• غزل  258

 نيست در شهر نگارى كه دل ما ببردبختم ار يار شود رختم از اينجا ببرد

كو حريفى خوش و سرمست كه پيش كرمش         عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

در خيال اين همه لعبت به هوس مى‌بازم         بو كه صاحب نظرى نام تماشا ببرد

راه عشق ار چه كمينگاهِ كماندارانست         هر كه دانسته رود صَرفه زاعدا ببرد

سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار         سامرى كيست كه دست از يد بيضا ببرد

جام مينايى مى سدّ ره تنگدلى است         منه از دست كه سيل غمت از پا ببرد

باغبانا ز خزان بيخبرت مى‌بينم         آه از آن روز كه بادت گل رعنا ببرد

رهزن دهر نخفته است مشو ايمن از او         اگر امروز نبرده است كه فردا ببرد

علم و فضلى كه به چل سال دلم جمع آورد         ترسم آن نرگس مستانه به يكجا ببرد

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه او         خانه از عُمر بپرداز و بهل تا ببرد

جاى هيچ شكّ و ترديد نيست كه استاد به طور كلّى نقش مهمّى را در تمام امور مادّى و معنوى افراد بشر دارد، هر چه كارها و امور ظريفتر باشند، نياز لزوم به استاد بيشتر احساس مى‌شود؛ زيرا دست زدن به هر امر مادّى و معنوى براى دست يافتن به نتيجه آن است، و آن نيز با دانستن، و دانستن هم با استاد حاصل مى‌شود. در اين رهگذر، هر چه استاد كاملتر باشد، اطمينان دست يابى به مقصد بيشتر خواهد بود، از اهمّ امور معنوى امر خداشناسى است.

اينجاست كه سالكين الى الله پيش از قدم نهادن در راه سير و سلوك، و بعد از دانستن اينكه مقصد و مقصودى دارند و بايد در طلب آن شوند، لازم است در تحصيل استاد كامل برآيند تا عمر خويش را با فكر ناقص خود، و يا كسانى كه هنوز سر از اين راه بدر نبرده‌اند، به بطالت نگذرانند.

از بعضى از گفتارهاى خواجه در ابتداى راه، معلوم مى‌شود كه عمرى با فكر خود به سير و سلوك مى‌پرداخته، كه در ابياتى نسبت به اين كار اظهار ندامت مى‌نمايد و گفتارى هم در باره اختيار استاد دارد.[1]  قسمتى از اين غزل در اين زمينه

است، و قسمت ديگر در راهنمايى و تشويق و توجّه دادن خود و اهل سير به امورى كه لازم است راهروان كمال به آن بيانديشند، مى‌گويد :

نيست در شهر، نگارى كه دلِ ما ببرد         بختم ار يار شود، رختم از اينجا ببرد

كو حريفى خوش وسرمست،كه پيش كرمش         عاشق سوخته دل، نام تمنّا ببرد؟

در خيال اين همه لعبت به هوس مى‌بازم         بو كه صاحب نظرى، نام تماشا ببرد

در شهر شيراز، طبيب و راهنماى حاذقى كه مرا از من بگيرد و از عالم طبيعت منقطع بنمايد و به دوست رهبر شود، نمى‌يابم. كجاست آن استاد كامل و سرمست تجلّيات محبوب، كه در پيشگاه كرامت و بزرگوارى او، اين عاشق دل سوخته، آرزوهاى درونى و خواسته‌هاى باطنى خود را اظهار نمايد؟ و كجاست آن صاحب نظرى، كه مرا از خيالات باطل رهانده و به تماشاى دوست رهنمون شود؛ زيرا :

راه عشق ار چه كمينگاهِ كمانداران است         هر كه دانسته رَوَد، صرفه ز اعدا ببرد

هر كس را به تنهايى و خودسرانه قدرت اختيار و پيمودن طريق عشق به محبوب حقيقى نمى‌باشد؛ زيرا خطرات راه به گونه‌اى است كه هر لحظه عاشق را به بازگشت از آن تهديد مى‌كند و چنانچه آمادگى پذيرش آنها را نداشته باشد، گرفتار رهزنها و مشكلات خواهد شد و از تحمّل و استقامت در مقابل آنها عاجز مى‌ماند. چنانكه در جايى مى‌گويد :

هر شبنمى در اين ره، صد موج آتشين است         دردا! كه اين معمّا شرح و بيان ندارد[2]

و در جايى مى‌گويد :

عجايب رَهِ عشق اى رفيق! بسيار است         ز پيش آهوى اين دشت، شير نر برميد[3]

و در جاى ديگر مى‌گويد :

شير، در باديه عشقِ تو روباه شود         آه!از اين‌راه كه در وى خطرى‌نيست،كه‌نيست[4]

و نيز در جايى مى‌گويد :

طريق عشق، پر آشوب و فتنه است، اى دل!         بيفتد آن كه در اين راه با شتاب رود[5]

ولى با اين همه، پيمودن اين راه با راهنمايى آگاه و استادى كامل، پيروزى و غلبه بر مشكلات را در بر دارد. در جايى مى‌گويد :

بار غمى كه خاطر ما خسته كرده بود         عيسى دمى بفرستاد و برگرفت[6]

و در جاى ديگر مى‌گويد :

به كوى عشق مَنِهْ بى دليلِ راه، قدم         كه‌گم شد آن كه دراين ره‌به‌رهبرى نرسيد[7]

و نيز در جاى ديگر مى‌گويد :

به كوى عشق مَنِهْ بى‌دليلِ راه، قدم         كه من به‌خويش‌نمودم صد اهتمام ونشد[8]

و بالأخره در جايى مى‌گويد :

قطع اين مرحله، بى‌همرهىِ خضر مكن         ظلمات است، بترس از خطر گمراهى[9]

لذا مى‌گويد :

سحر، با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار         سامرى كيست كه دست از يد بيضا ببرد؟

هر چند اگر سالك با حيله‌ها و كوششها و اعمال خودسرانه به دنبال كمال رود، به جاى آب، سرابى به او نشان داده مى‌شود، ولى كمالى كه با تبعيّت از استاد كامل بدست مى‌آيد كجا، و آنچه خودسرانه انجام مى‌شود كجا؟! مَثَل آن، مانند سحر و عمل سامرى است؛ كه: (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدآ لَهُ خُوارٌ، فَقالُوا: هذا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسى…)[10] : (پس سامرى پيكر گوساله‌اى صدادار، براى آنان درست كرد. آنگاه  سامرى و پيروانش [ گفتند: اين معبود شما و موسى7 است…) با معجزه و يد بيضاى موسى 7 كه: (وَاضْمُمْ يَدَکَ إِلى جَناحِکَ، تَخْرُجْ بَيْضآءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى )[11] : (و

دستت را به گريبان خود فرو بر، تا دستى سپيد و رخشان، بى‌هيچ عيب، به عنوان معجزه ديگر بيرون آيد.) سحر و عمل سامرى كجا، و معجزه و يد بيضا كجا؟!

جام مينايى مِىْ، سدِّ ره تنگدلى است         مَنِهْ از دست، كه سيل غمت از جا ببرد

اى خواجه! و اى سالك! آن چيزى كه تو را از ناراحتيهاى اين عالم مى‌رهاند، همانا جام شراب مشاهدات و ذكر و محبّت دوست است؛ كه: «ذِكْرُ اللهِ دَوآءُ أَعْلالِ النُّفوُسِ.»[12]  : (ياد خدا، دواى بيماريهاى روحى است.) و نيز: «ذِكْرُ اللهِ طارِدُ اللاَّْوآءِ وَالْبُؤْسِ.»[13] : (ياد خدا، طرد كننده رنج و سختى و گرفتارى است.) دست از مراقبه و ذكر و محبّت او برمدار، كه سيل غمت از جا ببرد. و نمى‌گذارد در اين عالم، آسوده خاطر باشى. در جايى مى‌گويد :

غم كهن، به مِىِ سالخورده دفع كنيد         كه تخم‌خوشدلى اين‌است،پير دهقان گفت[14]

باغبانا! ز خزان بى‌خبرت مى‌بينم         آه از آن روز، كه بادت گل رعنا ببرد!

رهزنِ دهر نخفته‌است، مشو ايمن از او         اگر امروز نبرده است، كه فردا ببرد

اى خواجه! و اى سالك! بهوش باش! چند روزى كه در اين عالم تو را مهلت داده‌اند، و از طراوت جوانى و صحّت و سلامتى برخوردارى، و مى‌توانى از بندگى و مشاهدات جمال محبوب بهره‌مند شوى، سبب چيست كه اين چنين ايمن و آسوده خاطرى؟!؛ كه: «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الْغَفْلَةُ، فَنَسِىَ الرَّحْلَةَ، وَلَمْ يَسْتَعِدَّ!»[15] : (واى بر كسى كه غفلت بر او چيره شد پس كوچ ] سفر آخرت [ را فراموش نمود و آمادگى پيدا نكرد!) و نيز: «وَيْحُ ابْنِ آدَمَ! ما أَغْفَلَهُ! وَعَنْ رُشْدِهِ ما أَذْهَلَهُ!»[16] : (خدا رحمت كند پسر آدم ] و يا: واى بر او [ كه چه اندازه فراموش كار است و چقدر از رشد و هدايت خويش غفلت دارد!) و همچنين: «سُكْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ، أَبْعَدُ إِفاقَةً مِنْ سُكْرِ الْخُمُورِ.»[17] : (] انسان از [ مستى غفلت و فريب خوردن ] به دنيا [، ديرتر از مستى شراب به هوش مى‌آيد.)

همواره جوانى و صحّت و سلامتى و مشاهدات اسماء و صفاتى دوست برقرار نخواهد بود، و شيطان، اين رهزن بندگان نخفته و سخت مراقب و در كمين فرصت است تا روزى از طريقه عبوديّت حضرتش بركنارت بنمايد و كمالاتى كه به تو عنايت شده، بستاند؛ كه: «إِحْذَرُوا عَدُوَّ اللهِ، إِبْليسَ، أَنْ يُعْدِيَكُمْ بِدآئِهِ…»[18] : (بپرهيزيد از دشمن خدا ابليس كه بيمارى‌اش ]كبر و خودبينى [ را به شما سرايت ندهد) و همچنين: «لا تَجْعَلَنَّ لِلشّيْطانِ فى عَمَلِکَ نَصيبآ، وَلا عَلى نَفْسِکَ سَبيلاً.»[19] : (هرگز در عملت براى شيطان، بهره و سهمى قرار مده و او را بر خويش مسلّط منما.)

علم و فضلى كه به چل سال دلم جمع آورد         ترسم آن نرگس مستانه به يكجا ببرد

كنايه از اينكه: چنانچه چشمان مست و جمال محبوب ما، روزى عنايتى كند، نه تنها تعلّقات و خواطر ظاهرى را از من خواهد گرفت، بلكه علم و فضل چهل ساله راهم مى‌ستاند. خواجه با اين بيان در ضمن اينكه اظهار اشتياق و تمنّاى ديدار معشوق مى‌نمايد، به عظمت تجلّيات حضرتش نيز اشاره داشته و در بيت ختم به خود خطاب مى‌كند كه :

حافظ ! ار جان طلبد غمزه مستانه او         خانه از عُمر بپرداز و بِهَلْ تا ببرد

اى خواجه! چنانچه غمزه چشمان مست و تجلّيات كشنده و از خويش گيرنده جانان از تو جان طلب كند، عمر خويش در سر اين كار بگذار و رها كن تا ببرد، كه دوست بسى سودها به تو عطا خواهد كرد.[20]

و يا مى‌خواهد بگويد: اى خواجه! نثار نمودن علم و فضل و تعلّقات ظاهر، به پاى تجلّيات پر شور و غمزه چشمان مست دوست سهل است، چنانچه در مقابل اين نعمت عظمى جان نيز طلب كند، خانه دل را از غير او بپرداز و بگذار تا هر چه را گمان مى‌كنى از توست، ببرد؛ زيرا دوست و كرشمه‌هايش بيش از اين ارزش دارد؛ كه: (ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فüى جَوْفِهِ )[21] : (خداوند در درون هيچ كسى دو قلب قرار نداده است.) و نيز: «أَلْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ، فَلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللهِ غَيْرَ اللهِ.»[22] : (قلب، جايگاه امن خداست، پس غير خدا را در حرم خدا جاى مده.)[23]  و به گفته صائب تبريزى :

آئينه شو، وصال پرى طلعتان طلب         اوّل بروب خانه، سپس ميهمان طلب[24]

[1] ـ براى توضيح بيشتر به مقدمه جلد 3 جمال آفتاب رجوع شود.

[2] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 152، ص 136 .

[3] و 5 ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 201، ص 169 .

[4] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 100، ص 103 .

[5] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 159، ص 141 .

[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 103، ص 106 .

[7]

[8] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 233، ص 192 .

[9] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 572، ص 410 .

[10] ـ طه : 87 و 89 .

[11] ـ طه : 22 .

[12] ـ غرر و درر موضوعى، باب ذكر الله، ص 124 .

[13] ـ غرر و درر موضوعى، باب ذكر الله، ص 124 .

[14] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 104، ص 107.

[15] و 4 و 5 ـ غرر و درر موضوعى، باب الغفلة، ص 296 .

[16]

[17]

[18] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الشّيطان، ص 175 .

[19]

[20] ـ بنابر اينكه در مصرع دوم «خانه از عمر» باشد چنانكه در نسخه قدسى چنين است.

[21] ـ احزاب : 4 .

[22] ـ بحار الانوار، ج 70، ص 25، روايت 27 .

[23] ـ بنابر اينكه در مصرع دوّم «خانه از غير» باشد، چنانكه در بعضى از نسخه‌ها موجود است.

[24] ـ ديوان صائب، ص 163 .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا