• غزل  254

 مژده اى دل كه دگر باد صبا باز آمدهدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد

بركش اى مرغ سحر نغمه داوودى را         كه سليمان گل از طرف هوا باز آمد

لاله بوى مى نوشين بشنيد از دم صبح         داغْ دل بود، به امّيد دوا باز آمد

عارفى كو كه كند فهم زبانِ سوسن         تا بپرسد كه چرا رفت و چرا باز آمد

مردمىْ كرد و كرم بختِ خدا داده من         كآن بت سنگدل از راه وفا باز آمد

چشم من از پى اين قافله بس آه كشيد         تا به گوش دلم آوازِ درا باز آمد

گر چه ما عهد شكستيم و گنه حافظ كرد         لطف او بين كه به صلح از در ما باز آمد

 گويا خواجه را مژده وصالى پس از هجران كشيدنها داده‌اند، كه در اين غزل خبر از سپرى شدنش داده و مى‌گويد :

 مژده! اى دل! كه دگر باد صبا باز آمد         هدهدِ خوش خبر از طَرْف سبا باز آمد

 اى خواجه! تو را مژده باد! كه نفحات و نسيمهاى رحمت الهى، خبرِ خوش فرا رسيدن روزگار وصالت را مى‌دهند. در جايى مى‌گويد :

مژده دادند كه بر ما گذرى خواهى كرد         نيّت خير مگردان، كه مبارك فالى است

كوهِ اندوهِ فراقت، به چه طاقت بكشد         حافظِخسته‌كه از ناله‌تنش چون نالى‌است[1]

حال بيا و :

بركش اى مرغ سحر! نغمه داوودى را         كه سليمانِ گل از طَرْف هوا باز آمد

 اى خـواجـه! و يا اى آنـان كه در هنـگام سحر بيـدارى را اختيـار نمـوده‌ايد ومنتظر نسيمـهاى رحمت الهى مى‌باشيد! و اى بلبلانى كه انتظار ديدار گل رخسـار محبوب را مى‌كشيد! حال، وقت بهره‌بردارى از گل جمال محبوب فرا رسيده است، بياييـد و نواى عاشقـانه برآريد و با وجد و شعف به خوانندگى بپـردازيد. «إِلهى! ما أَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِکَ عَلَى الْقُلُوبِ! وَما أَحْلَى الْمَسيرَ إِلَيْکَ بِالاَْوْهامِ فى مَسالِکِ الْغُيُوبِ! وَما أَطْيَبَ طَعْمَ حُبِّکَ! وَما أَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِکَ! فَأَعِذْنا مِنْ طَرْدِکَ وَإِبْعادِکَ.»[2] : (بار الها! چه لذّت بخش است خواطرى كه به يادت بر دلها الهام مى‌شود! و چه شيرين است با خاطره‌ها در راههاى غيبى به سوى تو رهسپار شدن! و چه لذيذ است طعم محبّتت! و چه گواراست شربت قربت! پس ما را از راندن و دور ساختنت پناه ده.)

لاله، بوىِ مِىِ نوشين بشنيد از دم صبح         داغْ دل بود، به امّيد دوا باز آمد

كنـايه از اينكه: دل مـا كه داغ عشـق و محبّت جانـان گرفته و خونين گشته بـود، چون وقـت صبح، نسيم‌ها و نفحـات الهى وزيدن گرفت و بوى شراب گواراى وصـال را استشمام نمود، به اميّد رسيدن به داروى خويش از افسردگى درآمـد.

در جايى مى‌گويد :

چو باد، عزمِ سر كوى يار خواهم كرد         نَفَس،به بوى خوشش مشكبار خواهم كرد

هر آبروى كه اندوختم ز دانش و دين         نثار خاكِ رَهِ آن نگار خواهم كرد[3]

عارفى كو؟ كه كند فهم، زبانِ سوسن         تا بپرسد كه چرا رفت و چرا باز آمد

آرى، تا عاشق، خويش را در مقابل جمال محبوب به كلّى نبازد، قابليّت ديدار دائمىِ او را نخواهد يافت. و تا شعله‌هاى وصل جانان گاه گاهى به عاشق نرسد و به هجران مبتلا نگردد، آمادگى براى گذشتن از خود و خوديّت پيدا نخواهد كرد. و چون پس از هجران به لذّت ديدار دوست نايل شد، از گذشتن آنچه گمان مى‌كرد از خود است، مضايقه نخواهد نمود؛ بلكه مى‌توان گفت: روزگار هجران، از عاشق هر چه دارد مى‌گيرد تا در روزگار وصل، به مطلوب خود نايل شود.

