- غزل 251
معاشران گره از زلف يار باز كنيدشبى خوش است بدين قصّهاش دراز كنيد
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند وَاِنْ يَكادْ بخوانيد و در فراز كنيد
رباب و چنگ به بانگ بلند مىگويند كه گوش هوش به پيغام اهل راز كنيد
هر آنكسى كه در اين حلقه نيست زنده بهعشق بر او چو مرده به فتوى من نماز كنيد
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است چو يار ناز نمايد شما نياز كنيد
بهجان دوست كه غم پرده شما ندرد گر اعتماد بر الطاف كار ساز كنيد
نخست موعظه پير ميفروش اين است كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد
وگر طلب كند انعامى از شما حافظ حوالتش به لب يار دلنواز كنيد
معاشران! گره از زلف يار باز كنيد شبى خوش است، بدين قصّهاش دراز كنيد
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند وَإِنْ يَكادْ بخوانيد و در فراز كنيد
آرى، در سه مورد زنان گيسوان مىگشودند: مجلس رقص، و عزا، و شادى. گويا نظر خواجه از «گره گشودن» در نخستين مصرع بيت اوّل، مورد سوّم باشد، به قرائنى كه در بيشتر ابيات غزل است. و مراد وى از «شبى خوش است»، ليلة القدر باشد، كه از هزار ماه (به حساب شب ديدار دوست) بهتر است؛ كه: (لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ)[1] : (شب قدر، از هزار ماه بهتر است.)
لذا مىگويد: «بدين قصّهاش دراز كنيد.»، زيرا شب ديدار دوست، از هزار ماه (83 سال و اندى عمر) كه در حجاب و غفلت بسر برده شود، بهتر است.
و شايد منظورش از «دراز كنيد»، همان (سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الفَجْرِ)[2] : (شب قدر، تا طلوع فجر سلامتى و امنيّت مطلق است) باشد. خلاصه با اين بيان مىخواهد بگويد: اى همنشينان! امشب كه شب ديدار و شادى ماست، بايد باتوجّه كامل خود پرده از پيچيدگى كثرات برداريم؛ كه: (أَلا! إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُحيطٌ )[3]: (آگاه باش! كه او بر هر چيزى احاطه دارد.) و پيوسته شب را به ذكر و مراقبه جمال ياربه آخر برسانيم.
و چون يار جلوه نمايد، براى آنكه از چشم زخم محفوظ بماند، و يا ما كه پس از عمرى هجران به مشاهدهاش نايل گشتهايم از چشم زخم محفوظ بمانيم، آيه شريفه (وإِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ…)[4] : (و نزديك است كه كافران با ديدگانشان تو را بلغزانند…) بخوانيم تا ديگر بار به هجران مبتلا نشويم. «إِلهى! فَاجْعَلْنا مِمَّنْ… مَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إِلى وَجْهِکَ، وَحَبَوْتَهُ بِرِضاکَ، وَأَعْذْتَهُ مِنْ هَجْرِکَ وَقِلاکَ، وَبَوَّأْتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فى جِوارِکَ…»[5] : (بار الها! پس ما را از آنانى قرار ده كه… نظر به رويت ] اسماء و صفات [ را به ايشان ارزانى داشته، و مقام رضا و خشنوديت را به آنان عطا نمودهاى، و از هجران و خشم و طرد پناهشان داده، و در جايگاه صدق و راستى در جوارت جاى دادهاى…) و به گفته خواجه در جايى :
دوستان! وقتگل آن بِهْ كه بهعشرت كوشيم سخن پير مغان است، به جان بنيوشيم
نيست در كس كرم و وقت طرب مىگذرد چاره آن است كه سجّاده به مى بفروشيم[6]
رباب و چنگ به بانگ بلند مىگويند : كه گوشِ هوش به پيغام اهل راز كنيد
