• غزل  238

كنون كه در چمن آمد گل از عدم بوجودبنفشه در قدم او نهاد سر بسجود

بنوش جام صبوحى بناله دف و چنگ         ببوس غبغب ساقى بنغمه نى و عود

بباغ تازه كن آئين دين زردشتى         كنون كه لاله برافروخت آتش نمرود

ز دست شاهد سيمين عذار عيسى دم         شراب‌نوش و رهاكن حديث عاد و ثمود

جهان چو خلد برين شد بدور سوسن و گل         ولى چه سود كه در وى نه ممكن است خلود

شد از بروج رياحين چو آسمان گلشن         زيمن اختر ميمون و طالع مسعود

چو گل سوار شود بر هوا سليمان وار         سحر كه مرغ درآيد بنغمه داود

بدور گل منشين بى‌شراب و شاهد و چنگ         كه همچو دور بقا هفته‌اى بود معدود

بيار جام لبالب بياد آصف عهد         وزير ملك سليمان عماد دين محمود

بود كه مجلس حافظ بيمن تربيتش         هر آنچه مى‌طلبد جمله باشدش موجود

كنون كه در چمن آمد، گل از عدم،به وجود         بنفشه در قدم او نهاد، سر به سجود

بنوش جام صبوحى، به ناله دَف و چنگ         ببوس غبغب ساقى، به نغمه نى و عود

به باغ، تازه كن آئينِ دينِ زردشتى         كنون كه لاله بر افروخت، آتش نمرود

ز دستِ شاهدِ سيمين عذارِ عيسى دم         شراب نوش و رها كن، حديث عاد و ثمود

چون خواننده اين غزل به تماشاى اوّل تا آخر آن مى‌نشيند، ابتداء گمان مى‌كند تمام آن در مدح بهار و زيبايى‌هاى آن است؛ ولى اگر به نظر دقيق‌ترى به جمله جمله ابيات بنگرد و تأمّل كند، خواجه را در مقام بيان حقايق و گفتارى ظريف‌تر مى‌يابد.

گويا در اين چند بيت مى‌خواهد خود، يا جوانان را به بهره‌بردارى از جوانى و طراوت آن دعوت نموده و بگويد: «وَإِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاَْرْضِ الْخالِيَةِ، ما أُلْقِىَ فيها مِنْ شَىْءٍ، قَبِلَتْهُ.»[1] : (و بدرستى كه دل جوان همانند زمين خالى و بكر است، كه هر

چيز در آن كاشته شود، آن را مى‌پذيرد.) و نيز: «ماضىü يَوْمِکَ فآئِتٌ، وَآتيهِ مُتَّهَمٌ، وَوَقْتُکَ

مُغْتَنَمٌ؛ فَبادِرْ فيهِ فُرْصَةً…»[2] : (روز گذشته‌ات در گذشته، و روز آينده‌ات احتمال

نيامدنش مى‌رود، و تنها وقت كنونى‌ات قدر دانستنى است، پس اين فرصت را درياب).

و يا مى‌خواهد بگويد: اى سالك و اى خواجه! و عاشقى كه جام مشاهداتت داده‌اند و سپس به فراق مبتلا گشته‌اى و اكنون باز محبوب تو را مورد لطف خود قرار داده و روزگار هجرانت بسر رسيده و دوست از طريق مظاهر برايت جلوه‌گرى نموده، و مى‌نگرى كه همه آنها چگونه در پيشگاه او خاضعند؛ كه: (أَوَلَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللهُ مِنْ شَىْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ اليَمينِ وَالشَّمآئِلِ سُجَّدآ للهِِ، وَهُمْ داخِرُونَ. وَللهِِ يَسْجُدُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الأَرْضِ مِنْ دآبَّةٍ، والمَلائِكَةُ، وَهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ )[3] : (آيا نمى‌نگرند به هر

چيزى كه خداوند آفريده، كه سايه‌هايشان از راست و چپ، با كمال تواضع و فروتنى براى خدا سجده مى‌كنند؟ و هر جنبده‌اى كه در آسمانها و زمين است، و ملائكه ]بخصوص  [براى خدا سجده مى‌نمايند، و هيچ تكبّر نمى‌ورزند.)

جامى از باده‌ها و مشاهدات گوناگون صبوحى بگير و خمارى ايّام هجران را جبران بنما و مشاهدات برافروخته و آتشين جمال محبوب را زنده كن، و از نوشيدن تجلّيات اسماء و صفاتى او، خود را حيات تازه‌اى بخش، و سخن از اين و آن و كثرات و گذشتگان و عاد و ثمود به ميان مياور، كه خاطر تو را از يگانگى، به دويى مى‌كشد.