خواجه هم مى‌گويد: كجاست آن عارف دانايى كه سخنان دوست را از زبان گل سوسن، و يا موجودات (سوسن به عنوان مثال است) بفهمد كه چه سرّى در قبض و بسط آنهاست، و بشنود كه با زبان بى‌زبانى مى‌گويند چگونه بايد بود تا ديدار دوست ميسّر گردد.

و شايد خواجه بخواهد با اين بيت به آيات شريفه ذيل اشاره بنمايد: (إِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ، لاَياتٍ لاُِولِى الاَْلْبابِ )[4] : (همانا در آفرينش آسمانها و زمين و پى در پى آمدن شب و روز، نشانه‌هاى روشنى براى خردمندان مى‌باشد.) و نيز: (وَفى خَلْقِكُمْ وَما يَبُثُّ مِنْ دآبَّةٍ، آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ )[5] : (و در آفرينش شما و هر جنبده‌اى كه ] در زمين  [ پراكنده است نشانه‌هايى براى گروهى كه يقين دارند، وجود دارد.) و يا: (إِنَّ فى ذلِکَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ )[6] : (براستى كه در اين امر نشانه‌هاى روشنى براى متفكّران است.)

وشايد بخواهد مفهوم سخن‌حضرت سيّدالشّهداء 7 را بيان‌كندكه‌مى‌فرمايد : «إِلهى! عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاْثارِ وَتَنَقُّلاتِ الاَْطْوارِ، أَنَّ مُرادَکَ مِنّى أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَىَّ فى كُلِّ شَىْءٍ، حَتّى لا أَجْهَلَکَ فى شَىْءٍ.»[7]  : (بار الها! از پى در پى آمدن آثار و مظاهر و دگرگونى احوال، دانستم كه مقصود تو از من اين است كه خود را در هر چيزى به من بشناسانى تا در هيچ چيزى به تو نادان نباشم.) گويا پس از مژده وصال، وصالش حاصل شده، كه مى‌گويد :

مردمى كرد و كرم، بختِ خدا داده من         كآن بت سنگدل از راه وفا باز آمد

دوست مرا براى مشاهده و عشق ورزى به خود خلق كرده بود، ولى آثار بشرى ميان من و او حائل شد؛ كه: «أَلشَّرُّ كامِنٌ فى طَبيعَةِ كُلِّ أَحَدٍ، فَإِنْ غَلَبَهُ صاحِبُهُ بَطَنَ، وَإِنْ لَمْ يَغْلِبْهُ ظَهَرَ.»[8]  : (شرّ در نهاد هر كسى نهفته است، اگر صاحبش بر آن چيره شد پنهان مى‌گردد، و اگر چيره نشد آشكار مى‌شود.) و همچنين: «بَناهُمْ بِنْيةً عَلَى الْجَهْلِ.»[9]  : (خداوند، بناى مخلوقات را بر نادانى قرار داد.) بحمدالله كه بخت خدا داده و لطيفه الهيّه مرا يارى نمود و حجاب عالم طبيعت از ديده دلم بركنار گشت. و يار دوباره براى من جلوه نمود و از بى‌عنايتى خود دست كشيد.