اى ياران! در اين شب، به پيامآور دوست و نفحات الهى كه با وزيدنش موجبات شور عاشقانه ما را فراهم مىسازد، و با زبان بىزبانى و گويا با نداى بلند، عاشقان را دعوت به ديدار يار مىنمايد كه ما راز دارانيم و از نزد محبوب براى شما پيامها داريم، گوش فرا دهيد؛ كه: «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فى أَيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٍ، أَلا! فَتَعَرَّضُوا لَها.»[7] : (بدرستى كه پروردگارتان در روزهاى عمرتان، نسيمهايى ]از رحمتهاى خاصّش [ براى شما دارد. هان! پس به بدرقه آنها برويد.) در جايى مىگويد :
أَتَتْ رَوآئِحُ رَنْدِ الْحِمى وَزادَ غَرامى مَنِ الْمُبَلِّغُ عَنّى إِلى سُعادَ سَلامى؟[8]
پيام دوست شنيدن،سعادتاست وسلامت : فداىخاك دَرِ دوستباد،جانِ گرامى
خوشا! دمى كه در آيى و گويمت به سلامت قَدِمْتَ خَيْرَ قُدُومٍ، نَزَلْتَ خَيْرَ مَقامٍ[9]
و يا آنكه منظور از «اهل راز»، انبياء و اولياء :، و يا اساتيد باشند؛ يعنى، نفحات الهى شما را به دنبال اهل راز رفتن دعوت مىكند. در پى آنان شويد تا از ديدار دوست بهرهمند گرديد.
هر آن كسى كه در اين حلقه نيست زنده به عشق بر او چو مرده به فتوى من نماز كنيد
آرى، بشر به محبّت زنده است و چون محبّت و عشق را از او بگيرند، مردهاى است متحرّك. اين محبّت است كه وى را به حركت و سكون دعوت مىكند. محبّت است كه جذب و دفع در امور را به او آموزش مىدهد. و در واقع، ريشه همه محبّتها، محبّت فطرى به محبوب حقيقى است؛ كه: «وَبَعَثَهُمْ فى سَبيلِ مَحَبَّتِهِ.»[10] : (و مخلوقات را در راه عشق به خود و محبّتش بر انگيخت.)؛ ولى او نمىفهمد كه اين عشق و محبّت را بايد كجا به كار زند كه صد در صد براى او نفع داشته باشد. به كار انداختن محبّت در غير طريق محبوب حقيقى و غير آنان كه محبّت ايشان، عين محبّت حقّ است، زيانى است عظيم.
خواجه هم مىخواهد بگويد: آنان كه در دنيا جز راه عشق و محبّت به معشوق حقيقى را مىپيمايند، زنده نيستند؛ بلكه مردهاى هستند متحرّك كه پيش از مرگ اضطرارى بايد نماز ميّت بر آنها خواند؛ كه: «إذا أَكْرَمَ اللهُ عَبْدآ، شَغَلَهُ بِمَحَبَّتِهِ.»[11] : (چون خداوند بندهاى را گرامى بدارد، او را به محبّتش مشغول مىسازد.) و همچنين: «إِلهى! مَنْ ذَ الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ، فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً؟!»[12] : (معبودا! كيست كه شيرينى محبّت تو را چشيد و جز تو كسى را خواست؟!) و نيز: «يا مُنى قُلُوبِ الْمُشْتاقينَ! وَيا غايَةَ آمالِ الْمُحبِّينَ! أَسْأَلُکَ حُبَّکَ، وَحُبَّ مَنْ يُحِبُّکَ، وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنى إِلى قُرْبِک، وَأَنْ تَجْعَلَکَ أَحَبَّ إِلَىَّ مِمّا سِواکَ، وَأَنْ تَجْعَلَ حُبّى إِيّاکَ قآئِدآ إِلى رِضْوانِکَ…»[13] : (اى آرزوى دل مشتاقان! و اى نهايت
آرزوهاى محبّان! از تو درخواست مىكنم دوستى تو را، و دوستى دوستدارانت را، و دوست داشتن هر كارى كه مرا به مقام قرب تو برساند، و اينكه خود را از هر چه غير توست براى من محبوبتر گردانى و محبّتم را كشاننده به مقام خشنودى خود قرار دهى…)
و يا مىخواهد بگويد: پيش از مردن بايد با تكبيرات نماز ميّت ايشان را زنده كرد و آشناى به معارفشان ساخت، تا زنده به عشق دوست گردند.
