب باش، كه سلطانىعشق موجبِ بندگى حضرتِ درويشان است
من، بنده و مخلص پادشاهانى هستم كه در ظاهر خواجه و بزرگ، ولى به سيرت درويشى و فقر باطنى آراستهاند. و علّت اخلاص من به آنان و حفظ ادب در پيشگاهشان نمودن، همانا به سلطنت فقر متلبّس بودن ايشان است؛ كه: «أجَلُّ المُلُوکِ مَنْ مَلِکَ نَفْسَهُ وَبَسَطَ العَدْلَ.»[33] (بزرگوارترين پادشاهان، كسى است كه مالك نَفْس خويش بوده و
عدل و داد را بگستراند). و نيز: «أحْسَنُ المُلُوکِ حالاً مَنْ حَسُنَ عَيْشُ النّاسِ فى عَيْشِهِ، وَعَمَّ رَعِيَّتَهُ بِعَدْلِهِ.»[34] (بهترين و بهروزترين پادشاهان، كسى است كه زندگانى مردم در عهد و زندگى او خوب و خوش بوده، و عدل و دادش را شامل همه رعيّتش نمايد.)
حافظ! ار آب حيات ابدى مىخواهى منبعش خاكِ در خلوت درويشان است
آب حيات ابدى (كه بقاء بالله است) را بايد با سرمه كشيدن خاك درب خانه اولياى خدا بدست آورد؛ كه: (وَمَنْ يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ، فَاُولئِکَ مَعَ الَّذينَ أنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ )[35] : (و
هر كس خدا و رسولش را اطاعت كند، هم ايشان با كسانى خواهند بود كه خداوند بر آنان نعمت ] ولايت [ را ارزانى داشته.) و نيز: (وَمَنْ يُطِـعِ اللهَ وَرَسُولَهُ، فَقَدْ فازَ فوْزَآ عَظيمآ)[36] :
(و هر كه از خدا و رسولش اطاعت كند، بىگمان به رستگارى بزرگى نايل آمده.) و همچنين: (وَأطيعُوا اللهَ وَالرَّسُولَ، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ )[37] : (و از خدا و رسولش اطاعت
نماييد، اميد است كه مورد رحمت قرار گيريد.) ويا اينكه: «أَحَقُّ مَنْ أطَعْتَهُ، مَنْ أمَرَکَ بِالتُّقى، وَنَهاکَ عَنِ الهَوى.»[38] : (سزاوارترين كسى كه بايد از او پيروى كنى، كسى است كه تو
را به تقوى امر نموده و از خواهش نفسانى نهىات كند.) و نيز: «إنَّ مَنْ بَذَلَ نَفْسَهُ فى طاعَةِ اللهِ وَرَسُولِهِ، كانَتْ نَفْسُهُ ناجِيَةً سالِمَةً…»[39] : (براستى كه هر كس نَفْس خويش را در طاعت خدا و رسولش بذل كند، نَفْسش رستگار گشته و ] از آسيب هوا و هوس [ رهايى مىيابد.) و به گفته خواجه در جايى :
اى صبا! گر بگذرى بر ساحل رود اَرَس بوسه زن بر خاك آن وادىّ و مُشكين كن نفس
منزل سلمى كه بادش هر دم از ما صد سلام! پُرْ صداىِ ساربان بينىّ و آهنگ جرس
محمل جانان ببوس آنگه به زارى عرضهدار : كز فراقت سوختم اى مهربان فريادرس!
عشرت شبگير كن مِىْنوش، كاندر راه عشق شبروان را آشناييهاست با ميرِ عسس[40]
[1] ـ ق : 35.
[2] ـ صافّات : 39 ـ 41.
[3] ـ آل عمران: 105.
[4] ـ بيّنة : 7 و 8.
[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 572، ص410.
[6] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب العزلة، ص249.
[8] ـ غرر و درر موضوعى، باب العزلة، ص249.
[9] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب العزلة، ص250.
[11] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب العزلة، ص196.
[13] ـ غرر و درر موضوعى، باب العزلة، ص198.
[14] ـ كهف : 107 و 108.
[15] ـ غرر و درر موضوعى، باب المصاحبة، ص196.
[16] ـ غرر و درر موضوعى، باب المصاحبة، ص197.
[17] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل44، ص67.
[18] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل173، ص150.
[19] ـ ديوانه حافظ، چاپ قدسى، غزل421، ص310.
[20] ـ وافى، ج3، ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص40.
[21] ـ وافى، ج3، ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ص40.
[22] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل434، ص319.
[23] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل572، ص409.
[24] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل434، ص319.
[25] ـ ابراهيم : 27.
[26] ـ حديد : 22 ـ 23.
[27] ـ نساء : 79.
[28] ـ منظور خواجه از «شاهان» سلاطين زمان خويش است كه هم مرام وى بودهاند، و بيت بعد شاهد بر اينمعناست.
[29] ـ مائده : 35.
[30] ـ بحار الانوار، ج15، ص28، از روايت 48.
[31] ـ كامل الزّيارات، باب 79، زيارت 2، ص199 ـ 200.
[32] ـ قصص : 81.
[33] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب السلطان، ص163.
[35] ـ نساء : 69.
[36] ـ احزاب : 71.
[37] ـ آلعمران : 132.
[38] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الطّاعة، ص217.
[40] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 320، ص246.