در واقع، چون من جهل بشرى و خودبينى را كنار گذاشتم؛ كه: «أَكْرِهْ نَفْسَکَ عَلَى الْفَضآئِلِ، فَإِنَّ الرَّذآئِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَيْها.»[10]  : (نفس خويش را بر فضائل و اخلاق برتر وادار، كه طبيعت تو بر رذائل و صفتهاى زشت سرشته شده) او هم از سنگدلى و بى‌عنايتى، به وفادارى پرداخت :

چشم من از پى اين قافله بس آه كشيد         تا به گوش دلم آوازِ دَرْآ باز آمد

قافلـه‌اى از عشّاق در گذشته به مقصد راه يافتند و مقصود را در آغوش كشيدند و من در عقب اين قافله وامانده و با ديده حسرت مى‌نگريستم وآه مى‌كشيدم، تا آنكه عنايات دوست دستگيرى‌ام نمود و به گوش دل بازصداى زنگ قافله عشّاق را شنيدم و اميدوار شدم كه به ايشان ملحق خواهم شد.

كنايه از اينكه: آن قدر در فراق دوست ناليدم تا مژده وصلش را به گوش دل شنيدم و گفتم: «إِلهى! إِجْعَلْنى ] إِجْعَلْنا [ مِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الاَْخْيارِ، وَأَلْحِقْنى ] أَلْحِقْنا  [بِالصّالِحينَ الاَْبْرارِ، السَّابِقينَ إِلَى الْمَكْرُماتِ، الْمُسارِعينَ إِلَى الْخَيْراتِ، الْعامِلينَ لِلْباقِياتِ الصّالِحاتِ، السّاعينَ إِلى رَفيعِ الدَّرَجاتِ.»[11]  : (معبودا! مرا ] ما را [ از برگزيدگان و نيكان قرار ده، و مرا ] ما را [ به صالحان و شايستگان كه به اخلاق و صفات پسنديده سبقت جسته، و به سوى خيرات شتافته، و به اعمال پايدار و شايسته پرداخته، و براى نيل به درجات بلند مى‌كوشند، ملحق نما.)

گر چه ما عهد شكستيم و گنه، حافظ كرد         لطف او بين كه به صلح، از در ما باز آمد

اگر چه بندگان عهد عبوديّت را شكستند و به فرمان خدا گوش فرا ندادند كه : (أَلَمْ أَعْهَدْ إلَيْكُمْ يا بَنى آدَمُ أنْ لا تَعْبُدُوا الشّيطانُ إنَّهُ لَكُم عَدُوٌ مُبينْ وَأن اعْبُدُونى، هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ )[12] : (اى فرزندان آدم! آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را نپرستيد، كه بدرستى او دشمن آشكار شماست، و مرا بپرستيد، كه اين راه راست و صراط مستقيم مى‌باشد.) و خواجه هم در اين امر گنهكار گشت؛ ولى دوست با لطف و عنايتى كه همواره به ما بندگان داشته و دارد، از دَرِ صلح و آشتى در آمد و به صراط مستقيمِ عبوديّتش پذيرفت.

و ممكن است منظور خواجه از اين بيت، يادآورى جريان عهد شكنى حضرت آدم7 كه: (وَلَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ، فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمآ)[13] : (و بدرستى كه پيش از اين با آدم عهد و پيمان بستيم، ولى او فراموش نمود و عزم و تصميم جدّيى در او نيافتيم.) و نيز توبه آن حضرت و برگزيده شدنش باشد؛ كه: (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ، فَتابَ عَلَيْهِ وَهَدى )[14] : (سپس پروردگارش او را برگزيد، و در نتيجه، به او رجوع نموده و توبه‌اش را پذيرفته و هدايت نمود.)

[1] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 53، ص 73 .

[2] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 151 .

[3] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 157، ص 139 .

[4] ـ آل عمران : 190 .

[5] ـ جاثيه : 4 .

[6] ـ رعد : 3 .

[7] ـ اقبال الاعمال، ص 348 .

[8] ـ غرر و درر موضوعى، باب الشّر، ص 173 .

[9] ـ بحار الانوار، ج 3، ص 15، روايت 2 .

[10] ـ غرر و درر موضوعى، باب الفضآئل، ص 309 .

[11] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 147 .

[12] ـ يس : 60 و 61 .

[13] ـ طه : 115 .

[14] ـ طه : 122 .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا