- غزل 265
هر آنكه جانب اهل وفا نگهداردخداش در همه حال از بلا نگهدارد
گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند نگاهدار سررشته تا نگهدارد
حديث دوستنگويم مگر بهحضرت دوست كه آشنا سخن آشنا نگهدارد
سر و زر و دل و جانم فداى آن محبوب كه حق صحبت مهر و وفا نگهدارد
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاى فرشتهات به دو دست دعا نگهدارد
نگه نداشت دل ما و جاى رنجش نيست ز دست بنده چه خيزد خدا نگهدارد
صبا در آن سر زلف ار دل مرا بينى ز روى لطف بگويش كه جا نگهدارد
غبار راهگذارت كجاست تا حافظ به يادگار نسيم صبا نگهدارد
هر آن كه جانب اهل وفا نگهدارد خداش در همه حال از بلا نگهدارد
گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند نگاهدار سرِ رشته، تا نگهدارد
ظاهر آن است كه بيت دوّم، بيان معناى بيت اوّل مىباشد. خلاصه معناى دو بيت آنكه: دوست، طالب و مشتاق بندگان خود است. بندگان هم بايد رشته عبوديّت را نگسلند تا وى ايشان را از بلاها و حوادثِ غفلات و معاصى، و يا هجران نگاه دارد؛ كه: «إِذا أَحَبَّ الْعَبْدُ لِقآئى، أَحْبَبْتُ لِقآئَهُ؛ وَإِذا ذَكَرَنى فى نَفْسِهِ، ذَكَرْتُهُ فى نَفْسى؛ وَإِذا ذَكَرَنى فى مَلاٍَ، ذَكَرْتُهُ فى مَلاٍَ خَيْرٍ مِنْهُمْ؛ وَإِذا تَقَرَّبَ إِلَىَّ شِبْرآ، تَقَرَّبْتُ إِلَيْهٍ ذِراعآ، وَإِذا تَقَرَّبَ إِلَىَّ ذِراعآ، تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ باعآ.»[1] : (هر گاه بنده، ملاقات با من را دوست داشته باشد، من نيز ملاقات با او را دوست مىدارم؛ و هنگامى كه در نَفْس خود و در نهان مرا ياد كند، من نيز در نفسم او را ياد مىكنم؛ و هر زمان كه در جمعى به ياد من باشد، من نيز در جمعى بهتر از ايشان او را ياد مىكنم. و هر گاه به اندازه يك وجب به من نزديك شود، به قدر يك ذراع ] = از آرنج دست تا نوك انگشت وسط [، به او نزديك مىشوم، و اگر به اندازه يك ذراع نزديك گردد، به اندازه يك باع ] درازى دو دست [به او نزديك مىشوم.)
و يا آنكه مىخواهد بگويد: هر آن سالكى كه دوستان خدا (انبياء و اوصياء عليهم السّلام و اولياء و اساتيد) و اهل وفاى به عهد عبوديّت ازلى را محترم شمرد و به گفتار و راهنماييهاى آنان عمل كند، خدا او را از بلاهاى عالم طبيعت و تعلّقات و هواى نفس و شيطان و عوامل غفلت نگاهدارى خواهد كرد؛ كه: «أَوْحَىَ اللهُ إِلى بَعْضِ الصِّدّيقينَ: أَنَّ لى عِبادآ يُحِبُّونى وَأُحِبُّهُمْ، وَيَشْتاقُونَ إِلَىَّ فَأَشْتاقُ إِلَيْهِمْ، وَيَذْكُرُوننى فَأَذْكُرُهُمْ؛ فَإِنْ أَخَذْتَ طَريقَهُمْ، أَحْبَبْتُکَ؛ وَإِنْ عَدَلْتَ عَنْهُمْ، مَقَتُّکَ.»[2] : (خداوند به بعضى از صدّيقين وحى نمود كه: من بندگانى دارم كه دوستدار من هستند و من نيز دوستدار ايشانم، و آنها به من مشتاقند و من نيز مشتاق ايشانم، و به ياد من هستند و من نيز به ياد ايشان هستم؛ چنانچه راه و روش آنان را گرفتى، تو را نيز دوست مىدارم، و اگر از ايشان رو برگرداندى، مورد غضب و خشم من قرار خواهى گرفت.)
بنابراين، بيت دوّم استقلال در معنى پيدا مىكند و مىخواهد بگويد: اى سالك طريق! اگر طالب آنى كه معشوق تو را به خود وا نگذارد، رشته توجّه و عبوديّت و استقامت در سير و بر طريق فطرت بودن را از دست مده؛ كه: (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَمَنْ تابَ مَعَکَ )[3] : (پس چنانكه مأمورى، استقامت و پايدارى نما و هر كس كه همراه با تو به خدا رجوع كرد ] نيز پايدار باشد [) تا دوست هم تو را رهاننمايد و به خود وا نگذارد؛ كه: «أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِى الاُْمُورِ كُلِّها إِلى إِلهِکَ، فَإِنَّکَ تُلْجِئُها إِلى كَهْفٍ حَريزٍ.»[4] : (همواره نَفْس خويش را در تمامى امور به پناه معبودت درآور، كه در اين صورت به پناهگاه محفوظ و مصونى پناهش دادهاى.) و نيز: «أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ، سَبَبٌ بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللهِ.»[5] : (مطمئنّترين واسطهاى كه بدان چنگ زدهاى، واسطه ميان تو و خدا مىباشد.)
حديث دوست نگويم، مگر به حضرت دوست كه آشنا، سخنِ آشنا نگهدارد
آرى، سالك را شايسته آن است اسرار الهى را كه در طىّ طريق بدست آورده، تنها با دوست در ميان بگذارد و با نااهلان فاش نسازد؛ و آنچه در ميان وى و معشوقش رفته، از بىوفاييهايش كه عين وفاست، براى كسى جز او آشكار نسازد؛ كه: (إِنّما أَشْكُوا بَثّى وَحُزْنى إِلَى اللهِ)[6] : (شكوه غم سخت و اندوهم را تنها به نزد خدا مىبرم.)
خواجه هم مىخواهد بگويد: آنچه ميان من و دوست رفته، از اسرار و مكاشفات و فتوحات، و يا ناراحتيهايى كه از هجرانش كشيدهام، جز به دوست نخواهم گفت؛ زيرا آشنا سخن آشنا نگهدارد؛ كه: «سِرُّکَ سُرُورُکَ إِنْ كَتَمْتَهُ، وَإِنْ أَذَعْتَهُ كانَ ثُبُورَکَ.»[7] : (رازت مايه شادمانى توست، اگر كتمانش نمايى. و اگر فاش كردى موجب هلاكت و نابودى تو خواهد شد.)
سر و زَرْ و دل و جانم فداى آن محبوب كه حقّ صحبت مهر و وفا نگهدارد[8]
خلاصه آنكه: هر چه دارم (كه به خود ندارم و به او دارم) به فداى آن يارى باد كه به بندگان ضعيف و جاهل خود كه رشته عبوديّت را گسسته، و يا عهد ازلى را از ياد برده و مىبرند، نگاه نمىكند و همواره ايشان را با (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟!)[9] : (آيا من
پروردگار شما نيستم؟!) به خود دعوت كرده و مىكند. آنان كه از غفلتها رستهاند، (بَلى، شَهِدْنا)[10] : (بله، گواهى مىدهيم.) مىگويند و همواره از مشاهده جمال او بهرهمند مىشوند، و آنان كه غافلند عمرى را در محروميّت از ديدارش بسر مىبرند.