و ممكن است بخواهد با اين ابيات، اشاره به جريان خلقت آدم 7 و سجود ملائكه نموده و بگويد: اى خواجه! و يا اى سالك! حال كه خداوند با به وجود آوردن پدرت، آدم 7 و عطا نمودن مقام خليفة اللّهى به او؛ كه : (إِنّى جاعِلٌ فِى
الاَْرْضِ خَليفَةً )[4] : (همانا من در زمين جانشين و خليفه‌اى خواهم گماشت.) و

برترى بر همه موجودات و مسجود ملائكه قرار دادن، برگزيد؛ كه: (وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ : اسْجُدُوا لآِدَمَ )[5] : (وآنگاه كه به ملائكه گفتيم: براى آدم سجده نماييد.)، آسوده

منشين و توجّه داشته باش كه تو برگزيده عالمى. از منزلتى كه به تو عطا فرموده، بهره‌مند شو و از باده تجلّياتِ (وَعَلَّمَ آدَمَ الاَْسْمآءَ كُلَّها)[6] : (و تمامى اسماء را به آدم

تعليم فرمود.) استفاده كن و خود را با مجاهدات و عنايات الهى، به مقام خلافت و مشاهده اسماء برسان.

و ممكن است ابيات گذشته اشاره به ظهور خاتم الانبياء9 (كه اكمل پيامبران است) داشته باشد؛ يعنى، اى سالك و اى خواجه! حال كه منظور از خلقت عالم و آدم و انبياء :، رسول الله 9 به وجود آمد و دانستى كه همه عالم و آدم و انبياء: به خاطر وجود او آفريده شده‌اند، و تو هم افتخار تبعيّت از او را دارى، از دين و حقايقى كه او آورده استفاده كن، و خود را به غايت كمال انسانيّت كه آن بزرگوار امّت خود را بدان دعوت فرموده، برسان؛ كه: (قُلْ: إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ، فَاتَّبِعُونى، يُحْبِبْكُمْ اللهُ، وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ، وَاللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ )[7] : (بگو: اگر خدا را دوست

داريد، از من پيروى كنيد، تا خداوند شما را دوست داشته و گناهان شما را بيامرزد، كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان مى‌باشد.)

و همچنين: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا! اسْتَجيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ…)[8]  :

(اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! هنگامى كه خداوند و پيامبر، شما را مى‌خوانند به آنچه كه شما را زنده مى‌گرداند، بپذيريد و اجابت نماييد…)

جهان چو خلد برين شد، به دَوْر سوسن و گل         ولى چه سود؟ كه در وى، نه ممكن است، خلود

گويا در اين بيت هم مى‌خواهد بگويد: حضرت دوست با تجلّيات خود، و يا با پيدايش آدم ابوالبشر 7، كه مقام خليفة اللّهى را به او عطا فرموده بود، و يا با ظهور اكمل انبياء 9، كه با بعثتش دستورات سعادت و نيكبختى بشر را تا به آخرين مرحله كمالات انسانى از جانب پروردگار آورده، جهان، بهشت و خلد برين شد؛ زيرا بهشت جز پرتوى از تجلّيات اسمائى و صفاتى حضرت محبوب نيست و چنانكه منزلتهاى معنوى در اين عالم براى اولياء الهى، همان شهود حقيقت با همه مظاهر است، در عالم ديگر نيز چنين است.

و يا بخواهد بگويد: رسيدن به خُلد برين، در اين عالم و عالم ديگر، به دنبال كمالات رفتن و عمل به دستورات و منويّات رسول الله 9 است.

تنها فرقى كه مى‌توان براى خلد برين و خلود در اين عالم گفت، اين است كه : در اينجا، خلود در حالات اعلاى معنوى آن گونه كه بايد و شايد، ممكن نيست و همواره نمى‌توان با توجّه به عالم عنصرى، به مشاهدات پر شور محبوب دست يافت؛ كه: «لى مَعَ اللهِ وَقْتٌ لا يَسَعُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، وَلا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ، وَلا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإِيمانِ.»[9] : (مرا با خداوند وقتى است كه حتّى هيچ فرشته مقرّب، و پيامبر مرسل و

بنده مؤمنى كه خداوند دلش را براى ايمان امتحان نموده، تحمّل آن را ندارد.)

و اگر هم ميسّر باشد؛ كه: «لا يَشْغَلُهُمْ عَنِ اللهِ شَىْءٌ طَرْفَةَ عَيْنٍ.»[10] : (هيچ چيزى به

اندازه چشم بر هم زدن آنان ]اهل آخرت [ را از خداوند مشغول نمى‌كند.) و نيز : «لاأَرى فى قَلْبِهِ شُغْلاً بِمَخْلُوقٍ.»[11] : (در دلش هيچ مشغوليّتى به هيچ آفريده‌اى را نمى‌بينم.) و همچنين: «فَأُناجيهِ فى ظُلَمِ اللَّيْلِ وَنُورِ النَّهارِ، حَتّى يَنْقَطِعَ حَديثُهُ مَعَ الْمَخْلُوقينَ
وَمُجالَسَتُهُ مَعَهُم.»[12] : (پس در تاريكيهاى شب و روشنايى روز، با او به مناجات

مى‌پردازم، تا گفتگو و همنشينى‌اش با آفريدگان منقطع شود.)، تمكّن و خلود در مشاهدات پر شور محبوب آن چنانى‌اى كه رسول الله 9 در اين عالم مخلّد بوده، نيست. رسول الله 9 همه نور بود و همه روح. به صورت، (أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ )[13] : (من

بشرى همانند شما هستم.) بود، ولى (يُوحى إِلَىَّ )[14] : (به من وحى مى‌شود.) را هم داشت.

شد از بروج رياحين، چو آسمان، گلشن         زِيُمنِ اختر ميمون و طالع مسعود

چو گل سوار شَوَد بر هوا، سليمان وار         سحر، كه مرغ درآيد به نغمه داوود

به‌دَوْر گل منشين،بى‌شراب و شاهد و چنگ         كه همچو دورِ بقا، هفته‌اى بُوَد معدود

اى سالك! حال كه زمان مشاهده است و بايد از اين عالم براى عالم ديگر بهره گرفت، و بخت و سعادت نصيبت گشته و در روزگارى به عالم وجود قدم نهادى كه خاتميّت 9 در آن ظهور نموده، چنانكه مشاهداتى برايت پيش آيد، آن را مغتنم شمرده و بهره خود را از آن برگير؛ زيرا مشاهدات چون دور گردون، بقايى ندارند و هفته‌اى بيش نخواهند ماند؛ كه: «إِنْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ، فَإِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ.»[15] : (به بدرقه

فرصتهاى خير رويد، كه آنها مثل گذشت ابرها، گذرا هستند.) و نيز: «مَنْ وَجَدَ مَوْرِدآ عَذْبآ يَرْتَوى مِنْهُ، فَلَمْ يَغْتَنِمْهُ، يُوشکُ أَنْ يَظْمَأَ…»[16] : (هر كس آبشخور شيرينى كه او را سيراب كند، بيابد، ولى آن را مغتنم نشمارد، احتمال آن را بدهد كه تشنه بماند…)

بيار جام لبالب، به ياد آصفِ عهد         وزير ملك سليمان، عماد دين، محمود

بُوَد كه مجلس حافظ، به يُمن تربيتش         هر آنچه مى‌طلبد، جمله باشدش موجود

همان گونه كه در گذشته گفتيم[17] ، گاهى خواجه از نظر وضع زمان و بدگويان در

فشار روحى شديد واقع مى‌شده و نمى‌توانسته آسوده خاطر به كار خود مشغول باشد، و چون پادشاهان هم مرامش روى كار مى‌آمده‌اند، وى و دوستانش در اشتغال به سلوك، آزادى مى‌يافته‌اند.

مى‌خواهد با اين دو بيت اشاره به آزاد شدن خود و دوستانش از مشكلات روحى و آزار بدگويان بنمايد.

[1] ـ نهج‌البلاغة، نامه‌ها، سفارش 31، ص 393.

[2] ـ غرر و درر موضوعى، باب الفرصة، ص 304.

[3] ـ نحل : 48 و 49.

[4] ـ  بقره : 30.

[5] ـ بقره : 34.

[6] ـ بقره : 31.

[7] ـ آل عمران : 31.

[8] ـ انفال : 24.

[9] ـ بحارالانوار، ج 18، ص 360، بيان روايت 66.

[10] و 3 ـ وافى، ج 3، ابواب المواعظ، مواعظ الله سبحانه، ص 39.

[11]

[12] ـ وافى، ج 3، ابواب المواعظ، مواعظ الله سبحانه، ص 40.

[13] و 2 ـ كهف : 110.

[14]

[15] و 4 ـ غرر و درر موضوعى، باب الفرصة، ص 304.

[16]

[17] ـ شرح اين جريان را در مقدّمه جلد دوّم ذكر نموده‌ايم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا