- غزل 247
معاشران ز حريف شبانه ياد آريدحقوق بندگىِ مخلصانه ياد آريد
چو در ميان مراد آوريد دست اميد ز عهد صحبت ما در ميانه ياد آريد
چو عكس باده كند جلوه در رخ ساقى ز عاشقان به سرود و ترانه ياد آريد
به وقت سر خوشى از آه و ناله عشاق بهصوت ونغمه چنگ وچغانه ياد آريد
نمىخورند زمانى غم وفاداران ز بى وفايى دور زمانه ياد آريد
سمند دولت اگر تند و سركش است ولى ز همرهان به سر تازيانه ياد آريد
به وقت مرحمت اى ساكنان صدر جلال ز روى حافظ و آن آستانه ياد آريد
در اين غزل خواجه سخنش با اهل دل و ياران همدم و مصاحبين هم مرام و آنان كه در سير از وى سبقت گرفته و مورد نظر دوست و الطافش شده و به وصالش نايل گشتهاند، مىباشد. مىگويد :
معاشران! ز حريف شبانه ياد آريد حقوق بندگىِ مخلصانه ياد آريد
چو در ميانِ مراد آوريد دست اميد ز عهد صحبت ما در ميانه ياد آريد
اى معاشران و هم طريقان! كه شبها انسى با يكديگر داشتيم و حقوق خدمت و يكرنگى در ميان ما برقرار بود، حال كه شراب تجلّيات دوست نصيب شما گشته و به معشوق واصل شدهايد، يادى از يار و همنشين ديرينه و مصاحب خود، نزد معشوق نموده و بگوييد: فلانى هم روزگارى در ميان ما با ياد تو انسى داشته، به او نيز عنايتى بفرما. «إِلهى! فَاجْعَلْنا مِمَّنِ اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِکَ وَوِلايَتِکَ، وَأَخْلَصْتَهُ لِوُدِّکَ وَمَحَبَّتِکَ.»[1] :(بار الها! پس ما را از آنانى قرار ده كه براى قرب و دوستىات برگزيده، و براى مهر و محبّتت پاك و خالصشان ساختهاى.)
چو عكس باده كند جلوه در رُخ ساقى ز عاشقان، به سرود و ترانه ياد آريد
آرى، موجودات عكس و مظهر تجلّيات اسماء و صفاتى و وجه و رُخ محبوبند؛ كه: «وَبِأَسْمآئِکَ الَّتى غَلَبَتْ ] مَلاََتْ [ أَرْكانَ كُلِّ شَىْءٍ.»[2] : (و ]از تو درخواست مىكنم… [ به اسمهايت كه بر شراشر وجود هر چيزى چيره ] يا: آن را پر كرده [است.)
گويا خواجه مىخواهد بگويد: اى دوستان هم طريق! چون محبوب به تجلّيات اسمايى، از مظاهر و در مظاهر، براى شما جلوهگرى نمود، از عاشقان دور افتاده از جمالش كه او را با مظاهر نمىبينند، با وجد و شور و شعف يادى كنيد و به اين گرفتاران مهجور هم دعايى بنماييد، تا چون شما به ديدارش از اين ناراحتى، خلاصى يابند و او را با مظاهر، بىتوجّه به مظهريّتشان مشاهده نمايند؛ كه: «إِلهى! تَرَدُّدى فِى الآثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ، فَاجْمِعْنى عَلَيْکَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنى إِلَيْکَ.»[3] : (معبودا! توجه و رفت و آمد در آثار و مظاهر، موجب دورى ديدارت مىگردد، پس با بندگيى كه مرا به تو واصل سازد، تصميمم را بر خود متمركز گردان.)
به وقتِ سرخوشى از آه و ناله عشّاق به صوت و نغمه چنگ و چُغانه ياد آريد
چون با دوست به عيش و نوش و عشرت نشستيد، و به اقسام لذّت، از تجلّيات كلامى محبوب بهرهمند شديد، يادى از آه و ناله عاشقان مهجور از گفتار او بنماييد؛ كه: «يا أَحْمَدُ! هَلْ تَعْرِفُ ما لِلزّاهِدينَ فِى الآخِرَةِ عِنْدى؟… وَلا أَحْجُبُ عَنْهُمْ وَجْهى، وَلاَُنَعِّمَنَّهُمْ بِأَلْوانِ التَّلَذُّذِ مِنْ كَلامِى.»[4] : (اى احمد! آيا مىدانى زاهدان نزد من در آخرت چه نصيب دارند؟… و روى ] اسماء و صفات [ام را از ايشان نمىپوشانم، و هر آينه ايشان را به انواع لذّت، از كلامم بهرهمند مىسازم.) ـ گر چه در اين حديث نعمت كلام را در آخرت ذكر مىفرمايد، ولى آنان كه در اين عالم از اين ديدار برخوردار باشند، عين آن را خواهند داشت ـ . ولى متأسفانه :
نمىخورند زمانى، غمِ وفاداران ز بىوفايىِ دورِ زمانه ياد آريد
آنان كه به مقصد و مقصود خود نايل گشتهاند، ديگر يادى از ما نمىكنند. عجب زمانه و دورانى است!
و يا بخواهد بگويد: ياران نمىتوانند يادى از ما كنند، آنجا كه ايشانند، آن قدر محو جمال يارند كه خود را هم نمىبينند، چه رسد به اينكه يادى از ما كنند؛ كه : «أَللّهُمَّ!إِنَّ قُلُوبَ المُخْبِتيüنَ إِلَيْکَ واِلهَةٌ.»[5] : (بار خدايا! بدرستى كه دلهاى آنان كه همواره متوجّه تواند و به تو آرامش مىيابند، واله و سرگردان مىباشد.)
سَمَنْد دولت اگر تند و سركش است،ولى ز همرهان، به سر تازيانه ياد آريد
اى دوستان! اگر چه اسب تندروِ دولت ديدار دوست، شما را با شتاب با خود مىبرد و به ما مهلت ديدار نمىدهد، ولى شما يادى از ما واماندگان كنيد تا چون جلوه نمود، آرام دور شود تا شايد ما هم بهرهاى از او برگيريم. «إِلهي! فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ.. قَرَّتْ بِالنَّظَرِ إِلى مَحْبُوبِهِمْ أَعْيُنُهُمْ، وَاسْتَقَرَّ بِإِدْراکِ السُّؤولِ وَنَيْلِ المَأْمُولِ قَرارُهُم.»[6] : (معبودا!
پس ما را از آنانى قرار ده كه… به واسطه نظر به محبوبشان چشم روشن و دلشاد گشته، و به خاطر رسيدن به مقصود و نيل به آرزويشان، آرامش خاطر يافتند.)
به وقتِ مرحمت اى ساكنان صدر جلال! ز روى حافظ و آن آستانه ياد آريد
اى ساكنان مقام قرب و وصال دوست! چون از عنايات و الطاف خَفيّه او برخوردار شديد، يادى از اين بنده خاكسار محروم از ديدارش بنماييد و به او بگوييد: سخن خواجه اين است كه: «أَسْأَلُکَ أَنْ تُنيلَنى مِنْ رَوْحِ رِضْوانِکَ، وَتُديمَ عَلَىَّ نِعَمَ امْتِنانِکَ. وَها! أَنَا بِبابِ كَرَمِکَ واقِفٌ، وَلِنَفَحاتِ بِرِّکَ مُتَعَرِّضٌ.»[7] : (از تو درخواست مىكنم كه مرا به آسايش مقام رضايت نايل ساخته، و نعمتهايى را كه به من منّت نهادى پاينده دارى، هان! اينك من به درگاه كرمت ايستاده و در معرض نسيمهاى لطفت در آمدهام.)
[1] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 148 .
[2] ـ اقبال الاعمال، ص 707 و مصباح المتهجّد، ص 844 .
[3] ـ اقبال الاعمال، ص 348 .
[4] ـ بحار الانوار، ج 77، ص 25، از حديث 6 .
[5] ـ اقبال الاعمال، ص 470 .
[6] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 150 و 151 .
[7] ـ بحار الانوار، ج 94، ص 150 .