ميان عاشق و معشوق، فرق بسيار است چو يار ناز نمايد، شما نياز كنيد
عاشق كجا و معشوق كجا؟! عاشق، فقير على الاطلاق، و معشوق، غنىّ على الاطلاق. پس فرق ميان عاشق و معشوق بسيار است؛ كه: (يا أَيُّهَا النّاسُ! أَنْتُمُ الْفُقَرآءُ إِلَى اللهِ، وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميدُ)[14] : (اى مردم! همه شما فقيران درگاه الهى هستيد و تنها خدا بىنياز و ستايش شده مىباشد.) اگر معشوق، عاشق را به مشاهده جمالش بهرهمند نمىسازد، بدين جهت است كه خود را فقير نمىبيند. پس اى عاشقان! هر چه را گمان مىكنيد از شماست، به پيش او بريزيد و ايثار نماييد، تا به ديدارش نايل آييد. ناز دوست براى آن است كه شما از خود، و آنچه از خود مىدانيد، بيرون شده و نياز كنيد. با چنين كارى شما را وصال ميسّر خواهد شد؛ كه: «أَلْجِئْ نَفْسَکَ فِى الاُْمُورِ كُلِّها، إِلى إلهِکَ؛ فَإِنَّکَ تُلْجِئُها إِلى كَهْفٍ حَريزٍ.»[15] : (در تمام امور، نفس خويش را در پناه
معبودت در آور، كه در اين صورت او را به پناهگاه مصون و محفوظى پناه دادهاى.) و همچنين: «إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لا يَكُونَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ.»[16] : (اگر توانستى كه ميان تو و خداوند، صاحب نعمتى نباشد، اين چنين كن.) و نيز: «لَنْ تَتَّصِلَ بِالْخالِقِ، حَتّى تَنْقَطِعَ عَنِ الْخَلْقِ.»[17] : (هرگز به وصال خالق نخواهى رسيد تا قطع اميد از خلق بنمايى.) و يا: «مَنْ أَحبَّ لِقآءَ اللهِ سُبْحانَهُ، سَلا عَنِ الدُّنْيا.»[18] : (هر كس ملاقات خداوند سبحان را دوست داشته باشد، محبّت دنيا را ] از دل [ مىكَنَد.)
به جان دوست، كه غم، پرده شما ندَرَدَ گر اعتماد بر الطاف كارساز كنيد
اى اهل طريق! قسم به جان دوست، اگر اعتماد و تكيه گاهتان معشوق حقيقى باشد و الطاف او را مورد نظر قرار دهيد، غم روزگار و كم و زياد اين جهان، شما را به پرده درى و چون و چرا زدن و كفران نعمت نخواهد كشيد؛ كه: «أَلثِّقَةُ بِاللهِ أَفْضَلُ عَمَلٍ.»[19] : (اعتماد به خداوند، برترين عمل است.) و همچنين: «مَنْ وَثِقَ بِاللهِ، صانَ يَقينَهُ.»[20] : (هر كس به خدا اعتماد نمايد، يقينش را مصون و محفوظ داشته.) و نيز: «مَنْ وَثِقَ بِأَنَّ ما قَدَّرَ اللهُ لَهُ لَنْ يَفُوتَهُ، إِسْتَراحَ قَلْبُهُ.»[21] : (هر كس اطمينان و اعتماد داشته باشد كه آنچه خداوند براى او مقدّر و اندازهگيرى نموده از او فوت نخواهد شد، دلش آرام مىگيرد.)