دلا! معاش چنان كن كه گر بلغزد پاى فرشتهات، به دو دست دعا نگهدارد
اى سالك! و اى خواجه! رشته ميان خود و محبوب را مگسل؛ كه: «لاتَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ لِحَرْبِ اللهِ…»[11] : (هرگز خود را در معرض جنگ با خداوند در نياور.) و نيز: «مَنْ أَغْبَنُ مِمَّنْ باعَ اللهَ سُبْحانَهُ بِغَيْرِهِ؟!»[12] : (چه كسى زيانكارتر از كسى است كه خداوند سبحان را به غير او فروخته باشد؟!) و همچنين: «عَلَيْکَ بِالاِعْتِصامِ بِاللهِ فى كُلِّ أُمُورِکَ، فَإِنَّها عِصْمَةٌ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ.»[13] : (بر تو باد به اينكه در همه كارهايت به خدا تمسّك جويى، كه آن، مصونيّت و محفوظ بودن از هر چيز مىباشد.) و با دوست چنان باش، كه اگر در سير، لغزش و انحرافى برايت پيش آمد، مقرّبان و مجرّدان الهى كه از لغزش بر كنارند، براى دستگيرىات حضرت دوست را بخوانند.
نگه نداشت دل ما و جاىِ رنجش نيست ز دست بنده چه خيزد؟! خدا نگهدارد
دوست، آنچه داشتيم و گمان مىكرديم از ماست از تعلّقات و خيالات و توجّهات، جز توجّه به خويش را از ما بگرفت و به فقر و نيستىمان آگاه، و بر ما روشن ساخت كه: (لَيْسَ لَکَ مِنَ الاَْمْرِ شَىْءٌ)[14] : (هيچ كارى به دست تو نيست.)
آرى، بندگان را هيچ اراده نبوده و نمىباشد، و آنان همه امور را به دست با كفايت او مىدانند. هر چه وى خواهد، همان خواست ايشان است. بايد همچنين باشند؛ كه: (وَما تَشآءُونَ إِلّا أَنْ يَشآءَ اللهُ)[15] : (و چيزى جز آنچه خدا بخواهد، نمىخواهيد.)
و ممكن است منظور خواجه از بيت، بيانى باشد كه در دو بيت غزل ديگر خود فرموده، مىگويد :
دل از من برد و روى از من نهان كرد خدايا! با كه اين بازى توان كرد
ميان مهربانان كى توان گفت كه يار من چنين گفت و چنان كرد[16]
با اين همه، روزى يار باز دلربايى خواهد كرد، لذا مىگويد :
صبا! در آن سر زلف ار دل مرا بينى ز روى لطف بگويش كه جا نگهدارد
اى باد صبا! و اى نسيمهاى قدسى دوست كه از عشّاقش به او پيامها مىبريد و مژدهها مىآوريد! از روى لطف او را از دلبستگىام خبردار كنيد و بگوييد: خواجه را هم مورد عنايات خويش قرار دهد.
و ممكن است مراد خواجه از «باد صبا» مقرّبان درگاه محبوب باشند. مىخواهد بگويد: اى آنان كه به كوى جانان راه پيدا كردهايد! اگر دل از دست شده مرا در كوى او ديديد، بگوييدش: براى من هم جا نگهدارد و مورد لطف و عناياتش قرار دهد.
غبار راهگذارت كجاست؟ تا حافظ به يادگار نسيم صبا نگهدارد
خواجه در تعقيب گفتار گذشته، در اين بيت نيز اظهار اشتياق به دوست نموده و مىگويد: اى دوست! حال كه دست من به قرب و وصلت نمىرسد، كجايند آن بندگان مقرّبت؟ و يا كجاست باد صبا و نفحاتت كه ايشان را به من بنماياند تا با مصاحبت با آنان از ديدارت بهرهمند گردم.
[1] ـ الجواهر السّنيّة، باب 11، ص 162 .
[2] ـ الجواهر السّنيّة، ابواب الائمّة(ع)، باب ما لم يتّصل بامام معيّن، ص 358 .
[3] ـ هود : 112 .
[4] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى شأنه، ص 16 .
[6] ـ يوسف : 86 .
[7] ـ غرر و درر موضوعى، باب السرّ، ص 158 .
[8] ـ ظاهرآ اين بيت به حسب معنى و مناسبت بايد پس از بيت دوم واقع مىشد.
[9] و 5 ـ اعراف : 172 .
[11] و 2 و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى شأنه، ص 17 .
[14] ـ آل عمران : 128 .
[15] ـ انسان : 30 .
[16] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 167، ص146.