و يا آنكه : اگر اعتماد به الطاف او كنيد، غم هجران و عشق جانان شما را به ناراحتى نمىكشد و غمتان پايان خواهد يافت؛ كه: (فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ، فَسَيُدْخِلُهُمْ فى رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ، وَيَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطآ مُسْتَقيمآ)[22] : (امّا كسانى كه به خدا ايمان آورده و به او چنگ زدند، خداوند ايشان را در رحمت و فضل و احسانى از جانب خود وارد نموده و در راه راست و صراط مستقيم به سوى خويش رهنمون مىشود.)
نخستْ موعظه پير ميفروش اين است كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد
نخستين موعظه و سخنى كه اهل دل و اساتيد باسالكين دارند، اين است كه بايد از دوستان نا اهل، و يا آنان كه پيمان عهد ازلى را شكستهاند پرهيز نمود.
پير پيمانه كِشِ ما، كه روانش خوش باد گفت:پرهيز كن از صحبت پيمان شكنان[23]
و يا منظور از «پير ميفروش»، رسول الله 9، يا علىّ 7، و يا يكى از اولاد طيّبين او : باشند كه ما را از اهل معصيت و غفلت پرهيز دادهاند. و قرآن شريف هم مىفرمايد: (فَأَعْرِضَ عَمَّنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيوةَ الدُّنْيا. ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ )[24] : (پس، از آن كه از ما روى برگردانده و جز زندگانى دنيا را اراده ننموده، اعراض نما. اين، نهايت علم و دانش آنهاست.) و در حديث است كه: «سَلِ الرَّفيقَ قَبْلَ الطَّريقِ.»[25] : (پيش از راه، از رفيق بپرس.) و نيز: «لا تَصْحَبْ إِلّا عاقِلاً تَقِيّآ، وَلا تُعاشِرْ إِلّا عالِمآ زَكِيّآ، وَلا تُودِعْ سِرَّکَ إلّا مُؤْمِنآ وَفِيّآ.»[26] : (جز با عاقل با تقوى همنشين مشو، و جز با دانشمند پاك معاشرت منما، و رازت را جز در نزد مؤمن با وفا به وديعه مگذار.) و يا: «مُعاشَرَةُ ذَوِى الْفَضآئِلِ حَياةُ الْقُلُوبِ.»[27] : (معاشرت با صاحبان فضيلتها، زندگانى دلهاست.)
وگر طلب كند اِنعامى از شما حافظ حوالتش به لب يار دلنواز كنيد
اى دوستان! من در مقابل اين نصايح و گفتار خود از شما انعامى و اجرى نمىخواهم. پاداشم، حواله دادن شما باشد به آب حيات بخش لب دوست كه آن منتهى آرزو و پاداش من است.
[1] ـ قدر : 3 .
[2] ـ قدر : 5 .
[3] ـ فصّلت : 54 .
[4] ـ قلم : 51 .
[5] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 148 .
[6] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 412، ص 304 .
[7] ـ بحار الانوار، ج 71، ص 221 .
[8] ـ بوى خوش درخت خوشبوى سبزه زار ]و يا درخت عود و آس [ وزيدن گرفت و شيفتگىام افزونگشت ـ كيست كه از من به محبوبم «سُعاد» سلام برساند؟
[9] ـ خوش آمدى و به خوش منزلى فرود آمدى ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 521، ص 374.
[10] ـ صحيفه سجّاديه، دعاى 1 .
[11] ـ غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى، ص 16 .
[12] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 148 .
[13] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 149 .
[14] ـ فاطر : 51 .
[15] و 2 ـ غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى، ص 16 .
[17] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الله تعالى، ص 17 .
[19] و 6 ـ غرر و درر موضوعى، باب الوثوق، ص 399 .
[21] ـ غرر و درر موضوعى، باب الوثوق، ص 400 .
[22] ـ نسآء : 175 .
[23] ـ ديوان حافظ، چاپ قدسى، غزل 475، ص 346 .
[24] ـ نجم : 29 و 30 .
[25] ـ غرر و درر موضوعى، باب الرفيق، ص 146 .
[26] و 3 ـ غرر و درر موضوعى، باب المعاشرة، ص 247 .